و من نیز در ارتباط با آنچه که در حال نگارش آن هستم از این نگرانی در رنج ام که برداشتهای نادرستی از کلام من به عمل آید.
خطوط را به قصد بررسی موضوع تسخیر سفارت آمریکا در 13 آبان در سال 1359 به سال 1386 خطخطی کردن، بر عمق این نگرانی میافزاید و آدمی را به یاد نظریه «پیوند افقها»ی گادامر میاندازد که ماحصل آن بر این نکته تأکید دارد که بررسی یک واقعه تاریخی در منحنی گذشته در زمان حال پیوند دو افق در زمان مظهر یا زمانی است که محصول نزدیک شدن «حال ما»به قریب شدن «واقعه گذشته» به این نزدیکی است.
بهراستی آیا میتوان قضاوت صحیحی از آنچه که در آن زمان رخ داد، در امروز فراهم آورد. من در امروز، بر این اعتقادم که «رادیکالیسم، امنیتسوز و آزادیفریب است»، و برداشت امروزی از آن واقعه دیروزی، بعضی از افراد، حتی آنهایی که در آن واقعه حضور داشتهاند، در رأی خود به رادیکالیستی بودن آن حرکت تأکید دارند، لذا اگر تسخیر سفارت آمریکا که بعدها بهواسطه دست یافتن به مدارکی دال بر جاسوسی آمریکا، به لانه جاسوسی معروف شد، رادیکالیستی قلمداد شود، با وجود تمام احترامی که برای بزرگان تاریخ آن روز قائل هستم در امروز، بر این نکته تصریح خواهم داشت که بهواسطه تأکید بر این اعتقادم که «رادیکالیسم، امنیتسوز و آزادیفریب است.»
این اقدام نیز خالی از جنبههای منفی ناشی از حرکات رادیکالیستی نبوده است، ولی پرسش آن است که موضوع تسخیر سفارت آمریکا (لانه جاسوسی) در آن بافت موقعیتی حرکتی رادیکالیستی و تندروانه بوده است؟
بافت موقعیتی آن زمان، در بستر تحرکات انقلابی «ملتهب» است. کبودی بهجای مانده ضربات مهلک بر اندام ملت ایران ناشی از حمایت آمریکا از دولت پهلوی دوم، قابل ملاحظه است.
در فضای در گذار، که بحرانزا و بحرانزی است، صداهای متکثر و وحدتشکنی به گوش میرسد که هریک از زوایای چپ و راست، و بالا و پایین، در حساسترین جغرافیای معرفت و فعالترین مرکز حسگر نظام اجتماعی و سیاسی، یعنی دانشگاه، به افزایش نگرانی و التهابها منجر میشود، و این نگرانی در یک عملیات «پیشدستانه» براساس فرضیهای «موقعیتمحور» نه «موضوعمحور»، بهوقوع میپیوندد.
فرضیهای که معتقد است آمریکا بزرگترین پشتیبان نظام پهلوی دوم، بیکار نخواهد ماند، و تلاش خواهد کرد که از شکست متحد خود، در گذار زمان، فرصتی فراهم آورده، و شکست تلخ دیروز را به پیروزی دلپذیر فردا، تبدیل سازد، ازاینرو باید قبل از آنکه «فردا دیر شود، امروز اقدام کرد.»
فراموش نکنیم: ارسطو، کتاب سیاست خود را با این فرضیه آغاز کرد که «انسان حیوان سیاسی است». به احتمال قوی، منظور او این بوده است که جوهر و عصاره زندگی اجتماعی «سیاست» است، کسی که در پی شناخت جایگاه اجتماعی خویش است.
کسی که برای استوار کردن جایگاه خود در ارتباط با منافع موجود میکوشد، و کسی که تلاش میکند بر دیگران اثر گذارد تا نظرش را بپذیرند، درگیر کار سیاسی است، و دانشجویان ما در آن مقطع تاریخی پرکارترین افراد از این نظر بودند.
از سوی دیگر، این فرضیه ارسطو میتواند ما را به طرح فرضیه دیگری رهنمون شود که همان معنا را بهگونهای دیگر بهدست میدهد: در زندگی اجتماعی از سیاست، گریزی نیست.
انسان در سیاست یا فاعل است یا موضوع و سوژه سیاسی، یا خود درباره سرنوشت خود تصمیم میگیرد(:فاعل) یا درباره او تصمیم میگیرند (:موضوع ) و دانشجویان ما در آن زمان، نمیخواستند «موضوع» باشند بلکه «فاعل» بودن را ترجیح دادند، شاید به همین جهت بود که علیرغم تمام درنگهای تاریخی بر «فعل» آنها بهدلیل «فاعل» بودن آگاهانهشان، فعل آنها از سوی فعالترین نیروی انقلابی دوران معاصر – امام راحل(ره) - «انقلاب دوم» و مهمتر از «انقلاب نخست» خوانده شد.