دوشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۰:۰۴
۰ نفر

همشهری دو - شیدا اعتماد: از قلعه دیگر چیزی باقی نمانده به جز دیواری خشتی با حفره‌هایی که روزی دیده‌بانی از آنها به کویر نگاه می‌کرد و غبار سم اسبان سواری در دوردست در دلش، به هراسی کهنه جان می‌داد.

تصویر: روستای گرمه، سمنان

باروها فروريخته‌اند و قلعه ديگر فقط خاطره‌اي از يك قلعه است. به رؤيايي مي‌ماند كه وقت بيداري به ديدنش شك كني. چشم‌ها را كه تنگ كني ديگر قلعه‌اي در كار نيست. تپه‌اي خاكي رنگ است شبيه تپه‌هاي اطراف كه پرنده‌ها و مارمولك‌ها تصاحبش كرده‌اند. آنقدر بيم فروريختن در ديوارها و طاق‌هاي باقيمانده هست كه ديگر نمي‌شود حتي مرمتش كرد. كسي به قلعه نمي‌رود و كسي از قلعه برنمي‌گردد. ديگر هيچ سواري با پيغامي از راه نمي‌رسد و تير لاغر برق كه كنار قلعه ايستاده با ‌ده‌ها تلويزيوني كه در خانه‌ها دارد، خواب جنگجويان مرده را آشفته مي‌كند. قلعه‌هاي ويران از روزگاراني مي‌آيند كه آدم‌ها مثل مورچه در حفره‌هاي كوچك زندگي مي‌كردند و اندوه و افسوسشان را با هم شريك مي‌شدند. ترس‌هاي تاريخي‌شان را كنار آتش مي‌سوزاندند و اگر سقفي فرو‌مي‌ريخت همه با هم ترميمش مي‌كردند. مردم ده يك روز كه ديگر اتاق‌هاي كوچك خاكي رنگشان براي زندگي كافي نبود و ده آنقدر امن شده بود كه بشود بيرون ديوارها خانه كرد، از قلعه رفتند. قلعه را گذاشتند تا باران و آفتاب تصاحبش كنند. ديگر فرو‌ريختن هيچ ديواري اهالي را دور هم جمع نكرد و هيچ خاطره‌اي دور آتشي روايت نشد. نگهبان اندوهگين كه ديگر پير شده بود، گوسفندها را به چرا برد و سرآخر براي ترجمه همه اندوه‌هايش، ني زدن را ياد گرفت.

کد خبر 370940

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha