شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۳۸
۰ نفر

همشهری دو - شیدا اعتماد: اتاق‌های هتل‌ها و مسافرخانه‌ها، گذرگاه هستند. در آنها نمی‌شود خانه کرد.

خانه

 نمي‌شود به منظره پشت پنجره‌هايشان دل بست. نمي‌شود آن كنج خودماني را در آنها پيدا كرد. پنجره‌ها حتي اگر به خياباني ديد داشته باشد، نويد آمدن هيچ آشنايي را نمي‌دهد. در آن غريبگي اشرافي‌شان از آدمي فاصله مي‌گيرند. در كمال كاذبي كه فقط در همان ابتداي ورود به اتاق ملموس است و بعد در كوه لباس‌هاي آواره و كفش و حوله‌ها، راه گم مي‌كند.

راهروهاي طولاني كه هر مسافر را به اتاقش مي‌رسانند و درهاي يك‌شكل كه شماره‌اي طلايي رويشان برق مي‌زند، همه و همه راه به غريبه‌تر شدن مي‌برند. انگار همين كه در راهروها بوي غذا نمي‌آيد يا صداي پايي شنيده نمي‌شود و قبضي لاي در نمي‌ماند، چيزي از زندگي كم مي‌شود. انگار گاهي همان خداحافظي‌هاي طولاني همسايه‌ها در راهروهاست كه خانه را خانه مي‌كند؛ آن اسباب‌كشي‌هاي گاه به گاه؛ آن غبار روي اشيا و لكه‌هاي باران روي پنجره؛ آن صداي كوبيدن ميخي به ديوار.

خانه با نقص‌هاي كوچكش تبديل به خانه مي‌شود. مثل دوستي كه كم‌كم او را مي‌شناسيم؛ كسي كه نقطه‌ضعف‌هايش او را ملموس مي‌كند. تا وقتي عيب‌هاي كسي را نمي‌شناسيم انگار غريبه است. مثل اتاقي كه نمي‌دانيم آفتاب روي كدام ديوارش نمي‌افتد. قاب عكس روي ميزش از كدام خاطره جامانده و صداي شير آب همسايه چه وقت‌هايي از روز، توهم باران را در خيال بيدار مي‌كند.

براي همين، بازگشت به خانه شبيه نفس كشيدن است. بازدمي طولاني كه آميخته است به كمي غبار سرگردان؛ غباري كه با باز شدن در، در نور نارنجي دم غروب در هواي مانده پرواز مي‌كند. بعد ديگر بايد پنجره‌ها را باز كرد. منتظر ماند شايد آن داركوب دوباره روي درخت روبه‌روي خانه پيدايش شود. پرنده‌اي كه در غيبت تو، بالكن كوچك خانه را تصاحب كرده بايد خانه‌ تازه‌اي براي خودش پيدا كند. لباس‌ها ديگر آواره نيستند. جاكفشي همه‌ كفش‌ها را پناه مي‌دهد و بعدتر وقتي كه فنجاني چاي با بخاري شفاف روي ميز است، ديگر مي‌شود باور كرد كه اينجا خانه است.

برگشتن به خانه بعد از سفري طولاني مثل ملاقات با يك دوست قديمي است؛ همان كه عيب‌هاي كوچك و آشنايش لبخندي به لبت مي‌آورد، بي‌مكثي كوتاه.

کد خبر 367715

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha