شنبه ۲۵ دی ۱۳۹۵ - ۰۷:۵۹
۰ نفر

همشهری دو - مریم گریوانی: مادرت می‌گوید هر چه دوست دارم از کمدِ آن اتاقی که پنجره‌هایش رو به انارهای حیاط باز می‌شود، برای خودم بردارم.

لباس‌هايت را به خيريه داده و بقيه وسايلت را توي آن كمد گذاشته است. چند جلد كتاب، يك دستخط و يك نقشه طراحي داخلي منزل را از توي نقشه‌هايي كه كشيده بودي، بيرون مي‌كشم و به‌عنوان يادگاري از تو، برمي‌دارم. راستش را بگويم دنبال نامه‌اي يا هديه‌اي از يك زن هم توي وسايلت مي‌گردم. نمي‌دانم ما زن‌ها، چرا وقتي عاشق مي‌شويم، پشت‌سرش بدبين و حسود هم مي‌شويم. الان فكر كنم ديگر بدبين و حسود نيستم. شايد به‌خاطر اين است كه ديگر پير و بي‌تفاوت شده‌ام. اگر الان روحت بيايد و دوباره از من، مثل آن وقت‌ها، خواستگاري كند، به جاي اينكه بهانه بگيرم كه درس مي‌خوانم. احتمالا مي‌گويم توي اينستاگرام و تلگرام هستم، وقتِ ازدواج كردن با شما را ندارم.

كتاب‌هايت را به كتابخانه‌مان اهدا كرده‌ام. هر سال، نوزدهم دي كه مي‌شود بي‌قرارت مي‌شوم. كتاب‌ها را از قفسه‌ها بيرون مي‌كشم و نمايشگاه كوچكي در نوبت كاري خودم برپا مي‌كنم. همه كتاب‌هايت 30-20 جلد بيشتر نيست. ولي مثل نماينده ايران در نمايشگاه كتاب فرانكفورت با 20هزار كتاب، توي غرفه ايران مي‌ايستم. درباره فرهنگ، هنر و ادبيات ايران براي بازديدكنندگان، آن هم با زبان سليس آلماني سخنراني مي‌كنم. برخلاف بقيه نماينده‌ها كه هميشه شروع به معرفي آثار كلاسيك و شعر فارسي مي‌كنند، من از ادبيات معاصر و از داستان ايراني شروع مي‌كنم. «كافه پيانو»، «دختري كه خودش را خورد» ، «يكي بود، يكي نبود»، «سووشون» و ... .

به‌عنوان كتاب‌هايت كه روي ميز چيده‌ام خيره مي‌شوم؛ «شازده كوچولو»، «كليدر»، «هشت كتاب»، «معماري ايراني»، «بجنورد، گذرگاه شمالي» و.... با گذشت اين همه سال، هنوز هم كتاب‌هايت خواننده دارند و پرطرفدارند. كتاب كليدر را برمي‌دارم، جملات آغازين كليدر را طوري برايشان ترجمه مي‌كنم كه انگار محمود دولت‌آبادي آن را به زبان آلماني نوشته: «اهل خراسان، مردم كُرد بسيار ديده‌اند، بسا كه اين دو قوم با يكديگر در برخورد بوده‌اند، خوشايند و ناخوشايند. اما اينكه چرا چنين چشم‌هايشان به مارال خيره مانده بود، خود هم نمي‌دانستند...». آلماني‌هاي منضبط و وقت‌شناس، غرقِ كليدرخواني من مي‌شوند و گذشتِ زمان را فراموش مي‌كنند.

آرزو داشتي معمار بزرگي شوي. خانه‌هاي زيبا با معماري ايراني طراحي كني، دوست داشتي در آينده در خانه‌اي كه ساختيم اتاقي مخصوص كتابخانه داشته باشيم. كتابخانه‌مان، پنجره‌هاي رو به باغ گيلاس و سيب كنار خانه‌مان داشته باشد و پله‌هايي كه ما را تا آسمان ببرند.

قرار بود با هم تا آسمان برويم. اما تو پله‌ها را دوتا يكي دست در دست ستاره‌اي كه عاشقت شده بود و از دور سوسو مي‌زد، رفتي و زودتر آسماني شدي. با ستاره درخشاني كه كنارت هست ديگر شمعي برايت روشن نمي‌كنم، هر سال به يادت نمايشگاه برپا مي‌كنم.

کد خبر 358637

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha