پیک موتوریای که در به در به دنبال امضاگرفتن از گلزار است، یکدفعه بنزین تمام میکند، عصبانی میشود، پایش را به جدول میکوبد و میگوید: «آخر با یک لیتر بنزین مگر چندتا امضا میشود جمع کرد؟». بله، «توفیق اجباری» فیلمی است با همین ارجاعات بهروز و اشارات پررنگ به روزگار ما. غیر از اشاره به «کارت سوخت»، کلی ارجاع به روز دیگر هم در فیلم وجود دارد؛ اشارههایی به «جواهری در قصر» و یانگوم، تعدادی از فیلمهای روز سینمای ایران و در رأس همه فیلم «آتشبس»، ترانهای از «محسن نامجو» و حتی خود «توفیق اجباری». شاید باورتان نشود اما در جایی از فیلم، گلزار با ماشین از کنار بیلبورد تبلیغاتی توفیق اجباری رد میشود.
این همه ارجاع و اشاره به اوضاع روز، احتمالا کسی که هنوز فیلم را ندیده را امیدوار میکند تا با فیلمی کاملا مرتبط با زمانهاش روبهرو شود. فیلمهای اکرانشده در چند سال اخیر، آنقدر بیبو و خاصیت و بیربط به اوضاع ما بودهاند که حضور این همه نکته ملموس فرهنگی در این فیلم، غافلگیرمان میکند؛ یعنی فقط همین؛ غافلگیرمان میکند و متاسفانه قدم دوم و حرکت بعدی در کار نیست و فیلم در همین مرحله متوقف میماند.
توفیق اجباری از این لحاظ به یادداشتهای نامنسجم و پراکنده یک خبرنگار اجتماعی از گوشه و کنارش شباهت دارد.
محمدحسین لطیفی در این فیلم بیشتر در مقام «ژورنالیستی» ظاهر شده که فکر و ذکرش ثبت لحظات معاصر است و همینطور فیلمش را - بدون اینکه درمورد بامزهبودن و بجابودن ارجاعاتاش به اندازه کافی فکر کرده باشد- از این لحظات اشباع میکند؛ طوری که
توفیق اجباری انگار به قصد بهرخکشیدن و نشاندادن آگاهی فیلمساز از اوضاع و احوال جامعه ساخته شده باشد . در برابر این فیلم، مثلا «چهارشنبهسوری» را داریم که از نگاه ژورنالیستی «توفیق اجباری» مبراست و ارجاعاتاش به جامعه معاصر کاملا در تار و پود فیلم تنیده شدهاند و به راحتی از متن خود فیلم قابل تجزیه نیستند.
گلزار علیه گلزار
دغدغه لطیفی در توفیقاجباری، ساخت فیلمی درباره مصایب ستاره (یا دقیقتر؛ سوپراستار) بودن در ایران است؛ وسوسهای که قبلا هم باعث شده بود که محسن مخملباف فیلم «هنرپیشه» (1371) را با حضور اکبر عبدی به عنوان ستاره بسازد.
در اینجا سوپر استار ماجرا، گلزار است. اینبار گلزار در نقش «گلزار» ظاهر شده. اما اگر از کلیات زندگی گلزار باخبر باشید، با تماشای فیلم متوجه میشوید که این تشابه اسمی میان شخصیت فیلم و نام هنرپیشه را تا حد زیادی میتوان تصادفی درنظر گرفت؛ درواقع میان گلزار فیلم با گلزار دنیای واقعی، ربط آنچنانیای وجود ندارد. لطیفی برای پرداخت شخصیت گلزار توفیق اجباری، خیلی از عناصر بیوگرافیک استفاده نکرده و بیشتر به مصالح داستانی روی آورده است؛ ازجمله عناصر واقعی فیلم که مابهازای خارجی دارند و عبارتند از: یکیبودن خانه محل سکونت گلزار فیلم با گلزار واقعی، شایعات پیرامون روابط خصوصی گلزار و بازی گلزاردر فیلم «آتشبس».
در عوض، کلی عناصر صرفا داستانی داریم ازجمله بازگشت سیمین از فرانسه و همسایهشدنش با گلزار و کلیه ماجراهای مربوط به طلاق و طلاقکشی. همین نکته( حضور دو جانبه عناصر داستانی و عناصر بیوگرافیک در فیلم) غیر از اینکه در بعضی جاها، باعث دوگانگی لحن فیلم شده، گلزار را در ایفای نقش با مشکل مواجه کرده؛ انگار او میان تلاش برای بازی کردن و بازی نکردن مردد است. در بعضی قسمتها، گویا گلزار با خودش حساب کرده که دارد نقش خودش را بازی میکند و در بعضی جاها، به حساب همین عناصر داستانی، او برای ایفای نقش، تلاش ویژهای کرده.
گذشته از این، پافشاری عجیب باران کوثری برای ایفای نقشی در فیلمها و سریالهای لطیفی، همیشه هم به نتیجه جالب توجهی منجر نمیشود. شاید درخشش کوثری در نقش دشوار «خون بازی» این تصور را برایش ایجاد کرده باشد که از پس هر نقشی برمیآید؛ حتی نقشهایی که اساسا تناسبی با سن و سال و چهرهاش ندارند. کوثری در توفیق اجباری متقاعدکننده نیست؛ اشتباه اولیه در انتخاب نقش، تلاشهای بعدی او را در از آب درآوردن نقش بیثمر کرده. بازی رضا عطاران هم با اینکه عملا تبدیل به موتور محرک فیلم شده، دستاورد ویژهای برای خود او محسوب نمیشود؛ چون اجرای یکی از همان «تیپ»های قدیمی است که او قبلا هم استادیاش را در درآوردن آنها نشان داده بود. احمد پورمخبر («آقا جون» ترش و شیرین) برای لطیفی، با آن بازی بیظرافت، حکم خدابیامرز یوسف یوسف پشندی را برای مهران مدیری دارد؛ یکجور ویترین. لطفا
«پیرمرد بامزه» را هم به فرمول فروش فیلمها اضافه کنید.
آواز سوسکها
موقعیتهایی که برای پیشبرد ماجراها در توفیق اجباری طراحی شدهاند، دست چندم و بیطراوتاند. کلیشه ترسیدن از سوسک که باعث همخانه شدن سیمین (نیوشا ضیغمی) و گلزار میشود و بخش قابل توجهی از ماجرای فیلم را جلو میبرد، دیده شدن گلزار و سیمین در جلوی سفارت فرانسه با هم توسط دوست سیمین (لیدا عباسی) به صورت کاملا تصادفی و از همه دمدستیتر، ایده تظاهر به بارداری سیمین برای بهدست آوردن دل گلزار از این جملهاند. فیلمنامه (و فیلم) از لحظه سقوط باران کوثری از پلههای خانه گلزار تا حد زیادی سقوط میکند؛ آن ایده سانتیمانتال بچه شانسی فروش – که باعث جوش خوردن مجدد رابطه گلزار و سیمین میشود – را با این ایده اغراق شده که دوست سیمین از محل خلوت کردن گلزار با خودش خبر دارد (در حالی که شخص همسرش پاک بیاطلاع است!) در نظر بگیرید.
هنرپیشه، 15سال بعد
دوستان سیمین در توفیق اجباری هم کمک ویژهای به فیلم نمیکنند؛ بیشتر یکسری کلیشهاند که آزاردهنده اجرا شدهاند؛ کلیشههایی که «کلیشهای» پیاده شدهاند؛ آن دوست شیرین عقل، آن دوست طرفدار حقوق زنان و آن دوست عشق گلزار (بهاره رهنما) بیشتر عصبی میکنند و پرداختن بیش از حد به آنها، حتی فیلم را تا حدی از تمرکز روی موضوع اصلیاش (زندگی ویژه ستارهها) باز میدارد.
توفیق اجباری با اینکه 15سال بعد از «هنرپیشه» ساخته شده است، درباره زندگی ویژه و شکننده ستارهها حرف تازهای برای گفتن ندارد. در اینجا (مثل فیلم قبلی لطیفی، «روز سوم») بها دادن بیش از حد به عناصر ملودراماتیک باعث شده که فیلم در قد و قواره همان حرفهای کلیشهای همیشگی باقی بماند. در آخر توفیق اجباری میفهمیم که بحران عاطفی زوج فیلم (باران کوثری و گلزار) آنچنان مسئله ویژه و خاصی نیست (البته که میتوانست باشد!)؛ مثل همه فیلمهای ملودرام ایرانی پس از انقلاب، زن فیلم از این دلگیر است که مردش کارش را به او ترجیح میدهد. لطیفی به جای اینکه بگردد و در زندگی سوپراستارش نقطه متمایز و نکته منحصر به فردی پیدا کند، به سراغ همان روابط و زنجمورههای همیشگی زوجهای فیلمهای ایرانی رفته و به این شکل فیلمش را از بداعت خالی نگه داشته است.