سه‌شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۵ - ۰۸:۴۹
۰ نفر

همشهری دو - محمد گرشاسبی: «در آن نظام خبیث که قبل از انقلاب در ایران حاکم بود آدم‌های صالح و سالم بودند، ارتشی‌های سالم داشتیم، انتظامی‌های سالم داشتیم، اینها را ما دیده بودیم.»

قنبر راسخ عظمت

اين بخشي از سخنان رهبر معظم انقلاب در مورد ارتش دوره پهلوي است؛ نهادي كه در خود از طبقات مختلف مردم نماينده داشت و در هرم آن همه‌گونه نيروي نظامي با هر عقيده و مكتب و آرماني خدمت مي‌كردند. اما آنچه اين نهاد نظامي را نزد مردم ايران بدنام كرده بود سران سرسپرده‌اي بودند كه هم در سيستم پهلوي به فساد كشيده شده بودند و هم مقابل مستشاران آمريكايي سر خم مي‌كردند تا فجايعي مانند فاجعه 17شهريور، 20مهر، 13آبان و... خلق كنند. آنچه مي‌خوانيد روايت قنبر راسخ عظمت، يكي از پرسنل مردمي ارتش در قبل از انقلاب است كه با نيت خدمت به سرزمين ايران و مردم آن به استخدام ارتش درآمد اما هرگز سرسپرده كسي نشد و در جريان انقلاب اسلامي هم به جريان مردمي و امام خميني(ره) پيوست. او اين روزها مسئول دفتر كانون زندانيان سياسي نيروهاي مسلح قبل از انقلاب اسلامي است .

  • ورودتان به ارتش چگونه بود؟

سال 1352بعد از اينكه به سن قانوني 18سال رسيدم با توجه به علاقه‌اي كه به كارنظامي داشتم به ارتش رفتم. استخدام در ارتش شرايط داشت، من اين شرايط را گذراندم و به استخدام آن درآمدم.

  • اول براي سربازي رفتيد و بعد از آنجا استخدام شديد؟

خير. آن موقع به اين شكل بود كه در زمان‌هاي تعيين شده‌اي مي‌رفتيم پادگان‌هاي ارتش و خودمان را براي استخدام معرفي مي‌كرديم و مثل زمان حالا نبود كه از طريق كنكور سراسري جوان‌ها بروند و در دانشكده افسري و ساير نهادهاي نظامي استخدام شوند. استخدام‌ انواع مختلف داشت؛ 6كلاس، 9كلاس، ديپلم و ليسانس. ما هم با 9كلاس سواد رفتيم ارتش. بعد از آزمايش‌هاي مختلف سلامتي يك ضامن برديم براي استخدام و بعد هم تعهد گرفتند كه بايد صادقانه به مملكت و پرچم ايران خدمت كنيد. من هم با دل و جان در ارتش خدمت مي‌كردم و كم نمي‌گذاشتم چون ارتش براي حفظ مملكت و تأمين امنيت مردم بود.

  • محل خدمت شما كجا بود؟

آذر 1352كارم را در خيابان عباس‌آباد روبه‌روي مصلاي فعلي در فرماندهي لجستيكي ارتش شاهنشاهي ايران شروع كردم. كار اين نهاد فراهم‌آوردن امكانات تانك، توپخانه، زرهي و... از رده يك تا رده 5، تعميرات و سرويس‌دهي و بازسازي ادوات كل ارتش بود. آنجا من امور مربوط به تراشكاري، فني، ابزارسازي و قطعه‌سازي‌ در قسمت غربي پادگان را انجام مي‌دادم چون پادگان عباس‌آباد به 2قسمت تقسيم مي‌شد؛ سمت شرقي قسمت اداري و سمت غربي كه روبه‌روي مصلاي فعلي بود كارخانجات سري‌ام.

  • كارخانجات سري‌ام چه بودند؟

سري‌ام تشكيلاتي بود كه 40هزار مستشار آمريكايي در آنجا مستقر بودند؛ آمريكايي‌هايي كه بعد از كودتاي 28مرداد در بسياري از زمينه‌ها بر دولت ايران تسلط داشتند و اين تسلط بعد از سال 1343و تصويب لايحه كاپيتولاسيون مضاعف شده بود. آنها همراه خانواده‌هايشان در اينجا زندگي مي‌كردند كه آمار قابل‌توجهي مي‌شد تا بر همه اركان ارتش، ساواك، سيستم مالي و... مسلط باشند. آمريكايي‌ها حتي پا را از اين هم فراتر گذاشته بودند و از دولت ايران حق توحش مي‌گرفتند. درجه‌هاي بالاي نظامي آمريكايي حق توحش بيشتري نسبت به نظاميان معمولي مي‌گرفتند.

  • حضور آمريكايي‌ها را چگونه در مركز لجستيك ارتش حس مي‌كرديد؟

مستشاران آمريكايي كه آنجا بودند جايگاه داشتند و ما بدون اجازه آنها نمي‌توانستيم قطعه‌اي كه مي‌خواهيم بسازيم يا حتي تعويض كنيم. فقط بايد نظر آنها را تأمين مي‌كرديم. در پادگان، درجه‌داران ما به نظاميان معمولي آمريكايي حتي تو نمي‌توانستند بگويند. واقعا اوضاع تحقير‌كننده بود. برخوردهايشان خفت‌آميز بود. مستشاران، حقوق و امكانات و زندگي‌شان عالي بود و در مقابل نظاميان ما حتي درجه‌داران‌مان در مقايسه با آنها از لحاظ معيشتي در وضعيت بدتري قرار داشتند. همه امكانات ارتش در خدمت مستشاران آمريكايي بود. آنها مقري داشتند در پادگان عشرت‌آباد كه همه طرح‌ها و نظرها از آنجا به مستشاران ابلاغ مي‌شد.

  • مخالفت‌هاي شما از همين زمان شروع شد؟

بله دقيقا. هنوز سال نشده بود كه استخدام شده بودم. خب وقتي داخل پادگان اوضاع را اينطور مي‌ديدم و بعد اوضاع كشور و وضعيت معيشتي مردم را مي‌ديدم كه چگونه از بودجه همين مملكت به آمريكايي‌ها و خانواده‌هايشان مبالغ و امتيازات گزاف داده مي‌شود و مردم ما از حداقل‌ها محروم هستند خب به غيرت آدم برمي‌خورد. ناراحت مي‌شديم كه چرا بايد شاه ما اينقدر حقير باشد.

  • اولين اقدامي كه در مخالفت با اين سيستم كرديد چه بود؟

در خانه اجاره‌اي خودم در خيابان دخانيات يك راديو داشتم كه يك روز اتفاقي يكي دوتا موج گرفتم و ديديم كسي كه دارد صحبت مي‌كند حرف‌هاي اعتراضي به رژيم پهلوي مي‌زند. كم‌كم كشف كردم كه منشأ اينها از عراق است. چون آن موقع ايران متحد آمريكا بود و عراق متحد شوروي و بين اينها درگيري‌هاي لفظي بود. اين منجر شده بود كه مخالفان ايران چه مذهبي و چه غيرمذهبي 2 تا ايستگاه راديويي در بغداد داشته باشند. راديوي مذهبي توسط آقاي دعايي اداره مي‌شد و آن يكي اسمش راديو ميهن‌پرستان بود كه توسط حسين تاجمير رياحي از رهبران كمونيسم در ايران اداره مي‌شد. گوش‌دادن به اينها براي من انگيزه‌اي شد تا هر مطلب و رازي كه درباره حكومت مي‌شنوم را به ديگران هم اطلاع بدهم.

  • و درست از دل يك مركز نظامي شروع كرديد...

دقيقا. برگه‌هايي درست كردم و روي آنها با ابتكار خودم شعارهايي نوشتم و اعلاميه درست كردم و در پادگان پخش كردم. علاوه بر اينها روي ديوار پادگان هم شعار مي‌نوشتم عليه شاه و آمريكايي‌ها.

  • كسي جلوي شما را نمي‌گرفت؟

اوايل فكر مي‌كردم نه. بعدا متوجه تشكيلاتي به نام ضداطلاعات شدم كه شامل عوامل ساواك در ارتش بود. اينها مي‌ديدند كه من دارم شعار مي‌نويسم، منتها اقدامي نمي‌كردند تا ببينند با چه كساني ارتباط دارم. اما من خودجوش اين اقدامات را پيش مي‌بردم. كسي من را راهنمايي نمي‌كرد كه چگونه بايد كار كنم. مسائلي را در كتاب درسي تعليمات ديني آن دوره كه توسط محمدجواد باهنر تدوين شده بود مطالعه كرده بودم. شيخي به نام شريفي داشتيم در دوره جواني كه برايمان مختصات طاغوت را ترسيم مي‌كرد. موقعيت يزيد را برايمان مجسم مي‌كرد و ما اين را تعبير مي‌كرديم كه با اين تفاسير، شاه و خاندانش هم طاغوت هستند. اما در مورد نحوه مبارزه كسي به من راهنمايي نمي‌كرد.

  • اولين برخورد ضداطلاعات با شما چه زماني صورت گرفت؟

خب، نخستين برخورد از زماني شروع ‌شد كه من در ساعات اداري روزانه هم مخالفت خودم را عيان ‌كردم. داخل محوطه‌ محل خدمت ما انبار ابزارآلاتي بود كه در ورودي‌اش يك مجسمه نيم‌تنه شاه قرار داشت. چون مسئولش خيلي شاه‌دوست بود و براي اين مجسمه احترام قائل بود! من هر موقع مي‌آمدم داخل انبار با دست محكم مي‌زدم توي سر اين شاه، آن هم مقابل چشم ديگران و مي‌گفتم تمام بدبختي‌هاي ما از اين شاه و نخست‌وزيرش هويداست. خب ، ضداطلاعات هم داخل افراد نفر داشت و آن موقع معروف بود كه مي‌گفتند از هر سه نظامي يكي‌شان مخبر است و نقل مي‌كردند «ديوار موش داره موش هم گوش داره». ما هم بي‌تفاوت به اين حرف‌ها آنقدر ادامه داديم اين برنامه‌ها را تا بالاخره روزي احضار شديم.

  • چه زماني بود؟

خرداد 53 عوامل ضداطلاعات آمدند گفتند راسخ كيست؟ گفتم من. از من خواستند با آنها بروم به دفترشان. حالا توي آن شرايط هم من نامه‌اي براي يكي از دوستانم در شهرستان نوشته و داخل آن درباره خاندان شاه كلي بدوبيراه آورده بودم. نامه هم مانده بود در جيبم و براي پست‌كردنش مدام امروز و فردا مي‌كردم. با خودم گفتم اول بروم دستشويي و اين نامه را ريزريز كنم كه كار بيخ پيدا نكند. تا آمدم نامه را پاره كنم مچم را گرفتند و نامه هم ضميمه پرونده شد. در تفتيش وسايل محل كارم چاقويي پيدا كردند كه خودم ساخته بودم و آن را هم به پرونده اضافه كردند و گفتند ايشان با اين چاقو در پي خرابكاري بوده.

  • به منزل شما هم ورود كردند؟

بله به منزل هم رفتند و اعلاميه‌هاي من را برداشتند. آنجا يكسري نقاشي داشتم كه مثلا خون نقاشي كرده بودم و در كنارشان شعار نوشته بودم و اين را مي‌رساند كه شاه خونريز است و... . البته همه اين فعاليت‌ها را خودم انجام مي‌دادم و ارتباطي با كسي نداشتم. اين اقدامات من درحالي بود كه ديگران بسيار سرزنشم مي‌كردند و حتي خيلي‌ها مي‌گفتند شاه مظهر خداست و ظل‌الله است و حكومتش درست است و دارد آباداني مي‌كند. شاه پيش بعضي‌ها بت شده بود و البته اين از شدت خفقان بود.

  • ضداطلاعات با شما چه كرد؟

خب وقتي ديدند من حرفي نمي‌زنم و باورشان نشد كه مي‌گويم انفرادي كار مي‌كنم من را بردند جايي كه به حرفم بياورند. بعدا فهميدم دانشگاه جنگ بالاي ميدان حر بوده، سمت پادگان باغشاه. 3روز و 3شب من را زدند و نگذاشتند بخوابم. گفتند دوستانت چه كساني هستند. گفتم دوستي ندارم و همه را تنهايي نوشتم. گفتند با كي سلام عليك داري. گفتم خب من با همه همكارانم سلام عليك دارم ديگر. اينها هم از حرفم برداشت ديگري كردند و رفتند همه آنهايي كه در پادگان نماز مي‌خواندند را آوردند آنجا و كتك زدند. شخصي را آوردند كه فردايش عروسي‌اش بود، رحم نداشتند. حسابي كتكش زدند.

  • آخرش به چيزي اعتراف كرديد؟!

خب واقعا حرفي نداشتم بزنم و اصلا برايشان قابل درك نبود كه كسي تنهايي كار كند. خلاصه وقتي ديدند به قول خودشان من جان‌سخت هستم و مقاومت مي‌كنم و لام و تا كام حرف نمي‌زنم با 2 نيروي مسلح من را آوردند كميته مشترك ضدخرابكاري(موزه عبرت فعلي). اكثر متهمان را براي واردكردن به كميته از در پشت شهرباني مي‌آوردند نه از در خيابان فردوسي. اگر 38سال پيش مي‌رفتي از كاسب‌هاي آن اطراف مي‌پرسيدي آقا اينجا چه خبر است كسي چيزي نمي‌دانست چون كسي را از اين سمت نمي‌آوردند. انقلابي‌ها را از در پشت مي‌بردند تا مردم نبينند.

  • پس ديگر فكر محل كارتان را از سر دور كرديد!

بله ديگر. من را كه وارد كميته كردند از همان پله اول زدند و شمردم 30تا پله بود كه مشت و لگد مي‌خوردم. بعد انداختند توي سلول انفرادي. كميته مشترك در سال 1316توسط مهندسان آلماني و بناهاي ايران ساخته شد و آن موقع به اسم توقيف‌گاه معروف بود. بعدا كه اختلاف بين شهرباني و ارتش و ژاندارمري بر سر گرفتن متهمان و خرابكارها پيش آمد، ابتدا ساواك تاسيس شد تا برخورد با مخالفان رژيم متمركز شود و به‌اصطلاح يك نهاد، فصل الخطاب همه باشد و عملا از سال 1350كميته به ساواك تحويل داده شد، قبل از آن مي‌بردند به زندان قزل قلعه.

  • كجا بود؟

الان شده ميدان تره‌بار در بزرگراه جلال آل‌احمد، اول بزرگراه كردستان.

  • خب دليل جابه‌جايي به كميته چه بود؟

چون معماري خاصي داشت. كميته مشترك طوري ساخته شده بود كه نه صدا از داخل به بيرون مي‌رفت نه از بيرون به داخل مي‌آمد. اما صدا داخل زندان مي‌پيچيد. سابقه نداشته كه كسي بتواند از آنجا فرار كند. چون اطرافش اداره‌هاي نظامي و انتظامي بود مثل شهرباني. اصلا راهي براي فرار نداشت. شش طبقه بود و بندهاي مختلف داشت. بندهاي انفرادي و اتاق‌هاي بازجويي در طبقات سوم و چهارم بودند. در هر بندي اتاقي بود به نام اتاق تمشيت. اتاق تمشيت اتاق شكنجه‌اي بود كه وقتي يك نفر را مي‌زدند از بچه 6ماهه تا 70ساله صدايش در همه زندان مي‌پيچيد.

  • بچه 6 ماهه؟

بله. آنها براي رسيدن به اهداف‌شان براي اعتراف‌گيري و شكسته‌شدن شخص از هيچ شكنجه‌اي ابا نداشتند. حتي شكنجه خانم‌ها. صداي شكنجه‌گر كه به سلول خانم‌ها مي‌رسيد آنها فريادشان بيشتر مي‌شد. يكي از شكنجه‌هاي روحي ما همين مسئله بود كه بايد جيغ و ناله زنان و دختران را مي‌شنيديم.

  • كي نوبت شما شد؟

چند روزي آنجا بازداشت بودم تا اينكه يك روز من را خواستند و اول بردند بازجويي. گفتند تو حرف‌هايت را نزدي و بايد اعتراف كني با چه‌كسي كار مي‌كني و ارتباط داري. گفتم من همه حرف‌هايم همين هست كه توي پرونده هست و با كسي ارتباط نداشتم و خودم كارهايم را انجام مي‌دادم. يك‌دفعه اعلاميه‌هايم را آوردند و روي ميز بازجو گذاشتند. بازجو نگاهي كرد و گفت كه همه اينها كار خودت تنهاست. حسيني(يكي از بازجوها) را صدا زد و گفت اين حرف‌هايش را نزده.

  • همان شكنجه‌گر معروف؟

بله. محمدعلي شعباني معروف به دكتر حسيني كه 4كلاس هم سواد نداشت. يك غول بي‌شاخ و دم كه مي‌گفتند زمان جواني‌اش تصادف كرده و نتوانسته‌اند خوب جراحي‌اش كنند. از اين‌رو معلوم نبود صورتش مي‌خندد يا خشمگين است. اول وقتي ديدمش فكر كردم مي‌خندد اما بعد كه نزديك‌تر شد ترس همه وجودم را گرفت. حسابي از من پذيرايي كرد و بعد با يك دست من را گرفت و برد روي دستگاه آپولو. آپولو دستگاهي بود كه از اسرائيل آورده بودند و شكنجه‌گرها و بازجو هم براي آموزش به اسرائيل مي‌رفتند. جالب است كه وقتي سمير قنطار آمده بود تهران، او را براي بازديد برديم موزه عبرت و وقتي وسايل شكنجه را ديد گفت كه دقيقا و عينا مانند زندان‌هاي اسرائيل است.

  • درباره آپولو بگوييد، چگونه دستگاهي بود؟

دستگاه آپولو شامل كلاه بزرگي بود كه روي سر قرار مي‌گرفت و چرخ‌دنده‌هايي بود كه روي دست‌ها و پاها قفل مي‌شد. اگر تكان مي‌خوردي زخمي مي‌شدي. 2نوع كابل آنجا بود كه يكي از آنها كابل برقي بود براي زماني كه بازجو خسته مي‌شد و يكي هم كابل دستي. آخر خود بازجوها هم گاهي مي‌زدند. وقتي كلاه را مي‌گذاشتند و شلاق مي‌زدند و سيم‌ها را وصل مي‌كردند همه هيكل خيس مي‌شد چون تحت فشار قرار مي‌گرفت. فريادزدن به ما آرامش مي‌داد تا از درد خلاص شويم. بعضي وقت‌ها فرياد يازهرا مي‌گفتيم و يااباالفضل العباس. صداها در كلاه مي‌پيچيد و اعصاب‌مان خرد مي‌شد.

  • صداهاي ديگران را هم كه زير آپولو بودند مي‌شنيديد؟

بله. اصلا يكي از شكنجه‌هاي كميته مشترك، صف شكنجه بود. اينكه بايد صف مي‌ايستادي تا شكنجه شوي و در اين صف همه فريادها و جيغ‌ها را مي‌شنيدي و باخودت مي‌گفتي كه چه بلايي مي‌خواهند سرت بياورند. نكته مهمي كه در اين صف‌ها با آن مواجه بوديم برخورد توده‌اي‌ها بود. ما با توده‌اي‌ها و ماركسيست‌ها كه عمدتا دين را افيون توده‌ها مي‌دانستند و با توحيد و نبوت و امامت مشكل داشتند و هيچ كدام از انبيا و امامان را قبول نداشتند مواجه بوديم و بحث مي‌كرديم. جالب اينكه وقتي همان توده‌اي‌ها را زير آپولو مي‌نشاندند، مي‌شنيديم كه فرياد يازهرا و ياابوالفضل و ياحسين‌شان بلند مي‌شد.

  • برخورد بازجوها هم آيا تغيير مي‌كرد؟

شرايط اجازه نمي‌داد بازجوها ترحم كنند. همين تهراني معروف را گذاشته بودند به‌عنوان ناظر بر فعاليت بازجوها و شكنجه‌گرها. اگر بازجو يا شكنجه‌گري اندكي ترحم نسبت به متهمان نشان مي‌داد او را شديدتر از بقيه شكنجه مي‌كردند. بنابراين شرايط طوري بود كه آنها يا مست مي‌كردند يا قرص مي‌خوردند كه از خودبي‌خود شوند.

  • تا چه زماني كميته مشترك بوديد؟

حدود يك‌ماه. بعد برايم 4سال و 4‌ماه حبس بريدند و فرستادند زندان قصر.

  • مگر در كميته مشترك حكم صادر مي‌كردند؟

بله. بازجو اين اختيار را داشت تا حكم صادر كند و اعدامي و حبس ابد و زندان را تعيين كند. البته آن زمان ملي‌كشي هم بود. ملي‌كشي اصطلاحي بود كه مثلا براي يك شخص 3سال حبس تعيين مي‌كردند، 3سالش كه تمام مي‌شد و مي‌خواست آزاد شود مي‌گفتند بايد بماني فعلا تا هروقت ما بگوييم. چون همه‌‌چيز دست خودشان بود و قانون و قاعده‌اي براي زندانيان وجود نداشت. دادگاه و محاكم قضايي صوري بود.

  • ملي‌كشي شامل شما هم شد؟

بله. من بايد مهر 57آزاد مي‌شدم. درحالي‌كه تا آبان در حبس بودم و آن‌وقت هم به ناچار زندانيان را آزاد كردند وگرنه معلوم نبود ملي‌كشي‌مان تا كي ادامه داشت.

  • به محل كارتان بازگشتيد؟

نه ديگر. آن شرايط برايم قابل تحمل نبود. با اينكه در زمان شاه، افسران و ارتشي‌هاي مومن و سالم و صالح زياد داشتيم و همه بد نبودند. اينكه يكسري ارتش دوره ‌شاه را كاملا طاغوتي مي‌دانند درست نيست. چون در همان ارتش، سپهبد قرني، كلاهدوز كه جزو گارد شاهنشاهي بوده، صياد شيرازي، آبشناسان و... هم بودند. همين پرسنل بودند كه نقش بارزي در تسريع روند پيروزي انقلاب داشتند.

  • چگونه در دل ارتشي كه دست آمريكايي‌ها بود اين نيروها مي‌توانستند اقداماتي انجام دهند؟

خب اين نيروها مي‌گذاشتند تا سر بزنگاه ضربه‌خودشان را بزنند. مثل شهيد اسماعيل سلامت‌بخش كه از نيروهاي گارد جاويدان بود. او فهميده بود كه در دومين مرحله از سير برقراري حكومت نظامي قرار است اقدامات عظيمي عليه انقلابيون صورت بگيرد. او به همراه چندنفر ديگر ازجمله شهيد ناصرالدين عابد نقشه ترور شاه را كه مي‌خواست بيايد پادگان نياوران، ريخت.

  • همان عاشوراي نياوران؟

بله. آنها مي‌خواستند در محرم كار انقلاب را تمام كنند، اما نيروهاي گارد دست پيش را گرفتند. 20آذر بود و شاه مي‌خواست براي بازديد به پادگان گارد بيايد. سلامت‌بخش طبق برنامه‌ريزي بايد مي‌آمد در رستوراني كه قرار بود شاه بيايد همه را به رگبار ببندد. او چون از در ديگري آمد و نمي‌دانست شاه آن روز كمي تأخير كرده همه ميهمانان را به رگبار بست و بعد فرار كرد تا با هلي‌كوپتر از آنجا خارج شود اما شهيد شد. حدود 160نفر كشته و مجروح شدند. همراهش عابد هم دستگير و به فجيع‌ترين شكل شكنجه شد و چشمانش را در آوردند.

  • اين ترور ناموفق چه تأثيري در روند انقلاب داشت؟

طرح ترور شاه شكست خورد اما وقتي فرح، همسر شاه براي عيادت از زخمي‌ها به بيمارستان نيروي دريايي رفت، برگشت و به شاه گفت كه ديگر جاي ما در اين مملكت نيست. وقتي نيروي گارد چنين قصدي داشته ديگر هيچ‌جا امن نيست و به كسي نمي‌توان اعتماد كرد.

  • آقاي راسخ از روزهاي پر التهاب بهمن 57مي‌گويد

خدعه‌ها برچيده شد
بهمن‌ماه اوج روزهاي پراسترسي بود كه از يك سو مردم انتظار به‌ثمررسيدن مبارزاتشان را مي‌كشيدند و از سوي ديگر رژيم داشت براي بقايش دست و پا مي‌زد. عاملان رژيم مستاصل شده بودند و براي اينكه بتوانند حركت مردم را كنترل كنند از استراتژي حكومت نظامي استفاده مي‌كردند و مرحله به مرحله و ساعت به ساعت حكومت نظامي را تغيير مي‌دادند. كه مرحله آخر تا جايي كه من يادم هست 20بهمن جلسه گرفتند با مسئولان رده بالاي ارتش و قرار شد 21بهمن يك جاهايي از تهران را بمباران كنند و افرادي را دستگير و تبعيد كنند و خيلي مسائل مفصل ديگر. يادم مي‌آيد آخرين حكومت نظامي بود. قرار شد تا صبح ادامه بدهند تا بتوانند با تانك و جنگ افزار ديگر كنترل كشور را بگيرند دست‌شان و بعد هم سران انقلاب را دستگير و امام را به نقطه‌اي نامعلوم تبعيد كنند. سرگرد رحيمي كه قبلا اخراجي ارتش بود اين را با شنود بي‌سيم‌ها متوجه شد و با آقاي ناطق نوري مي‌روند پيش امام تا اين را مطرح كنند. امام بلافاصله اعلاميه صادر مي‌كنند كه حكومت نظامي خلاف شرع و خدعه است و برادران و خواهران به هيچ وجه اعتنا نكنند. اين بيانيه در خيابان‌ها توسط مردم منتشر شد. همزمان آقاي طالقاني هم اعلام مي‌كنند كه مردم برگرديد خانه‌هايتان كشتار مي‌شود. وقتي اوضاع به اينجا مي‌رسد آقاي طالقاني ناراحت مي‌شود و تلفني با امام تماس برقرار مي‌كند تا امام را قانع كند كه اين اتفاق نيفتاد. امام فقط يك جمله به آقاي طالقاني فرمودند كه اگر ما با يك‌سيد ديگري ارتباط داشته باشيم مشكلي ندارد؟ آقاي طالقاني گفت نه. امام فرمود: خب پس مي‌گويم هيچ اتفاقي نمي‌افتد. اين حرف امام مثل آب سردي بود بر وضعيت آقاي طالقاني كه بعد گفت: يا من بعد از يك عمر سياست چيزي نمي‌فهمم يا اين سيد با عالم ديگري ارتباط دارد.

کد خبر 360548

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha