پیش از مرگ، لیزا دل جیوکوندو، زنی بود معمولی که سال 1479 در خانواده جراردینی فلورانس به دنیا آمد، با یک تاجر ابریشم به اسم فرانچسکو دل جیوکوندو ازدواج کرد، برایش بچههایی آورد و لابد آنقدر همسر خوبی بود که فرانچسکو به مناسبت تولد دومین پسرشان، آندره، در 1502 کشیدن این پرتره را به نقاش نابغه سفارش داد.
سهم او در جاودانگیاش همینجا و البته پس از ساعتها نشستن جلوی بوم استاد به پایان میرسد و ازاین پس همه اورا نه به عنوان همسر فرانچسکوی تاجر که به عنوان سوژه آخرین شاهکار داوینچی میشناسند.
شاهکاری که داوینچی مثل بقیه آثارش، به این زودیها تمام شده و کامل حسابش نمیکند، بعد از 4 سال کار مداوم ناتمام رهایش میکند، گاهگاه سراغش میرود و چیزی را کمی تغییر میدهد، سال 1516، آنرا با خودش به فرانسه میبرد، اینبار 3 سال تا زمان مرگ، به کامل کردنش ادامه میدهد و درنهایت به حساب خودش آنرا هنوز ناتمام در این دنیا رها میکند.
تابلوی ناتمام 500 سالهای که لبخند مرموز یک زن معمولی را قاب گرفتهاست، الان معروفترین و گرانترین نقاشی موزه لوور و البته دنیاست: مونا لیزا یا همان لبخند ژوکوند.
اسم داوینچی، فراز و نشیبهای تاریخ و شانس، همه در معروفیت این تابلو نقش داشتهاند.
خیلیها معتقدند اگر جنبش رومانتیسم بعد از داوینچی قوت نمیگرفت، اگر تابلو در 1913 از لوور دزدیده نمیشد، اگر لوور آنرا 100 میلیون دلار بیمه نمیکرد و اگر انفجار رسانهای قرن بیستم امکان حضور همسر آقای جیوکوندو در بیشتر از 2هزار آگهی تبلیغاتی را فراهم نمیآورد، مونالیزا، مونالیزا نمیشد.
اینها اما زیباییشناسان را از بررسی رازها، شگفتیها و زیباییهای پرتعداد این اثر بازنمیدارد. شگفتیهایی که در سادهترین سطح از لبخند عجیب این زن شروع میشود (اینکه بالاخره خوشحال است یا ناراحت) و به تفسیرهای پیچیده ترکیببندی و رنگشناسی و نورپردازی میانجامد.
داوینچی ظاهرا از الگوی سادهای برای شروع کارش- یعنی قرار دادن زن در میانه تابلو- استفاده کردهاست: تصویر نشسته مریم مقدس که در آن زمان طرح بسیار معروفی بود. اما بخشی از مهارت داوینچی در تغییر این الگو یا فرمول برای القای یکجور جدایی یا فاصله بین بیننده و سوژه نهفته است.
دسته صندلی که دستهای زن روی آن آرام گرفتهاند مثل مانع یا عنصری جداکننده بین ما و مونالیزا عمل میکند. زن، با دستهایی تا شده به تصویر درآمده که یک ژست ساده و حتی تکراری است و توجه کسی را جلب نمیکند.
اما نگاه خیره او که به مقابل دوخته شده، بیننده را به دام میاندازد و این که چهره روشن او را عناصر تیرهای مثل موها، شال و سایهها احاطهکردهاند، جذبه را تشدید میکند. به این ترتیب، مجموعه تابلو، اثری مبهم و متناقض روی بیننده میگذارد: این زن مرموز، جذبمان میکند، اما همزمان- مثل موجودی آسمانی- از ما فاصله میگیرد.
بدعتهای لئوناردو در جزئیات تابلو هم ادامه پیدا میکند. مونالیزا یکی از اولین پرترههایی است که سوژه را در مقابل پسزمینهای خیالی تصویر کرده است.
اما شاید این پس زمینه که در نهایت به رشتهای از کوههای پربرف دوردست میرسد به اندازه نکتهای که در چهره زن دیده میشود عجیب نباشد: مونالیزا هیچ مویی در صورتش ندارد، نه ابرو و نه مژه!
خیلی شاد، خیلی غمگین
همیشه همینطور بودهاست. گذارههای توصیفی هنرمندان و حتی زیباییشناسان، دانشمندها را قانع نمیکند. آنها خوب به حرفهای شما گوش میدهند، ذوق میکنند و آخرش میپرسند: بسیار خوب، ولی چرا؟
هرکدام از جملات بند قبل، از این دیدگاه میتواند موضوع یک پژوهش و تحقیق علمی باشد و این دقیقا اتفاقی است که به مدد دسترسی به فنآوریهای تازه و اتفاقات دیگر، در این چند سال شدت گرفتهاست.
از میان این اتفاقات، انتشار کتاب معروف دنبراون در سال 2003 با نام «راز داوینچی» که با کمی تاخیر، ران هاوارد آن را روی پرده هم برد، کماثر نبودهاست. استقبال کمسابقه از کتاب و فیلم، به یکباره داوینچی را در انظار مردم از نابغه وسواسی دیوانهای که میخواست به قیمت جان شاگردهایش پرواز کند، به شخصیتی پیچیده و چند بعدی بدل کرد و جادوی مونالیزا را دوباره بهیادها آورد. کنجکاویها دوباره شروع شد، جوابهای قدیمی مرور شد و جستجو برای جوابهای تازه شدت گرفت.
از میان سؤالهای قدیمی، یکی از همه معروفتر است: وقتی به چشمهای مونالیزا نگاه میکنید به نظر خوشحال میآید اما همینکه نگاهتان روی صورتش پایین میآید و به لبها میرسد، رگهای از غم و ناراحتی به چهرهاش میدود. مونالیزا میخندد یا گریه میکند؟ خوشحال است یا ناراحت؟ و اصلا چطور چنین کاری با بیننده میکند؟
پاسخ سؤال آخر، ظاهرا معلوم است: وسط شبکیه چشم انسان بخش کوچکی به نام لکه زرد هست که بیشترین دقت و توان تفکیک فضایی و رنگی را دارد و مرکز میدان دید را شامل میشود.
وقتی به چشمهای مونالیزا نگاه میکنید، تصویر چشمها روی لکه زرد میافتد درحالیکه بخشهای کناری شبکیه با توان تفکیک کمتر، تصویر لبها را دریافت میکنند.
چون این بخشها، جزئیات را به خوبی تشخیص نمی دهند، تیرگی دوطرف لبها را - که درواقع سایه استخوانهای گونه است- با لبخند اشتباه میگیرند و شما زن را خندان تصور میکنید. اما وقتی مستقیما به لبها نگاه میکنید سایه را از خود لب تشخیص میدهید و لبخند ناپدید میشود.
علم، حتی جواب دقیق سؤال دوم را هم معلوم کردهاست. سال 2005، محققان هلندی دانشگاه آمستردام، برای آزمایش نرمافزار «تشخیص احساس» شان ، از تصویر مونالیزا استفاده کردند و برای همیشه به این تردیدها خاتمه دادند. به تشخیص این نرمافزار، همسر آقای جیوکوندو در زمان نقاشی، 83 درصد خوشحال، 9درصد منزجر، 6 درصد هراسناک، 2درصد خشمگین، کمتر از 1درصد خنثی و 0 درصد متعجب بودهاست.
اگر لیزا جیوکوندو، در آن لحظه سرنوشتش را میدانست این درصدها طور دیگری از آب درمیآمد: 100درصد متعجب.
چشم، چشم و بالاخره یک ابرو
حالا که مردم خیالشان از بابت وضعیت احساسی لیزا راحت شدهبود میتوانستند به رازهای دیگر داوینچی فکر کنند. پاسکال کوته، مهندس فرانسوی، یکی از همین مردم است.
کوته همین تازگی، مونالیزا را به دوربین دیجیتال 240 مگاپیکسلی که خودش اختراع کرده سپرد و تصویر 22 گیگابایتی حاصل را - که نتیجه عکسبرداری از تابلو در 13 طول موج از ماورابنفش تا مادون قرمز است- به دنبال رازهای جدید زیرورو کرد.
نتیجه این جستجو نکات جالبی را در تاریخچه 17 ساله طراحی این اثر آشکار کرد. کوته در فضای بالای چشم چپ مونالیزا، رد یک حرکت قلممو را پیدا کرده که به نظرش میتواند تنها تار ابروی این بانو باشد.
کشف دیگر کوته مربوط به وضعیت دست راست مونالیزاست. به گفته او، مونالیزا اولین پرترهای است که دستش چنین حالت غریبی دارد و نقاشان بعد از داوینچی بی آنکه علتش را بدانند از آن تقلید کردهاند.
کوته در بررسیهایش، توانسته عین رنگدانهای که بالای زانوی مونالیزا( پایین تصویر) را میپوشاند، در پشت مچ راست او هم پیدا کند و به یک نتیجه جالب برسد: اینکه مونالیزا با ساعد و مچ دست راستش، یک پتو یا روانداز را نگه داشتهاست.
لیست کشفیات کوته به همینها ختم نمیشود و با نکات دیگری از این دست ادامه پیدا میکند: اینکه داوینچی حالت انگشت میانه و اشاره دست چپ را عوض کردهاست یا شال را روی پسزمینه کشیده است یا جوشهایی که گوشه چشم و چانه دیده میشود با گذر زمان به وجود آمده و بنابراین مونالیزا بیمار نبودهاست.
بعید است این رازها تاثیر خاصی روی 6 میلیون بازدید کننده سالانه مونالیزا داشته باشد. آنها را جادوی رنگ و تاریخ به لوور میکشاند. رنگهایی که لبخند یک زن فلورانسی را در تاریخ جاودانه کردند.