پيش از اين گفته ميشد كه آمريكا كرهشمالي را آخرين مرز جنگ سرد ميداند و از اينرو بهدنبال سرنگوني نظام حاكم بر اين كشور است. اين تصور در ذهن سياستمداران كرهشمالي هم وجود دارد. آنها معتقدند كه آمريكا و همپيمانانش درصدد نابودي نظام سياسي كرهشمالي هستند. به همين دليل است كه كرهشمالي خود را به بمب اتمي و موشكهاي دوربرد مجهز ميكند.
بهانه كرهايها اين است كه آمريكا در نيمهجنوبي شبهجزيره كره، سلاحهاي تهاجمياش را مستقر كرده است. آمريكا رزمايشهاي متعددي هم با كرهجنوبي و ژاپن برگزار ميكند. پيونگيانگ اينها را تهديد براي موجوديت خود ميداند. از اين رو، تسليحات موشكي خود را بهعنوان ابزاري تدافعي و واكنشي در مقابل تهديد موجود قلمداد ميكند.
اعتقاد نگارنده بر اين است كه آمريكاييها بهدنبال سرنگوني نظام سياسي كرهشمالي نيستند. كرهشمالي براي آمريكا بيش از آنكه تهديد باشد، يك فرصت است. آمريكا در پرتو وجود كرهشمالي است كه حضورش را در منطقه شرق آسيا توجيه ميكند. آمريكا هماكنون يك قدرت هژمون تنها در نيمكره غربي است اما بهدنبال آن است كه به يك هژمون در عرصه بينالمللي تبديل شود.
آمريكاييها براي اينكه به يك هژمون بينالمللي تبديل شوند بايد در مناطق جغرافيايي مختلف حضور داشته باشند و اين حضور فقط در پرتو وجود بحران، قابل توجيه است؛ كما اينكه حضور آنها در منطقه خاورميانه يا در شرق مديترانه تنها در پرتو بحرانآفريني و هراسآفريني امكانپذير شده است.
از اين منظر، وجود كرهشمالي در منطقه شرق آسيا بهانهاي بسيار مهم براي حضور نظامي آمريكا در اين منطقه است. وجود «تهديدي» به نام كرهشمالي، به بهانهاي باورپذير براي جابهجايي نيروهاي آمريكايي از اقيانوس اطلس به اقيانوس آرام تبديل شده است. در واقع، آمريكا به نام كرهشمالي قصد مهار چين را دارد. واشنگتن اخيرا سيستم دفاع موشكي تاد را در كرهجنوبي مستقر كرده است. رادارهاي اين سيستم، داراي هزار كيلومتر برد هستند و آمريكا از اين طريق ميتواند نهتنها فعاليتهاي كرهشمالي، بلكه تمامي تحركات نظامي چين را هم زيرنظر داشته باشد؛
موضوعي كه بارها از سوي مقامهاي پكن مورد اعتراض قرار گرفته است.تصور كنيد رژيم كرهشمالي سرنگون شود و يك نظام ليبرال مورد قبول غرب هم در اين كشور شكل بگيرد. در چنين شرايطي، آمريكا چگونه ميتواند حضورش در منطقه را توجيه كند؟ بنابراين در يك سطح تحليل ميتوان رويارويي كنوني در منطقه شرق آسيا را رويارويي آمريكا و كرهشمالي دانست.
اما در سطح تحليل كلانتر، رويارويي كنوني در اين منطقه نه ميان آمريكا و كرهشمالي بلكه ميان آمريكا و چين است. در سطح ديگر، آمريكا بهدنبال تقويت نفوذ و حضور خود در شرق آسياست تا حلقه كنترل هژمونيك خود را بر مناطق مختلف جهان تكميل كرده و به يك هژمون بينالمللي تبديل شود.
- غلبه نگاه ساختاري
در اين ميان سؤالي كه پيش ميآيد اين است : دونالد ترامپ كه خود در طول مبارزات انتخاباتياش هميشه منتقد حضور آمريكا در بحرانهاي بينالمللي، در نقاط مختلف جهان بوده است، چگونه ممكن است اكنون خود در قامت فرمانده نيروهاي مسلح آمريكا دستور اعزام نيرو به شرق آسيا و تقويت حضور و حملات آمريكا در منطقه خاورميانه و افغانستان را بدهد؟
ترامپ در طول مبارزات انتخاباتياش بارها باراك اوباما را بهخاطر حضور نيروهاي آمريكايي در افغانستان، عراق و سوريه مورد تندترين انتقادها قرار داد. با اين حال، شاهد آن هستيم كه همان خط دولت اوباما در دولت ترامپ هم دنبال ميشود؛ در برخي موارد ازجمله مورد كرهشمالي، شاهد تشديد برخورد آمريكا هم هستيم. اين مسئله را از 2 منظر ميتوان ديد.
اول؛ دونالد ترامپ طي كمتر از 3ماهي كه قدرت را بهدست گرفته، در داخل آمريكا با مشكلات متعددي روبهرو شده است. طرح او براي لغو بيمه درماني اوباما با شكست مواجه شده، برنامه او براي مقابله با حضور مهاجران در آمريكا هم تاكنون راه به جايي نبرده، وعدهاش براي ساخت ديوار در مرز مكزيك هم همچنان عملي نشده و بهخاطر ارتباط دولتش با دولت روسيه مورد شديدترين انتقادها قرار گرفته است و حتي به اين دليل آخر، به اعمال تغييرات در تركيب تيمش هم مجبور شده است. در چنين شرايطي، او به اقداماتي فراتر از مرزهاي آمريكا نياز دارد تا اندكي توجهها را به بيرون مرزها معطوف كند و دولتش را كه در همين ابتداي كار زير فشار سنگين افكار عمومي و رسانهها كمر خم كرده، نجات دهد.
دوم؛ موضوع كلانتر از موضوع اول اين است كه ساختارهاي آمريكا در همين مدت كوتاه توانستهاند بر ديدگاههاي دونالد ترامپ غلبه كنند و آنچه اكنون در نقاط مختلف جهان از سوي آمريكا شاهد آن هستيم، حاصل غلبه نگاه ساختاري آمريكا بر نگاه شخصي رئيسجمهور است. ساختار بهدنبال تثبيت موقعيت هژمونيك آمريكا در جهان است؛ هرچند رئيسجمهور از اساس با شعار كاستن نقش آمريكا در بحرانهاي بينالمللي به قدرت رسيده باشد. بنابراين هر كارگزاري كه در آمريكا قدرت را بهدست بگيرد، ساختار، او را به اين سمت هدايت ميكند.
مورد اول، يك اقدام «تاكتيكي» به شمار ميرود اما موضوع غلبه ديدگاههاي ساختاري بر ديدگاههاي فردي كارگزاران دولت در آمريكا داراي يك چارچوب «استراتژيك» است. اين همان چارچوبي است كه اين روزها سياست آمريكا را پيش ميبرد؛ چارچوبي كه از سوي سيستم فكري «بازها» يا همان جمهوريخواهان در عرصه سياسي آمريكا طرحريزي و دنبال ميشود.
- كارشناس مسائل بينالملل
نظر شما