شنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۵ - ۱۵:۴۰
۰ نفر

همشهری آنلاین: او اکنون ۲۴ سال دارد و یکی از قهرمانان ورزش کیک بوکسینگ بانوان کشور محسوب می‌شود

کیک بوکسینگ

« بعضي روزها بايد كيلومترها در كوه و كمر پياده‌روي كني، واسه همينه كه عشاير معمولا قدرت بدني بالايي دارند.»« سحر» قهرمان‌كيك بوكسينگ بانوان كشور اين‌ها را به ما مي‌گويد.

او هم زني از عشاير است، با اين‌كه قدرت بدني بسيار زيادي دارد اما معتقد است ضعيف‌ترين فرد در ميان مردم ايل خودش به حساب مي‌آيد.

مي‌گويد كه هنر رزمي در خون عشاير است و اين افراد با اين ورزش بزرگ مي‌شوند و به همين خاطر او هم از كودكي نسبت به اين ورزش علاقه‌ي عجيبي پيدا كرده است اما براي اين‌كه پا به عرصه‌ي كيك بوكسينگ و ورزش‌هاي رزمي بگذارد مجبور شده با خيلي‌ها بجنگد.

او اكنون 24 سال دارد و يكي از قهرمانان ورزش كيك بوكسينگ بانوان كشور محسوب مي‌شود.

اما فرق او با خيلي از قهرمان‌ها اين است كه او براي هر كدام از مدال هايي كه كسب كرده است مجبور شده هم با رقيبش بجنگد هم با كساني كه با ورزش او مخالف بوده‌اند.

  • شروع: مسابقه دو و ميداني

از هفت سالگي، خرداد‌ كه مي‌شد به شهر مي‌آمد و به مدرسه مي‌رفت. سه ماه تابستان درس مي‌خواند تا 9 ماه ديگر سال، بتواند به ايل كمك كند.

دختر عشايري كه اين روزها از قهرماني‌هايش براي‌مان مي‌گويد نامش سوسن رشيدي است :« همه «سحر» صدايم مي‌زنند، سوسن اسم خواهر بزرگ‌ترم است كه دو سال قبل از به دنيا آمدن من فوت كرد و شناسنامه‌اش را به من دادند.»

قصه‌ي زندگي سحر پر فراز و نشيب است. او اين روايت را از خانه‌ي خاله‌اش شروع مي‌كند، جايي كه سرنخ آرزوهايش را در آن‌جا پيدا كرد:« همه چيز برايم از خانه‌ي خاله‌ام شروع شد.

همان زمان كه دختربچه‌ي مدرسه‌اي بودم و سه ماه تابستان به شهر مي‌آمدم تا درس بخوانم. يادم هست مدرسه‌ام زنگ ورزش مفصلي داشت، يك مربي كاربلد هم براي بچه‌ها استخدام كرده بودند.

زنگ‌هاي ورزش پاي ثابت دو و ميداني بودم. تا اين‌كه بعد از مدتي ،مدرسه‌ مسابقه‌ي رسمي دو و ميداني برگزار كرد و من هم اول شدم.

همه فكر مي‌كردند اين موضوع در سطح مدرسه باقي خواهند ماند اما من روز به روز به ورزش علاقه‌ي بيشتري پيدا مي‌كردم. تا اين‌كه در 14 سالگي، پنهاني در يكي از باشگاه‌هاي كرمانشاه ثبت نام كردم و در كنار درس و مدرسه، جايي براي ورزش در زندگي‌ام باز كردم.»

  • يواشكي به باشگاه مي‌رفتم

سحر با استرس و دلشوره ، در رشته‌ي ورزش‌هاي رزمي ثبت نام كرد و فعاليت در آن را آغاز كرد. نمي‌خواست خانواده‌اش از اين ماجرا چيزي بفهمند:« اگر خانواده‌ام مي‌فهميدند نمي‌گذاشتند ديگر به شهر بيايم و ورزش كنم. جنگيدن در خانه خيلي سخت بود.

وقتي از علاقه‌ام به آن‌ها مي‌گفتم جواب‌شان اين بود: « دختر را چه به اين كارها». اما من نمي‌توانستم قبول كنم، از وقتي هنرهاي رزمي را در تلويزيون ديدم، به آن علاقه‌ي زيادي پيدا كرده بودم.

از طريق نگاه كردن فيلم‌هاي مربوط به بوكس و ورزش هاي رزمي برخي از حركات مخصوص‌شان را ياد گرفته بودم و در تنهايي‌هايم تمرين مي‌كردم، اما پدر از روي محبت و علاقه‌اي كه به من داشت اجازه نمي‌داد ورزش كنم.

معتقد بود مردم پشت سرمان حرف مي‌زنند، براي همين من هم بدون اجازه‌ي پدر و مادرم به باشگاه رفتم. اما چون عشاير بودم مربي آن باشگاه با من رفتار بدي داشت.

تازه‌كار بودم و او سختگيري‌هايش هر روز بيشتر مي‌شد تا اين‌كه براي ثبت نام مسابقه‌ي استاني اقدام كردم و با سميه بهرامي كه اين روزها مربي‌ام است آشنا شدم.

او خيلي مهربان بود و مي‌دانست وضع مالي‌مان خوب نيست براي همين از من بابت آموزش هيچ پولي نگرفت. بعد از دو هفته مسابقه برگزار شد و من ثبت نام كردم.

مربي‌ام مي‌گفت كه تازه وارد فضاي ورزش شده ام و ممكن است شكست بخورم اما من هيجان داشتم و براي اين‌كه مرا به مسابقه بفرستد التماس مي‌كردم.

بالاخره مسابقه برگزار شد و هر فني كه از تلويزيون ديده بودم را به خاطرم آوردم، در كمال ناباوري از حريفم بردم. همه شوكه شده بودند. سميه خانم خيلي تشويقم كرد و آن‌جا بود كه انگيزه‌ي ادامه دادن كيك بوكسينگ در من بيشتر شد.»

  • در اتاق حبسم كردند تا ورزش نكنم

سحر روزنامه‌اي كه در آن اسمش به عنوان مقام اول كيك بوكسينگ بانوان استان كرمانشاه درج شده بود را با ذوق و شوق به ايل برد اما با واكنش‌هاي خوبي رو به رو نشد:« تا روزنامه را به خانواده‌ام نشان دادند رو ترش كردند و گفتند ديگر اسم ورزش را هم نياور وگرنه كتك مي‌خوري.

آن روزها آن‌قدر ناراحت بودم كه مربي‌ام از اين موضوع با خبر شد و سعي ‌كرد به من اميدواري دهد. از آن به بعد پنهاني ورزش مي‌كردم، مادرم بو برده بود و مي‌گفت پدرم بفهمد خون به پا مي‌كند.

گهگاهي عزمم را جزم مي‌كردم و به پدرم مي‌گفتم ورزش را بيش از هر چيزي دوست دارم اما او مي‌گفت :« آخر كدام دختري را ديده‌اي كه ورزش كند؟» نمي‌توانستم بگويم دختر خاله‌ام هم باشگاه مي‌رود و هم كلي ورزش بلد است، مي‌ترسيدم براي او دردسر درست كنم.

به خاطر دارم يك بار چند نفر از ايل به ديدن پدرم آمدند و گفتند نگذار دخترت ورزش كند.

بعد از آن مرا در اتاق حبس كردند و نمي‌گذاشتند بيرون بروم. از طرفي خانواده‌ام به دليل معلوليت دو تا از خواهر و برادرهايم در بحران اقتصادي گير كرده بودند و پولي كه به من مي‌دادند تا مدتي قطع شد.

اما من به اين حرف‌ها گوش نمي‌دادم. بالاخره مسابقه‌ي استاني ديگري برگزار شد و باز هم مقام اول از آن من بود. خانواده‌ام اين بار خودشان اسم و عكس مرا در روزنامه ديدند. اما نه تشويقي در كار بود نه توبيخي. يك جورهايي به اين موفقيت و اين ماجرا محل نگذاشتند.»

  • مدال‌هايم را كه ديدند باورم كردند

جنگ سحر با خانواده‌اش سر ورزش و كيك بوكسينگ همچنان ادامه داشت تا اين‌كه بهروز كراني مدير انجمن كيك بوكسينگ كرمانشاه براي حل شدن مشكل سحر قدم برداشت:« استاد كراني وقتي متوجه جنگ من با خانواده‌ به خاطر ورزش شد، به ايل آمد و يك روز، مفصل با پدرم حرف زد.

مي‌گفت كه پدرم بايد به داشتن دختر ورزشكار و موفقي مثل من افتخار كند، او قهرماني‌هاي مرا يكي يكي براي خانواده‌ شمرد و مدال‌هاي مرا به پدرم داد. هفت مدال جهاني و 9 مدال كشوري حاصل كار من در آن سال‌ها بود.

از آن‌جا به بعد ديگر همه مرا باور كردند و از اين‌كه ورزش مي‌كردم خوشحال بودند.بعد از اين ماجرا، ازدواج هم برايم پيشامد خوبي بود.

همسرم اين روزها مرا تشويق مي‌كند و وقتي مسابقه دارم بيشتر از همه‌ي دنيا حمايتم مي‌كند.

بار آخري كه مسابقه دادم چون 300 گرم اضافه وزن داشتم با حريفي رو به رو شدم كه 10 كيلو سنگين‌تر از من بود و قدش از من بلند‌تر بود و من مقام دوم را به دست آوردم اما او آن‌قدر همراه خوبي است كه مرا دلداري مي‌دهد و دائم «تو مي‌تواني» را تكرار مي‌كند.

  • با كيسه‌ي برنج، بوكس تمرين مي‌كنم

سحر اين روزها در ايل، هر روز به سرعت كارهايش را انجام مي‌دهد تا بتواند با يك كيسه برنج در صحرا تمرين كند:« هميشه كارهاي مربوط به خودم را تند تند انجام مي‌دهم تا بتوانم به صحرا بروم و در حين چوپاني به كيسه برنجي كه خودم آن را پر از علف كرده‌ام مشت بزنم.

اين كيسه برنج هميشه با من است و وقتي گله به چرا مشغول مي‌شوند بهترين زمان براي تمرين من است. گاهي هم پدرم آن را نگه مي‌دارد تا من تمرين كنم. اين روزها ديگر مثل قبل، ورزش كردنم را از كسي پنهان نمي‌كنم.

همه‌ي ايل به من و مدال‌هايي كه مي‌آورم افتخار مي‌كنند. ديگر آن محدوديت‌ها وجود ندارد و قرار است من و مادرم به زودي به شهر بياييم تا خودم را براي مسابقه‌هاي مختلف در سطح جهاني آماده كنم.»

سحر در قسمت آخر صحبت‌هايش مي‌گويد با اين‌كه براي ورزش كردن خيلي جنگيده اما اگر عشاير نبود هرگز موفق نمي‌شد. چرا كه محدوديتي وجود داشت تا او را نسبت به ورزش كنجكاو كند.

او قهرماني‌هايش را مديون سميه بهرامي و بهروز كراني مربي‌هايش مي‌داند و از آن‌ها و همسرش كه مثل كوه كنارش هستند قدرداني مي‌كند.

منبع:همشهري سرنخ

کد خبر 364617

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار کشتی و وزنه‌برداری

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha