«ديويد باوِرز» انيماتور و فيلمساز انگليسي است كه سالهاست در آمريكا زندگي ميكند. او از 18سالگي با حضور در بين انيماتورهاي فيلم «چهكسي براي راجر رابيت پاپوش دوخت؟» وارد دنياي سينما شد و تا سال 2005 ميلادي فعاليت خود را بهعنوان انيماتور ادامه داد.
او كه در سالهاي 2006 و 2009 انيميشنهاي «برآب رفته» و «پسر فضايي» را كارگرداني كرده بود، پس از ساخت اولين قسمت مجموعهي فيلم «خاطرات يك بچهي چلمن»، بهعنوان كارگردان تازهي اين مجموعه انتخاب شد و فيلمهاي «خاطرات يك بچهي چلمن: حرف، حرف رودريك است و بس!» و «خاطرات يك بچهي چلمن: روزهاي سگيِ سگي» را ساخت.
او از همان زمان با جف كيني، نويسندهي اين مجموعهكتاب پرفروش در جهان دوستي خود را ادامه داد و قرار بود خيلي زودتر از اين قسمت تازهي اين فيلم را بسازد، اما فيلم بعدي اين مجموعه يعني «خاطرات يك بچهي چلمن: سفر زهرماري» با پنج سال اختلاف ساخته شده و بازيگران آن به دليل بزرگشدن و تغيير چهره عوض شدند.
حالا چند هفته است كه اكران جهاني اين فيلم آغاز شده و احتمالاً بهزودي به سالنهاي نمايش فيلمهاي خارجي در سينماهاي تهران يا شبكهي نمايش خانگي ما هم ميرسد. پس حالا فرصت خوبي است كه پاي صحبتهاي ديويد باورز بنشينيم و ببينيم دربارهي فيلم تازهاش چه حرفهايي دارد.
- خداي من، عجب فيلمي! باورم نميشود فيلمي به اين خوبي ديده باشم!
[از خنده ريسه ميرود] ممنونم.
- خاطرم نيست آخرينباري که تصويري از يک خانوادهي واقعي بر پردهي سينما ديدم کي بود. فيلم شما واقعاً تصوير دقيقي از مفهوم خانواده را نشان ميدهد. فکر ميکنم اين نکته برايتان خيلي اهميت داشته. ميدانم حرفم عجيب است، اما فيلمهاي اينشكلي خيلي کم داريم يا بهتر است بگويم اصلاً نداريم!
با شما موافقم. فيلمهايي مثل اين فيلم، بهندرت توليد ميشوند. يکي از مشکلات من بهعنوان پدر هم همين است. وقتي ميخواهم با بچههايم به سينما بروم، پيداکردن فيلمي که منعکسکنندهي زندگي واقعي خود آنها باشد تقريباً غيرممکن است.
اينروزها، فيلمهاي خانوادگي تبديل شدهاند به فيلمهاي ابرقهرمانان يا انيميشن. البته نميتوان هم به اين اتفاق خرده گرفت، چراکه واقعاً فيلمهاي خوشساخت و خوبي هستند. اما تصويري که از مفهوم خانواده در اين فيلمها نشان داده ميشود خيلي کلي، سرسري و بدون عمق است.
در فيلم «خاطرات يک بچهي چلمن: سفر زهرماري» به اين فکر کردم که چهقدر تماشايي است اگر خانوادهاي را نشان دهم که در طول يک سفر، درون يک ماشين به دردسر افتادهاند؛ دردسري از جنس دردسر همهي خانوادهها. بهنظرم بچهها دوست دارند تصويري از خود واقعيشان را در سينما ببينند. خيلي بامزه خواهد بود اگر آنها خرابکاريهاي خودشان و يا حتي پدرشان را در سينما تماشا کند.
- نقدي که در بسياري از مطبوعات از فيلم شما شد، در مورد استفاده از بازيگران جديد در اين فيلم است. بهخصوص که داستان اين فيلم، جزئي از يک مجموعهي داستان دنبالهدار است.
جوابي که من براي اين انتقاد دارم، فيلمهاي «جيمز باند» است. وقتي در مجموعهي فيلمهاي جيمز باند، «راجر مور» جاي «شان کانري» را گرفت، همه صدايشان به هوا بلند شد که فيلم به زمين خورد! اما در حقيقت اينگونه نبود و جيمز باند جديد، لحن و انرژي خود را داشت، اما باز هم جيمز باند بود.
جيمز باندهاي زيادي آمدند و رفتند اما همهي آنها به جهان جيمز باند تعلق دارند. آنچه اهميت دارد اين است که بازيگران تغيير کردند اما شخصيتها همان ماند که بايد ميماند.
- دوست دارم بدانم که رابطهي شما با «جف کيني»، نويسندهي داستانهاي اين مجموعه چهطور است؟ پنجسال از آخرين فيلمي كه از داستان اين کتابها ساخته شد ميگذرد. در اين مدت شما با هم ارتباط داشتيد؟ مثلا گلف بازي کرديد يا اينکه هيچ سراغي از هم نگرفتيد؟
[ميخندد.] جف آنسوي آمريكا زندگي ميکند و من اينسو! براي همين خيلي کم همديگر را ميبينيم. اما هروقت که به
لسآنجلس ميآيد حتماً به من سر ميزند. هروقت که از هم دوريم، با تلفن و ايميل، ارتباطمان را حفظ ميکنيم و نميگذاريم مسافت، مانع دوستيمان شود.
جف شخصيت بينظري دارد. من خيلي خوششانس بودم که با او کار کردم. او آدمي صادق و خوشمشرب است.
- چه شد که تصميم گرفتيد پس از پنج سال فيلمي ديگري از اين مجموعه بسازيد؟
بهنظرم زمانش رسيده بود. مثل اينکه خيلي عوامل دست به دست هم دهند و شما ناگهان بگوييد: الآن وقتش است! سه فيلم اول اين مجموعه پس از اكران در تلويزيون پخش شدند و در شبکهي نمايش خانگي، فروش بسيار خوبي داشتند.
بهنظر ميرسيد که مخاطبان به اين مجموعهي فيلم اعتماد داشتند و حاضر بودند براي ديدنش هزينه کنند. همين استقبال خوب باعث شد تا جف کني، داستان سفر زهرماري را بنويسد؛ با علم به اينکه نسخهي سينمايي آن ساخته ميشود. اين اولين کتاب از اين مجموعه است که براي تبديلشدن به فيلم نوشته شد.
کمپاني فاکس و فاکس2000 فکر کردند که پشت سر گذاشتن پنج سال زمان خوبي براي يک شروع مجدد است و علاقهمندان اين داستانها همچنان مشتاقند تا فيلم ديگري از اين مجموعه را ببيند. كتاب جديد خوب ميفروخت. فکر ميکنم حدود 180 ميليون نسخه از آن فروش رفت. پس ميبينيد که چهطور همهچيز براي توليد «خاطرات يک بچهي چلمن: سفر زهرماري» آماده بود.
- معمولاً وقتي بين دو پروژهي فيلمسازي، فاصلهي زماني زيادي ميافتد، اين خطر وجود دارد که افراد خلاق، تيم را ترک کنند. اما انگار شما براي جمعکردن گروهتان چيزي شبيه چسب داشتيد! ماجرا چيست؟
بله! درست حدس زديد، من چسب داشتم! حقيقت اين است که تمام مراحل توليد اين فيلم، خوب و خوشايند بود و به تکتک اعضاي تيم از گروه ايدهپردازي تا تهيهکنندگان، به همه و همه خوش ميگذشت. اين «خوشگذشتن» در طي توليد يک فيلم خيلي مهم است چون انرژي جمع را چند برابر ميکند.
از کودکي به اينجور داستانها علاقه داشتم و وقتي پيشنهاد توليد فيلم «خاطرات يک بچهي چلمن: سفر زهرماري» مطرح شد، با خودم فکر کردم داستاني دربارهي مسافرت جادهاي؟ قطعاً حرفهاي زيادي براي گفتن دارم.
- ميخواهم به بحث بازيگران برگرديم. در فيلمهاي قبلي اين مجموعه، از بهترين بازيگران نوجواني استفاده شد که يک فيلم زنده با موضوع خانواده ميتواند داشته باشد. در اين فيلم جديد، وقتي ميخواستيد گروه بازيگران را تعيين کنيد، به بازيگران قبلي بهعنوان الگو نگاه کرديد، يا به شخصيتهاي کتاب؟
از شخصيتهاي اين مجموعهکتاب، تصوير روشني توسط نويسنده به مخاطب داده ميشود. بنابراين بخش اعظمي از موفقيت فيلمهاي اين مجموعه به اين باز ميگردد که بشود بازيگري تا حد امکان منطبق بر آن توصيفها پيدا کرد.
من تمرکزم را روي شخصيتهاي کتاب گذاشتم و سعي کردم بازيگران را در جهت نزديکشدن به آنها هدايت کنم. اگر قرار است باهوش باشند، حسادت کنند، خلاق باشند يا حتي بترسند، همانگونه که شخصيتهاي داستان هستند اين احساسات را به بيننده منتقل کنند.
- در مرحلهي تدوين پيش آمد كه صحنههايي را بهخاطر مدتزمان فيلم حذف كنيد؟
بله. اين فيلم براي رسيدن به زمان 90دقيقه، کمي کوتاه شد و بايد بگويم از اين بابت خيلي هم خوشحالم. چون از صحنههاي حذفشده خوشم نميآيد. حتي خود شما هم وقتي در نسخهي نمايش خانگي آنها را ببينيد با من همنظر ميشويد. چون اين صحنهها فيلم را کشدار، طولاني و خستهکننده ميکنند.
مثلاً صحنهاي در ابتداي فيلم هست که خانوادهي هفلي در يک رستوران غذا ميخورند و شوخيها و گفتوگوهاي اعضاي خانواده خيلي طولاني بود. اين فيلم دربارهي يک سفر جادهاي است، پس مخاطب انتظار دارد که آنها خيلي زود سوار ماشينشان شوند و راه بيفتند!
در برخورد با چنين صحنههايي بيرحم هستم و خيلي راحت حذفشان ميکنم. بهنظرم تماشاي صحنههاي حذفشدهي يك فيلم تنها زماني جالب است که آن فيلم چند پايانبندي داشته باشد. بعد بيننده کنجکاو ميشود که ببيند انتخاب کارگردان کدام پايان بوده است. مثلاً خود من خيلي دوست دارم پايان اصلي فيلم «جنگجهاني زِد» را ببينم.
- چه برنامهاي براي آينده داريد؟ از آن دسته کارگردانهايي هستيد كه ژانر (گونهي سينمايي) به شما حکم ميکند يا داستان؟
فکر ميکنم داستان! بايد داستان جذاب را پيدا کنم و بعد به اين فکر کنم که مناسب چه ساختاري است. دوست دارم در کارم پيشرفت کنم و مسير حرکتم رو به جلو باشد. همين الآن هم چند داستان در حال نفوذ به ذهنم هستند، اما هنوز هيچچيز براي شروع فراهم نيست!
«جف كيني» در رونمايي «خاطرات يك بچهي چلمن: سفر زهرماري»
چلمننويسي!
علي مولوي:
از آنهايي نيست كه از بچگي دوست داشتهاند نويسنده شوند. خودش ميگويد هميشه ميخواسته كارتونيست يك روزنامه شود و در دوران دانشگاه كميكاستريپي را بهنام «ايگدوف» براي روزنامهي دانشگاه مريلند طراحي ميكرده است.
او دوست داشته پس از دانشگاه يك كارتونيست واقعي شود، اما درخواستهايش به روزنامههاي مختلف هميشه رد ميشد. براي همين تصميم گرفت كارتون را با متن تلفيق كند و سرانجام نويسنده شد؛ هرچند كه خودش را همچنان كارتونيست ميداند تا نويسنده.
«جف كيني»، نويسنده و تصويرگر 46سالهي آمريكايي، نويسندهي مجموعهي پرطرفدار و پرفروش «خاطرات يك بچهي چلمن» (Diary of a Wimpy Kid) است. اين مجموعه در ايران با نامهاي گوناگوني مثل «دفتر خاطرات پسر لاغرو»، «خاطرات بچهي دست و پا چلفتي»، «خاطرات يك بيعرضه»، «دفترچهي خاطرات يك بيعرضه»، «دفتر خاطرات بچهي لاغرمردني»، «دفترچهي خاطرات يك بچهي لاغر» و... منتشر شده، اما انتشارات «حوضنقره» (88968849) عنوان خاطرات يك بچهي چلمن را براي اين مجموعه انتخاب كرده است.
جف كيني دربارهي اين مجموعهي پرطرفدار ميگويد، دوران كودكي و نوجواني معمولي و سادهاي داشتم، اما ماجراهاي خندهدار زيادي هم برايم اتفاق افتاد. ميخواستم دربارهي بخشهاي بامزهي بچگيام كتابي بنويسم كه آدمها را بخنداند. به اين ترتيب او براساس خاطرات خودش زندگي «گرگ هفلي» را بهعنوان يك پسر نوجوان چلمن خلق كرد.
گفتني است مجموعهي خاطرات يك بچهي چلمن، تنها كتابهاي اين نويسنده هستند. او ميگويد نوشتن اولين كتاب اين مجموعه 9 سال طول كشيده؛ چهار سال روي ايدهي داستان كار ميكرده، چهار سال آن را مينوشته و برايش تصويرگري ميكرده و يكسال هم طول كشيده تا چاپش كند. براي همين فرصت ديگري براي نوشتن كتابي ديگر نداشته است.
او همچنين از سال 2007 ميلادي نگارش و چاپ اين مجموعه را شروع كرد و تا حالا 11 جلد اصلي اين مجموعه را به همراه شش جلد مكمل و ضميمهي آن براي هواداران بچهي چلمن عرضه كرده است.
انتشارات حوضنقره 11 جلد اصلي اين مجموعه را با نامهاي «خاطرات يك بچهى چلمن»، «حرف، حرف رودريك است و بس!»، «قوز بالاقوز!»، «روزهاى سگىِ سگى!»، «حقيقت زشت»، «گرفتاري برفي»، «دور سوم»، «بدشانسي از نوع خفن»، «سفر زهرماري»، «آن قديمها چه خوب بود!» و «زدن به سيم آخر» به فارسي ترجمه كرده است. گفتني است قرار است دوازدهمين جلد اين مجموعه به نام «گريز»، 16 آبان (7 نوامبر 2017) در آمريكا منتشر شود.
گفتني است براساس آمار اعلام شده، 11 جلد اصلي اين مجموعه از سال 2007 تا 2015 ميلادي، 164 ميليون نسخه در جهان فروش داشته و در بين مجموعهكتابهاي پرفروش تاريخ ادبيات با رتبهي سيزدهم قرار دارد.
در اين فهرست همچنان مجموعهي كتابهاي «هري پاتر» با هفت جلد اصلي و هشت جلد مكمل با فروش 504 ميليون نسخه از سال 1997 ميلادي تا كنون، رتبهي نخست را در اختيار دارد.
تصويرگري شخصيت «گرگ هفلي» در مجموعهي «خاطرات يك بچهي چلمن»
نظر شما