سالهاست اغلبمان بهطور ويژه بهدنبال حال خوب هستيم و هر جايي را هم دنبالش گشتهايم و البته از هر موقعيتي كه حالمان را خوب نميكرده يا بهويژه حال ما را بد ميكرده، دوري جستهايم. سؤال اينجاست كه آيا ميتوان بدون عبور از حال بد، به حال خوب رسيد؟ آيا اينكه ما بخواهيم هميشه حالمان خوب باشد، خواسته معقولي است؟
اجازه بدهيد يك مثال مالي را بررسي كنيم. كسي كه ميخواهد در پايان يكماه كاري واريزي حقوق مناسب و منظمي داشته باشد، ناچار است كه مجموعهاي از حالهاي بد يا به تعبيري سخت را در طول ماه تحمل كند. از سحرخيز شدن تا ترافيك صبحگاهي و كار براساس اصول كارفرما و...؛ او در واقع در پايان ماه، پاداش همه لحظاتي كه ميتوانسته به دلخواه بگذراند و خوش باشد را بهصورت بستهاي مالي دريافت ميكند؛ بستهاي كه كم و بيش قابل تبديل به حال خوب از طريق خريد كالا و خدمات مورد نياز، سرمايهگذاري و... است. ضمن اينكه اين وضعيت ميتواند براي او اعتباري اجتماعي ايجاد كند. با اين حساب، حتي ميشود يك فرمول رياضي براي زندگي پيدا كرد؛ قاعدهاي كه نشان ميدهد، نه هيچ حال خوبي به رايگان بهدست ميآيد و نه هيچ حال بدي، ذاتا بد است. شايد هم بايد در دايره واژگانمان اينطور اصلاح كنيم كه حال بدِ ناشي از جريان مستمر زندگي، در واقع موقعيتهايي است كه ما در حال ذخيرهسازي انرژي براي زندگي هستيم. نكتهاي كه اغلب به چشم نميآيد و فكر ميكنيم در هر موقعيتي كه حالمان خوب نيست، در حال از دستدادن موقعيتهاي خوب زندگي هستيم.
دور و برمان را اگر خوب نگاه كنيم، كساني را خواهيم ديد كه هميشه بهدنبال موقعيتهاي خوب بودهاند، اما هيچ وقت به آنها نرسيدهاند و بهنظر هم نميرسد كه هيچ وقت برسند. آدمهايي كه براي حرفهاي شدن و رسيدن به پاداشهايي كه در پي دارد، حاضر به كارآموزي نيستند چون حس خوبي از قرارگرفتن در آن موقعيت ندارند. بنا بر اعلام پليس فتا، كاربران ايراني بازي كلشآفكلنز بهطور ميانگين 9ساعت در روز را صرف اين بازي ميكنند، درحاليكه ساعت كار براساس قانون كار، فقط 8ساعت در روز است. طبيعي است كه بازي بيشتر از كار حال آدم را خوب ميكند اما زندگي و قواعدش يك بازي نيست.
نظر شما