اي عطر خوش زعفران
در بازارچههاي قديمي مسقف
اي اندوه مسافراني
كه راهي مشهد ميشوند
و حاجات بزرگ را در كوپههاي كوچك قطار جا ميدهند
اي خاطرههاي معطر
كه موهبت سادگي و رنج ما هستيد...
اينها همه اشكال ديگر علاقه است
درخت زردآلو
آيا من هم رستگار ميشوم
من گريستن و بخشيدن را از ياد نبردم
از يادت نميبرم
كه خردههاي خاطره
مثل رگههاي طلا
در ميان سنگها باارزش است
ازيادبردن كار سادهاي نيست
هيچ شاليكاري
عطر برنج را
فراموش نميكند...
من تماشا را از ياد نبردم
و رنگ صدايت را با ابرهاي ديگر اشتباه نگرفتم
بهخودم گفتم
باران
تعليم مدام گريستن است
سیدرسول پیره: ای دعای درخت زردآلو وقتی شاخهاش شکسته بود
کد خبر 374153
نظر شما