ماسكي بر چهره دارد تا بوي نامرديها كمتر مشامش را آزار دهد و نقابي باشد در برابر آشناياني كه نبايد او را ببينند و نبايد او را بشناسند. هرقدر كه سرفه ميكند سينهاش براي اداي كلمات صاف نميشود، بغض فروخورده لعنتي از يك طرف و خستگي 3دهه زندگي پر فراز و نشيب از طرفي ديگر، رمقي برايش باقي نگذاشته است تا كمر صاف كند، باد در گلو بيندازد و حرفش را بزند.
ميترسد زمان از دستش برود و نتواند پول لازم براي داروهاي روزانه پسرش را جمع كند، راضيه خانم تندتند ميگويد: «خانم! بدبختم، كسي را ندارم، پولي ندارم، اين كف دستم اگر مويي ميبيني بكنيد، هر شب كه سر به زمين ميگذارم ، دستم را به آسمان بالا ميگيرم كه خدايا خودت كمك كن يا من و پسرم را ديگر بيدارمان نكن يا يك درد از هزار دردمان را علاجي كن. اما صبح كه از خواب بيدار ميشوم، همان آش است و همان كاسه؛ هيچچيز تغيير نكرده است».
- كارگري در خانه
19ساله بودم كه ديگر پدرم نتوانست تحمل كند و گفت بايد ازدواج كني و نميتوانم خرجي تو را بدهم. البته تا آن روز هم جز ناني كه شكمم را سير كند و سقفي كه از گزند بلاهاي طبيعي در امان باشم، خرج ديگري روي دست پدرم نگذاشته بودم، نه مدرسه رفتم و نه خاطرهاي دارم از روزي كه دست پدر و مادرم را بگيرم و براي خريد به بازار رفته باشم. تا بوده كار كرديم، پدر و مادرم در بيرون از خانه كارگري ميكردند و من براي جبران عدمحضور آنها نقش كارگري را در خانه داشتم كه بايد خواهر و برادرهايم را تر و خشك ميكردم.
- فرار از جهنم
از روزي ميگويد كه بدون هيچ سور و ساتي خانه را به مقصد منزل شوهر ترك كرد؛ «شوهرم را نديده بودم. پدر و مادرش من را از پدرم و مادرم خواسته بودند و آنها نيز جواب بله را از عوض من به او داده بودند. گمان ميكردم سختيها تمامشده است و اگر بهشت در انتظارم نباشد حداقل ديگر از جهنم خلاصي يافتهام». سرنوشتش را همچون گناهكاراني ميداند كه بايد تا آخر عمر در آتش بسوزند و دم برنياورند؛ «از همان روز نخست ازدواج مهمان سيليهاي شوهرم شدم. نهتنها هيچ آرامشي عايدم نشد بلكه ديگر روز و شب برايم فرقي نداشت، در مقابل چشمانم جز تاريكي نبود، خيلي نگذشت كه فهميدم همسرم معتاد است و كسي كه بايد تاوان مصرف زياد او را ميداد من بودم و كسي هم كه بايد تاوان نداشتن پول و تأمين نشدن مواد را نيز ميداد باز من بودم، به هرحال هر شب بهانهاي پيدا ميشد كه كتك نخورده سر بر بالش نگذارم».
- پسري در راه است...
يكسال بعد از ازدواجمان پسرم بهدنيا آمد، اوضاع هيچ فرقي نكرد بلكه بدتر نيز شد، پسرم 3ماهه بود كه مقابل چشمانم، چشمانش سفيد شد، كف از دهانش بيرون زد و تمام بدنش لرزيد، دچار تشنج شد و بعد از آن ديگر هرقدر از لحاظ جسمي بزرگتر ميشد اما مغز و فكرش كوچكتر. پسرم بر اثر آن تشنج و عدمدرمان و از سويي ناتواني در خريد دارو دچار معلوليت ذهني شد و روزگار سياه من نيز سياهتر از قبل، اين بيماري بهصورت ارثي از من به پسرم رسيده بود، هميشه خود را ملامت ميكنم اما چاره چيست، نه سواد داشتم و نه پولي كه تحت نظر پزشك باشم و مانع از بروز اين بلا شوم.
- كارگري زير مشت و لگد
شوهرم نه پسرم را ميخواست و نه من را. هيچ مسئوليتي در قبال ما عهدهدار نبود و روزبهروز نيز بيشتر در منجلاب اعتياد گرفتار ميشد. چندين بار تلاش كردم تا او را ترك بدهم اما زيربار نميرفت و به اين بهانه بيشتر كتكم ميزد، از پدر و مادرش كمك خواستم اما گفتند هميني كه هست. صبح تا شب در خانه مردم كار ميكردم؛ از پرستاري بيماران و سالمندان گرفته تا تميز كردن خانهها اما هيچ پولي از دستمزدي كه ميگرفتم برايم نميماند و تمام آن خرج مواد همسرم ميشد و هرنوع مقاومتي با مشت و لگد او مواجه ميشد. ديگر خسته شده بودم. هرروز بايد با سر و دست بخيه خورده و باندپيچي شده به سركار ميرفتم و از طرفي نگران پسرم بودم كه شوهرم به تهديدهايش عمل كند و او را براي تأمين هزينه مواد خود به خريداران اعضاي بدن بفروشد.
- ترس از آوارگي
جايي براي ماندن ندارد. نگران آن است كه كارتنخوابي و آوارگي نيز به تمام مشكلاتش اضافه شود؛ «يك اتاقي در كنار قبرستان شهر اجاره كردهام اما 3سال است كه نتوانستهام اجاره ماهانه 100هزار توماني را پرداخت كنم و صاحبخانه نيز عذر ما را خواسته است. ميگويد نه اجارههاي عقب مانده را ميخواهم و نه پول قبض آب و برق پرداخته نشده را، فقط تخليه كنيد. فرصت 10روزه به ما داده است، نميدانم چه كار كنم، هيچ پولي براي رهن و اجاره ندارم».
- سقفي كه ممكن است ويران بشود
اين روزها محمد، پسر راضيه خانم نيز حال و روز خوبي ندارد. دكترها ميگويند اگر درمان را آغاز نكند وضعيت ذهني و جسمي او بدتر خواهد شد. راضيه خانم ميگويد: «خدا دكترش را خير دهد، پول ويزيت نميگيرد اما براي خريد داروها عاجزم. خورد و خوراكمان هم كه قابل تعريف نيست، همان كه پسرم گرسنه نخوابد كافي است. اتاقي هم كه اجاره كردهام درحال ريزش است، همه ديوارها و سقفش نم كشيده و صاحبخانه نيز نگران ويران شدن آن بر سرمان است كه ممكن است او را به دردسر بيندازد. در خانه پدري هم هيچكس مشتاق ديدن و پذيرفتنم بهعنوان يك نانخور اضافي نيست بهويژه اينكه يك بچه هم كنارم دارم».
- يارانه؛ تنها منبع درآمد پدر
مادرم زمينگير است و يارانه تنها منبع درآمدي پدرم است. 3برادر داشتم كه 2 نفر از آنها فوت كردند و امروز تنها برادرم شده بلاي خانوادهام. او نيز همچون همسرم معتاد به شيشه و هروئين است و خواهر بختبرگشتهام نيز كه از خانه شوهر بيغيرت به خانه پدر پناه آورده بود، زير كتكهاي برادر دوام نياورد تا اينكه از نظر رواني با مشكل روبهرو شده به حدي كه چندين دوره به دليل مشكلات عصبي بستري شده است. با اين شرايط، خوب ميدانم كه در آن خانه نيز جايي براي من نيست».
- لحظه تشنج او كابوس لحظههاي من
مراحل طلاق را طي ميكنم تا اگر ريالي هم بهدست ميآورم خرج پسرم شود، هركاري كه باشد انجام ميدهم از كار در خانه تا گدايي بر سر چهارراه، من كه پيش از اينها خجالت مانع از آن ميشد تا در مقابل غريبهها كلامي بر زبان بياورم، امروز مجبور شدهام هم دستم را در مقابل مردم دراز كنم و هم دهانم براي بيان دردها باز شده است. عيبي هم ندارد براي اينكه بتوانم از پسرم نگهداري كنم هركاري ميكنم اما ترس از آوارگي هيچ انرژياي برايم نميگذارد. كاش ميتوانستم براي رهن خانه پولي جمع كنم. هنوز نتوانستهام از بابت تأمين داروهاي پسرم كاري انجام دهم. كار ميكنم و در تلاش هستم مقدار غذاي مصرفي هرروزه پسرم را تأمين كنم. لحظه تشنج او شده است تمام كابوس خوابهاي من. ميترسم بچهام در اين گير و دارها از دست برود. بعد از 10سال هنوز پسرم را نتوانستهام به مدرسه بفرستم، مدارس عادي كه او را قبول نميكنند و مدارس دانشآموزان استثنايي هم شهريه ميخواهند. نميدانم سرنوشت من و بچهام چه خواهد شد.
- شما چه ميكنيد؟
پسر خردسال راضيه به بيماري مغزي دچار شده و نيازمند درمان پزشكي است، اما راضيه توانايي تامين هزينههاي درمان او را ندارد. شما براي همراهي با آنان چه ميكنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.
نظر شما