غروب و تاریکی خورشید، غروب و سرک کشیدن تردید در جان جیرجیرکها که شروع کنند یا نه.
غروب و حسی رو به انکار نور، غروب و تاریکی ... غروب و باریکی ثانیهها...
لحظههای بیقراری تالاب و ماه ....
باور کن بغض گلوی گنجشنگها را میگرفت اگر خورشید پلک فرو میبست و نمیگشود چشم در فردا...
باز بگذار پنجره را؛ این زوال نیست، فرود نیست، باز میگردد خورشید صبح فردا، نه فقط اینجا که سوی هر شهر و دیار، با دستانی پر از ستارههای فرو افتاده و میپاشد به آسمان هزاران ستاره و امید و نور؛ باز بگذار پنجره را
- املش - روستای تابستان نشین
- عکس: زهرا شیخایی
برای دیدن ابعاد واقعی عکس اینجا را کلیک کنید
نظر شما