اما ما رفتيم. روز اول مجهز به چند لايه لباس و دو جفت جوراب و چكمه و كلاه و شالگردن از اتاق بيرون زديم و همان اول، هواي آزاد كه به صورتمان خورد، هواي سردِ تازهي سبكِ شيشهاي، گفتيم: بهبه! عجب هوايي! حيف نبود نميآمديم و اين همه برف و اين همه سفيدي را نميديديم؟!
- دو: يك جاي گرم
هوا سرد بود. سوز داشت و نرمنرم برف سبكي ميآمد. فكر كرديم اول كجا برويم؟ ائلگلي؟ مسجد كبود؟ بازار؟ بعد فكر كرديم بازار سايه است و لابد سرد است. مسجدها سقفشان بلند است و معمولاً سرد است.
ائلگلي هم كه فضاي باز است و حتماً سرد است. فكر كرديم روز اول بهتر است برويم يك جاي سقفدارِ گرم. مثلاً موزه. مثلاً موزهي قاجار. بله موزهي قاجار فكر خوبي است. يك خانهي قديمي با سقف كوتاه و اتاقهاي كوچك حتماً گرم است.
- سه: يادگار اميرنظام
به موزهي قاجار كه رسيديم ديگر برف نميآمد. هوا باز شده بود و شاخههاي خورشيد از لابهلاي ابرها ميتابيد روي برفها. وقت خوبي براي ديدن خانهاي كه اُرُسي دارد و وقتي آفتاب به پنجرههايش ميتابد، نورهاي رنگي ميافتد توي اتاق و معركه ميشود.
اينجا روزگاري خانهي اميرنظام گروسي بود. اميرنظام، اديب و خوشنويس و از دولتمردان عهد قاجار بود. زماني وزير فوائد عامه بود و زماني سفير ايران در كشورهايي مثل فرانسه و انگلستان و در اين زمان پيشكار ناصرالدينشاه در تبريز بود.
از اميرنظام كارهاي عمراني و فرهنگي زيادي به جا مانده، از جمله ضرب سكه و چاپ تمبر در ايران، تأسيس مدرسهي مظفري در تبريز، حمايت از اديبان و هنرمندان و... و اين خانه.
- چهار: به سبك قاجار
خانهاي است دوطبقه و به سبك خانههاي عهد قاجار حياط دروني و بيروني دارد. ايوان و حوضخانه دارد. پنجرههاي مشبك با شيشههاي رنگي دارد و با گچبريها و آينهكاريها تزئين شده است. البته آنچه امروز ميبينيم بخشي از خانه است كه از گذر سالها و تخريبها جان سالم به دربرده است.
در اين خانه امروزه آثار دورهي قاجار جمعآوري شده است و هر اتاق و تالاري به چيزي اختصاص دارد؛ تالار سكه، بافته، آبگينه، چيني، خاتم، اسلحه، موسيقي، قفل، فانوس و... از جمله بخشهاي اين موزه است.
- پنج: برف شيرين
از خانه كه ميآييم بيرون، دوباره برف گرفته. برفهاي ريز ريز مثل تور روي سر و صورتمان مينشيند. دهانمان را باز ميكنيم. برف مينشينيد روي زبانمان. شيرين است. برف برايمان شيرين است!
جمعههاي نارنجي زمستان
ميخواهم برايتان خاطره تعريف كنم. خاطرهام نارنجي است. گرم است و دانههاي ريز شكرش زير دندان ميآيد. خاطرهام خوابآلود است؛ رختخوابي گرم در جمعهاي سرد و تاريك و باراني و بوي ملايمي كه خانه را برداشته و هرچهقدر به روي خودت نياوري، هرچهقدر خودت را به خواب بزني، آخرش تو را از رختخواب بيرون ميكشد.
خاطرهام مازندراني است، اهل بابل. اسم بامزهاي هم دارد؛ «كَييپَتِه»! فارسياش ميشود كدوي پخته، كدويش هم از همين كدوحلواييهاست.
خاطرهام از شب قبلش شروع ميشود. وقتي مادرم كدوحلوايي را ميبرد و تخمهايش را درميآورد و بعد چهارگوش تكهتكه ميكند. وقتي تكهها را ميچيند ته قابلمه، كمي آب روي آن ميريزد و قابلمه را ميگذارد روي بخاري.
بخاري خاطرهام نفتي است، چون هنوز شهر گازكشي نشده است. كدو، شب تا صبح آرام آرام روي حرارت ملايم بخاري ميپزد تا بويش صبح جمعهي سرد و تاريك و باراني ما را از رختخواب بيرون بكشد. بعدش سرماسرمايمان ميشود و ميرويم كنار بخاري و در قابلمه را برميداريم و بخارش ميخورد توي صورتمان.
در خاطرهام مادرم گاهي كدو را با كمي عسل ميپزد، گاهي با شكر، گاهي با شكر سرخ كه ما به آن شكر سياه ميگوييم. اما اين خاطره را وقتي بيشتر دوست دارم كه هيچكدام از اينها نباشد. بچسبم به بخاري، خودم روي تكههاي كدو شكر بپاشم و همانطور خوابآلود قاشق را به دهانم ببرد و با دانههاي شكر زير دندانم بازي كنم، صبحانهي زمستاني پخش شود توي دهانم و جمعهي خاكستريام را نارنجي كند.
نظر شما