یکشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۶ - ۰۷:۱۶
۰ نفر

همشهری دو - مهدی شیخ‌الاسلامی: پیرمرد باوقار در عین متانت بسیار شوخ است و حکایت شوخی‌هایش با دوستان قدیمی‌اش بسیار بامزه و شنیدنی‌است.

 محمود ساعتچی

ولي ويژگي‌خاصش شيفتگي و عشق و اراده‌‌اي است كه او را واداشته كه بيش از 70 سال هر صبح و ظهر و شام از بلندگوي مسجد اذان بگويد. در شهرش كسي ديگر نمانده كه اذاني غير از اذان او را به‌خاطر داشته باشد. صداي او در جان و دل همه اهالي حك‌شده و نقش بسته. هرجاي ديگري هم كه باشند دلشان براي صداي اذان آقاي ساعتچي تنگ مي‌شود. همين چند روز پيش بود كه يكي از دوستان كه براي تحصيل به آلمان رفته درخواست كرد كه صداي اذان آقاي ساعتچي را ضبط كنم و برايش بفرستم. با او گفت‌وگويي كرديم تا پي به شيفتگي و اراده‌اش ببريم و بدانيم كه چطور بيش از 70 سال است كه به دور از هر انتظاري بانگ الهي برآورده است.

  • متولد چه سالي هستيد؟

1304. البته در شناسنامه‌ام اينطور نوشته‌اند. شناسنامه‌هاي قديم خيلي دقيق نيستند. از اولش هم ساكن سادات‌شهر بوديم. در سن 7سالگي رفتم سليمان‌آباد براي شغل كفاشي. پدرم را در همان دوران كودكي از دست دادم و براي امرارمعاش حتما بايد كار مي‌كردم. گاهي چاربداري (نگهداري اسب) مي‌كردم. گاهي هم براي مردم از جنگل هيزم مي‌آوردم. عادت داشتم كه هميشه هنگام كار با صداي بلند بخوانم. صدايم خوب بود. شعرهاي باباطاهر را دوست داشتم و شعرهاي مذهبي را با نغمات محلي مي‌خواندم. در نوجواني چند باري در مجالس مذهبي خواندم. آن موقع وعاظ شهرمان صدايم را دوست داشتند.

  • چه‌كسي به شما سفارش كرده كه اذان بگوييد؟

از مرحوم الهيان كه از بزرگان مذهبي و عارف باكراماتي بود و امروز همه مردم رامسر او را مي‌شناسند، پدرم با او پسرعمو بود سفارش داد كه اذان بگويم و من از 15يا 16سالگي شروع كردم و هر روز صبح و ظهر و شب اذان گفتم؛ حدود 70 سال است.

  • كجا و چطوري اذان مي‌گفتيد؟

اينجا 2 مسجد دارد؛ مسجد بالا و پايين كه مسجد پايين حجره درس قرآن بود و دستگاه بلندگويي آنجا وجود نداشت. جلوي مسجد گلدسته‌اي ساخته بودند كه روي آن مي‌رفتم و اذان مي‌گفتم. بعد از اينكه بلندگو هم آمد به من گفتند كه يك دستگاه بلندگو در منزل داشته باشم و همانجا اذان بگويم كه البته منزل هم نزديك همين مسجد است، ولي من مخالفت كردم و گفتم بايد داخل همين مسجد اذان بگويم. نيت كردم كه اگر عمري باقي باشد 100سال اذان بگويم. الان هم بيشتر از 70سال است كه اذان مي‌گويم.

  • آيا شده صبحي خواب بمانيد يا يك وعده اذاني را دير برسيد به مسجد؟

خير. مگر اينكه مريض شده باشم و حالم اصلا خوش نبوده باشد. ضمنا هرجا هم كه باشم اذان مي‌گويم. اگر بنا بر ضرورتي در مسافرت يا جايي غير از كنار اين مسجد هم باشم اذان را در وقتش مي‌گويم. 6بار سفر كربلا داشتم. حين سفر هرجا كه بودم و وقت اذان فرارسيده بود، همانجا اذان گفتم.

  • شغل اصلي شما چه بود؟

داستان زندگي من زياد است. خيلي سختي كشيدم. چون پدرم زود فوت شده بود و شرايط سختي پيش آمده بود مرا براي كار به خانه مردم مي‌فرستادند؛ بچه‌داري و همه كارهاي خانه. ولي شغل كفاشي را شروع كردم، تا بعد كه وارد آموزش و پرورش شدم و 28 در مدرسه كار مي‌كردم. بعد از بازنشستگي هم دوباره كفاشي كردم. بعد از فوت همسرم به‌خاطر پيري ديگر قادر به كفاشي هم نيستم.

  • در اين سال‌هايي كه اذان گفته‌ايد چه سختي‌هايي كشيده‌ايد؟

سختي‌هايي هم اگر بوده الان مرور خاطر‌اتش برايم شيرين است. قديم‌ها برف زياد مي‌باريد. هر‌كسي هم در منزل حمام نداشت براي همين براي تطهيرشدن حتما بايد به آبگرم (حمام معدني كه در فاصله 2 كيلومتري در محله بود) مي‌رفتم. قبلا موقع سحر در‌ ماه رمضان چوبي در دست داشتم و كل محله را مي‌چرخيدم و با خواندن دعاي سحري و با زدن چوب به لبه پنجره منازل، مردم را براي سحري بيدار مي‌كردم. هيچ‌وقت با آب گرم وضو نگرفته‌ام، هميشه با آب سرد. اصلا پيش نيامده وقتي مي‌روم داخل مسجد بخاري را روشن كنم كه اولش خودم گرم شوم و بعد اذانم را بگويم. روزي نبوده كه خواب بمانم. حتي عادت داشته و دارم كه موقع خواندن اذان يا نيايش و يا مداحي حتي يك ليوان آب نخوردم كه گلويم را تر كنم. هميشه قدرت در صدايم بوده است.

  • اذان آدم‌هاي معروف را ‌شنيديد يا تقليد كرديد؟ سبك اذان گفتنان از كيست؟

اذان‌هاي زيادي شنيده‌‌ام ولي هيچ‌وقت به سبك ‌كسي اذان نگفتم. همان سبكي كه در نوجواني اذان گفتم را تا حالا حفظ كرده‌ام. در اذان مقام‌هاي زيادي وجود دارد ولي من به مقام خودم مي‌خواندم و به مقام خودم هم اذان مي‌گويم.

  • گفتن اذان چه تأثيري در زندگي و روحيه شما داشته؟

هيچ‌وقت خدا براي من سخت نگرفته است. زندگي خوبي هم داشته‌ام. 4دختر و يك پسر دارم. فرزندان و نوه‌هاي خوب و سالمي دارم. همسرم بسيار خوب بود. وقتي اذان مي‌گويم لذت مي‌برم. وقتي به مكه رفتم و اسم ‌الله و حضرت محمد(ص) و حضرت علي(ع) را گفتم انگار تازه متولد شدم.

  • درس خوانده‌ايد؟ سوادتان چقدر است؟

سواد خواندن دارم ولي در موقع خواندن از كتاب استفاده نمي‌كنم. اشعار را همه را حفظ دارم.

  • وقت اذان را چطوري تنظيم مي‌كنيد؟

با راديويي كه سال‌هاست دارم، اذان را به افق تهران حساب مي‌كنم چون صبح‌ها اذان ما نزديك به افق تهران است. ولي ظهر بعد از گفتن اشهد ان محمد‌رسول‌الله در اذان تهران من اينجا آغاز مي‌كنم تا گناهش به گردن من نيفتد...

  • شنيديم از طرف مقامات استاني تقدير شده‌ايد؟

سال‌هاي قبل، از صدا و سيماي استان درخواست داشتند كه بروم و هم اذان بگويم و هم اشعار مذهبي بخوانم ولي توفيق دست نداد. چندي پيش براي گفتن اذان به ساري رفتم و به‌عنوان ستايشگر و پير‌غلام برتر در دومين همايش پيرغلامان اهل‌بيت استاد مازندران انتخاب شدم و مدال حضرت علي(ع) را به من دادند و همچنين لوح يك.

  • بعد از شما چه‌كسي اين وظيفه را برعهده مي‌گيرد؟

تنها فرزند پسرم علي هست و نوه‌هاي دختري من همه‌شان اذان خوبي مي‌گويند. صداي خوبي دارند؛ البته به مقام خودشان اذان مي‌گويند. اينجا مردم به لحن و صداي اذان من عادت دارند. حتي اهالي اينجا كه بنا به ضرورت‌هاي كاري و شخصي در شهرهاي ديگر حتي در كشورهاي ديگر زندگي مي‌كنند صداي اذان من را ضبط شده دارند و اذان من را مي‌شنوند.

پير و جوان ندارد تقريبا در سادات‌شهر هركسي ساكن است فقط صداي اذان من در گوش‌اش هست و عادت كرده است. چون بيش از 74سال است كه هر 3وعده اذان گفتم؛ صبح با صداي من بيدار شدند و ظهر با صداي من دست از كار كشيدند و به خانه آمدند و غروب هم با صداي اذان مغرب هرجا كه بودند راهي خانه‌شان شدند.

  • از برخورد مردم در شهرتان راضي هستيد؟

من خودم دوست داشتم اذان بگويم و حدود 70 سال است كه اين كار را انجام مي‌دهم. دغدغه خواب‌ماندن از نماز صبح و دعاي سحري در ‌ماه رمضان و... را براي مردم كم كرده‌ام. مردم هم به صداي من عادت دارند. چون موذن بودم بيشتر مواظب رفتارهاي خودم بودم كه ‌شأن يك موذن را حفظ كنم.

  • خاطره خوبي اگر داريد بفرماييد.

با 2 نفر از دوستان، قديم آقايان حسين و حسن اسلامي و فرزندان آقاي واعظ در راه ييلاقي بوديم. قبل از رسيدن به گله و آغول گوسفندها، يكي به من اخطار داد كه نزديك نشويد ممكن است سگ به شما حمله كند. من متوجه نشدم و به راهم ادامه دادم كه ناگهان ديدم 2 سگ خشمگين به سمت من مي‌آيند، فرياد زدم و بعد از آن شروع به خواندن كردم.
رسيدم يا رسول‌الله لبيك
هژبر شير كن لبيك
روز آن روز نيست ولي خدا همان خداست، سگ‌ها در جايشان خشكشان زد و نشستن روي زمين، به‌مدت 3-2دقيقه توي چشم‌هاي من زل زدند و بلند شدند و از من دور شدند.

  • همنشيني با بلبل كه همراه صدا و آوازتان مي‌خواند چه بود؟

شب‌ها مي‌رفتم سري به باغ مي‌زدم كه در جنگل و دامنه كوه بود. قديم شب‌ها مي‌رفتيم تا احيانا حيواني وارد باغ نشود و به محصولاتمان صدمه نزند. كنار همين باغ بلبلي بود كه گهگاهي مي‌خواند. يك شب ني را با خودم بردم و زير درخت نشستم. شروع به نواختن كردم كه ديدم بلبل بي‌امان مي‌خواند. چند شب تكرار شد تا تصميم گرفتم اين صدا را ضبط كنم. ضبط صوت كوچكم را بردم و طي 2 شب نواختم و همراه با صداي بلبل خواندم. بعدها اين نوار كاست دست‌به‌دست چرخيد و تكثير شد. بعضي وقت‌ها به بازارهاي محلي اطراف كه مي‌رفتم صداي نوار خودم را مي‌شنيدم.

  • گفتيد به اشعار باباطاهر علاقه داريد، توانستيد به مزارش برويد؟

در دوره‌اي با همكاران معلم براي چندروزي مسافرت مي‌كرديم؛ چه سفر زيارتي و چه سياحتي. يك‌بار برسر مزار باباطاهر بودم كه با صداي بلند دوبيتي‌هاي باباطاهر را خواندم. مردم خيلي جمع شده بودند. متولي آنجا به من گفت با اين لحن آواز تا حالا كسي برايمان اشعار باباطاهر را نخوانده بود.
ز دست ديده و دل هر دو فرياد
هرآنچه ديده ويند دل كند ياد
بسازم خنجري نيشش ز پولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
در سادات‌شهر خيلي‌ها با هم نسبت فاميلي دارند و اگر هم نداشته باشند همديگر را خوب مي‌شناسند. وقتي كسي فوت مي‌كند مردم از طريق بلندگوي مسجد خبردار مي‌شوند و اين اطلاع‌رساني هميشه به دوش من بود... كلامش اينطوري است: «اهالي محترم سادات‌شهر توجه بفرماييد... جناب آقاي.... به رحمت خدا رفت. براي تشييع جنازه‌اش رأس ساعت 9 از جلوي در منزل آن مرحوم تا وادي‌السلام شركت فرماييد.
اين اعلاميه را براي خودم هم خواند و ضبط‌شده دارم كه وقتي فوت شدم آن را از بلند‌گوي مسجد پخش كنند؛ يعني اعلان فوت خودم را مردم از زبان خودم بشنوند.

  • چاووشي چيست؟

آقاي ساعتچي درباره چاووشي‌خواني مي‌گويد: «شايد الان هم در جاهايي رسم باشد ولي قبلا حتما موقع مسافرت به عتبات عاليات نغمه‌هايي را در بدرقه آنها مي‌خوانيدم. از جلوي در منزل آنها تا جلوي مسجد كه هركسي هم كه مي‌شنيد براي مشايعت بيرون از منزل مي‌آ‌مد و به جمع مي‌پيوست. نذوراتي كه داشتند را به مسافر مي‌دادند تا برايشان به مرقد پاك ائمه ببرد. مانند اين شعر: «خرم دلي كه منبع انهار كوثر است/ كوثر كجا كه ديده اشك بهتر است/ نام حسين و كرببلا هر دو دلرباست/ نام علي‌اكبر از آن دلرباتر است/ رفتم به كربلا به سر قبر هرشهيد/ ديدم كه مرقد شهدا مشك و عنبر است/ در نهر القمه ديدم يكي جدا شهيد/ گفتم چرا جدا ز شهيدان ديگر است/ گفتا خموش باش كه عباس نامدار/ منظور او ادب به جناب برادر است».

کد خبر 366437

برچسب‌ها

پر بیننده‌ترین اخبار مهارت‌های زندگی

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha