محمدعلي ابطحي فعال سياسي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد با تيتر«اصولگرايي به هويت خودش نياز دارد»نوشت:
در مراسم سالگرد فارسپلاس كه من و تعدادي از دوستان اصلاحطلب را هم دعوت كرده بودند و توفيق شركت نداشتيم، به اعتقاد من نكات عبرتآموزي براي جريان اصولگرايان در آن نهفته بود. اين مراسم در سالگرد تاسيس يكي از شعبههاي خبرگزاري فارس برگزار ميشد كه در طول فعاليتش از نظر حرفهاي گسترش خوبي داشته و البته بهترين و بيشترين پوشش را در طول سالهاي كار خود براي دفاع از اصولگرايي و مخالفت با مخالفان آن به كار بسته است. تصاوير منتشر شده از اين مراسم نشاندهنده افول جريان اصولگرايي بود. جرياني كه زماني صف اول آن مهدويكني، ناطقنوري، عسگراولادي، احمد توكلي، علي لاريجاني، سيد احمد نبوي مينشستند، درمراسمي كه از سوي قويترين پشتوانه سياسي اصولگرايي، يعني خبرگزاري فارس برگزار شده بود، چيدمان صف اول اين مراسم به گونهاي بود كه گويا آقايان ضرغامي و رييس خبرگزاري فارس و آقاي رسايي و يكي، دو نفر از اصولگرايان در خدمت آقاي تتلو نشستهاند. اصولگرايان البته بايد از اين سابقه تاريخي مهم مراقبت كنند. اين سراشيبي خوبي براي آنها نيست.
اينكه اصولگرايان با داشتن رسانههاي فراوان و بسياري از مراكز قدرت رسمي و به ميدان آوردن همه نيروهاي خود در انتخابات نميتوانند پيروز انتخابات رياستجمهوري شوند، دلايل زيادي دارد. اما يكي از آنها عدم انسجام فكري و مبنايي آنان است. و اينكه توجهي به هويت تاريخي خود نميكنند و تنها نزديكيهاي انتخابات با زور و قدرت تلاش دارند خود را تحميل كنند. شايد در شرايط عادي به خاطر قدرت، اين نوع رفتار مورد پرس و جو قرار نگيرد. اما وقتي مردم ميخواهند راي خود را آزادانه به صندوق بيندازند، معادلات تغيير ميكند. ديگر آشتيهاي ديرهنگام و شب هنگام انتخاباتي نميتواند تاثيرگذار باشد و مهمتر اينكه رفتارهاي هنجارشكن از نظر مخاطبان مشخصي كه به دلايل عقيدتي طرفدار يك جريان سياسي هستند، دور نميماند. ملاقات با يكي از خوانندگان رپخوان در شرايط عادي شايد كاري پسنديده باشد. حتي اگركار خوبي تلقي نشود، اتفاق مهمي هم تلقي نميشود. اما در انتخابات اخير ديدار آقاي رييسي با آقاي تتلو معادلات زيادي را به هم زد. دليل اصلياش اين بود كه اصولگرايان حامي رييسي چنان طرف مقابل را به بيديني و بيمبالاتي متهم ميكردند كه توقع مخاطبهاي اصولگرايي اين نبود كه با اين خواننده ديداري صورت بگيرد. اين كارها به پاي كل جريان اصولگرا نوشته ميشود و بخش اعظمي از مخاطبان اصولگرايي ريزش ميكنند. نشستن تتلو در صف اول جريان اصولگرايي در جلسه خبرگزاري فارس و نيامدن چهرههاي شاخص و اصلي اصولگرا در اين مراسم نشان از اعتراض به اين رفتارها از داخل جريان اصولگرايي است. به خوبي به ياد دارم كه در سالهاي دهه ۶۰ كه من مدير راديو بودم، يك ظهر جمعهاي رفتم نماز جمعه. آن وقتها نماز جمعه خيلي پرجمعيت بود. همه جناحهاي نظام در آن حضور داشتند. شب قبلش در تلويزيون فيلم خارجي نمايش داده شده بود كه اهالي يك خانواده سگ داشتند. تا چشم آيتالله مهدويكني از آن بالا به من افتاد، ايشان آن روز امام جمعه تهران بود، بحث را با عصبانيت بردند به سمت انتقاد از تلويزيون و اينكه چرا بايد در تلويزيون به قول ايشان سگبازي نشان دهند. صف اول نماز جمعه مينشستيم. من به درست يا غلط بودن سخنان آيتالله كاري ندارم. اما مخاطبان اصولگرايي عمدتا مريد آيتالله كنيها بودند. آنها نميتوانند جاي خود را در رديف اول يك جلسه اصولگرايي با يك خواننده رپ عوض كنند.
من بهشدت طرفدار اين نكته هستم كه جريانات سياسي بايد در طول گذر زمان شرايط فكري و روابط اجتماعي خود را بهروز كنند. سبك زندگي جوانان كاملا متفاوت با گذشته شده است. معتقد نيستم فرمايشات ۳۰ سال پيش آيتالله كني مورد نياز اين دوره است. اما اين تفاوت ماهوي كه در جريان جلسه خبرگزاري فارس ديده شد هم انكار هويت قبلي اصولگرايان است. توجه به اين نكته نيز ضروري است كه اصولگرايان با حربه سكولار خواندن اصلاحطلبان هميشه به مقابله آنها آمدهاند. اين دينگرايي جاذبه مهمي براي آنان بوده است. متدينان با باورهاي ديني براي نظرات سياسي آنها اهميت قايل ميشوند. البته بايد اين نكته را هم در مورد اصولگرايان توجه داشت كه اين بحران هويتيشان ميراث آقاي احمدينژاد است كه هنوز نتوانستهاند آن را جبران كنند. وقتي در انتخابات ۸۴ خواسته يا نا خواسته يكپارچه پشت سر او ايستادند و او نماينده فكر اصولگرايي در قدرت شد، همه در كنار او قرار گرفتند. رفتارهاي احمدينژاد كه صف خود را از اصولگرايي جدا ميكرد، باعث ميشد كه چنددستگي بدي در بين اصولگرايان اتفاق بيفتد. بعد از دوره اول احمدينژاد خيلي تلاش كردند كه هويت خود را باز يابند. نشد.
در هر حال اصولگرايان بايد تجديد سازمان كنند و از انفعال بيرون بيايند تا بتوانند در آينده بال تواناي سياست ايران در كنار جريان اصلاحطلبي باشند. همه درگيريها و حذفها و هدر دادن نيروها ثابت كرد كه يكي از اين دوجناح اصلي سياسي قابل حذف نيستند، اصولگرايي به بازگشت به هويت خود نياز دارد.
- گزینه نظامی زیر میز است!
روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش نوشت:
۱- امروز با سالگرد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل و پایان دفاعمقدس ۸ ساله همزمان است. کسانی که از آن روزها خبر چندانی ندارند و یا در آن دوران دستی از دور بر آتش داشتهاند، حق دارند با مشاهده برخی از مشکلات این روزها، شرایط را سخت! و حتی بحرانی! تصور کنند و تهدید خالی از واقعیت برخی مسئولان را باور کنند که اگر با حریف سازش نکنیم- بخوانید تسلیم نشویم- سایه جنگ را بر سر خود خواهیم داشت! ولی فقط نیمنگاهی به شرایط ایران اسلامی در آغاز جنگ و هجوم همهجانبه تمامی قدرتهای ریز و درشت دنیا به کشوری که تازه از یک انقلاب پیروز بیرون آمده بود و عبور مقتدرانه از آن هنگامه پرمخاطره، کافی است تا با امام راحلمان رضواناللهتعالیعلیه همصدا شوند که «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» واقعیتی که ۵ سال قبل، هفتهنامه آمریکایی «ویکلی استاندارد» با اشاره به اقتدار مثال زدنی این روزهای جمهوری اسلامی ایران به آن اعتراف کرده و نوشته بود؛ رؤسایجمهور آمریکا، از کارتر تا اوباما در یک نقطه با امام خمینی اشتراک نظر دارند و آن، این که «آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند».
۲- جنگ در حالی به جمهوری اسلامی تحمیل شده بود که، تازه از یک انقلاب پیروز بیرون آمده بودیم، دهها گروه تروریستی - به قول حضرت امام(ره)- مثل قارچ از زمین روئیده و به مقابله با نظام برخاسته بودند، سه کودتا را کشف و ناکام گذاشته بودیم، از همه سو تحریم شده بودیم، همه قدرتهای ریز و درشت دنیا علیه ایران اسلامی به میدان آمده بودند، اطلاعات نظامی در اختیار فرماندهانی بود که فراری و در خدمت دشمن بودند، ما حتی از محل زاغههای مهمات و تسلیحات خود بیخبر بودیم، ارتش در حالتی از نیمه پاشیدگی قرار داشت، سپاه نیرویی تازهکار و جنگ نادیده بود... و تقریبا همه شرایط غیر از نیروی مردمی پاکباخته و فداکار و گوش به فرمان امام راحل(ره) علیه ایران اسلامی بود.
در آن شرایط، حق با کارتر بود که چند ساعت بعد از حمله عراق در یک کنفرانس خبری با رسانههای آمریکایی و اروپایی، گفته بود «امیدوارم مسئولان ایران بر سر عقل آمده باشند»! و صدام نیز حق داشت که در مصاحبه با خبرنگاران خارجی در یکی از مناطق اشغالی کشورمان با تکبر بگوید «ادامه مصاحبه را بزودی در تهران انجام میدهم»!
۳- و اما، برخلاف بعضیها که امروزه با وجود اقتدار مثالزدنی و آزمون داده کشورمان و دست توانا و بلند آن در منطقه از لبنان تا فلسطین و سوریه و عراق و یمن و... و افول غیرقابل انکار اقتدار امروز آمریکا نسبت به آن روزها، مردم را از «سایه جنگ» میترسانند، امام راحل ما (ره) در پیام رادیویی روز ۳۱ شهریورماه ۵۹، یعنی اولین ساعات آغاز جنگ خطاب به ملت فرمودند؛
«ملت ایران نباید خیال بکنند که جنگی شروع شده است و حالا فرض کنید که دست و پای خود را گم کنیم... این حرفها در کار نیست. این یک دزدی آمده است، یک سنگی انداخته و فرار کرده است... من به ملت ایران سفارش میکنم که چند جهت را ملاحظه کنند؛ یک جهت این که خونسردی خودشان را حفظ کنند و ابدا توجه به این معنا که یک قضیهای واقع شده است توجه نکنند».
۴- فقط چند ماه از آغاز جنگ گذشته بود که مقاومت جانانه ملت که با ایثار جان و مال و به میدان آوردن همه توان همراه بود، قدرتهای ریز و درشت دنیا - از جمله کشورهای ۱+۵ - را به این نتیجه رساند که جز ورود مستقیم و بیپرده به جنگ با ایران اسلامی، چارهای ندارند و اینگونه بود که ملاحظات نصفهو نیمه را کنار گذاشتند و آشکارا به میدان آمدند. تانکهای چیفتن انگلیسی، لئوپاردهای آلمانی، موشکهای اگزوسه و جنگندههای میراژ و سوپراتاندارد فرانسوی، هواپیماهای میگ و سوخو و موشکهای اسکادبی روسی، بمبهای شیمیایی آلمانی و انگلیسی، موشکهای سایدبایندر و هواپیماهای آواکس آمریکایی، دلارهای سعودی و کویتی و اماراتی و... همه همراه با کارشناسان مربوطه در اختیار صدام قرار گرفت و ما به قول امام راحلمان(ره) تنهای تنها بودیم و غیر از خدای بزرگ و مردم پاکباخته که دست از جان شسته و به میدانهای نبرد شتافته بودند، و امام بزرگوارمان که هدایت ملکوتی و هوشمندانه امت را برعهده داشت، هیچکس دیگری را نداشتیم.
همان روزها حضرت امام(ره) نامهای خطاب به پاپ نوشت و از ایشان پرسید «اگر امروز حضرت مسیح علیهالسلام حضور داشتند، جانب ما را میگرفتند یا آمریکا را». پاسخ پاپ در واتیکان به فرستادگان ایران فقط یک جمله بود؛ «OH JESUS CRIES ... یا حضرت مسیح»! گفتنی است آقای دکتر جلیلی در آغاز اجلاس بغداد در روز سوم خرداد ۹۱ با ۱+۵ که در کاخ قبلی صدام برگزار شده بود از نمایندگان ۱+۵ پرسیده بود «آقایان! امروز چه روزی است»؟ و در پاسخ تعجب آنان از این پرسش گفته بود؛
«امروز سالروز آزادی مقتدرانه خرمشهر است و در حالی که حاکمیت عراق به مردم مظلوم آن و دوستان استراتژیک ما بازگشته است در قصر صدام با شما به مذاکره نشستهایم... راستی، امروز صدام کجاست؟... آن روزها که همه دنیا در یکسو و ایران اسلامی در سوی دیگر ایستاده بود، تسلیم زورگویان غربی و شرقی و حامیان منطقهای آنها نشدیم بنابراین نباید انتظار داشته باشید امروز که در اوج اقتدار هستیم به کسی باج بدهیم و در مقابل خواستههای غیرقانونی و زورگویانه آنان تسلیم شویم» (نقل به مضمون).
۵- و ۲۹ سال پیش در چنین روزی قطعنامه ۵۹۸ را در حالی پذیرفتیم که دشمن، یعنی همه قدرتهای ریز و درشت آن روزها در اهداف خود ناکام مانده بودند و دفاع مقدس، تنها جنگ ایران در دویست سال اخیر بود که حتی یک وجب از خاک میهن اسلامی را نیز از دست نداده بودیم و آنان که در آغاز آنهمه رجز میخواندند و تمام توان خود را به میدان کشیده بودند، صلح را به دریوزگی آمده بودند. همان روزها کسانی که از ماهیت جنگ ۸ ساله بیخبر بودند این ترجیعبند را تکرار کرده و به ملامت میگفتند؛ مگر شعار نمیدادید «جنگجنگ تا رفع فتنه از جهان» و «جنگجنگ تا پیروزی» و از این نکته بدیهی غافل بودند که با پذیرش قطعنامه، جنگ به پایان نرسیده، بلکه میدان درگیری از عرصه نظامی به عرصههای دیگر، از جمله عرصه اقتصادی و... تغییر یافته است. آنچه از آغاز پیروزی انقلاب اسلامی تاکنون شاهد بودهایم.
۶- حضرت امام- رضوان الله تعالی علیه - در توصیف دستاوردها و برکات جنگ ۸ ساله به نکاتی اشاره فرمودهاند که آنچه در ادامه میآید فقط بخشی از آنهمه است. دستاوردهایی که این روزها به وضوح قابل دیدن است؛ «هر روز، ما در جنگ برکتی داشتهایم که در همه صحنهها از آن بهره جستهایم. ما انقلابمان را در جنگ به جهان صادر نمودهایم، ما مظلومیت خویش و ستم متجاوزان را در جنگ ثابت نمودهایم، ما در جنگ، پرده از چهره تزویر جهانخواران کنار زدیم، ما در جنگ، دوستان و دشمنانمان را شناختهایم، ما در جنگ به این نتیجه رسیدهایم که باید روی پای خودمان بایستیم، ما در جنگ ابهت دو ابرقدرت شرق و غرب را شکستیم، ما در جنگ ریشههای انقلاب پربار اسلامیمان را محکم کردیم، ما در جنگ حس برادری و وطندوستی را در نهاد یکایک مردمان بارور کردیم، ما در جنگ به مردم جهان و خصوصاً مردم منطقه نشان دادیم که علیه تمامی قدرتها و ابرقدرتها سالیان سال میتوان مبارزه کرد، جنگ ما کمک به افغانستان را به دنبال داشت، جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، جنگ ما موجب شد که تمامی سردمداران نظامهای فاسد در مقابل اسلام احساس ذلت کنند، جنگ ما بیداری پاکستان و هندوستان را به دنبال داشت، تنها در جنگ بود که صنایع نظامی ما از رشد آنچنانی برخوردار شد و از همه اینها مهمتر استمرار روح اسلام انقلابی در پرتو جنگ تحقق یافت.»
7-آن روزها که آمریکا در اوج اقتدار جهانی و منطقهای بود و تمام متحدان اروپایی و منطقهای خود را نیز برای مقابله با ایران اسلامی که سختترین و ضعیفترین دوران حیات خود را سپری میکرد، به کار گرفته بود، ناکام از آوردگاه جنگ بیرون آمد بنابراین امروزه با توجه به اقتدار مثالزدنی جمهوری اسلامی ایران از یکسو و افول قدرت آمریکا و اروپا و متحدان منطقهای آن از سوی دیگر، بدیهی است که ادعای توسل به «گزینه نظامی» فقط در حد و اندازه یک «لاف گزاف» قابل ارزیابی است و به قول «رابرت گیتس» وزیر دفاع آمریکا در دوران بوش و اوباما، «اگر کسی از حمله نظامی به ایران سخن بگوید باید او را به تیمارستان معرفی کرد» و به نوشته نیویورکتایمز «ما (آمریکا) توان یک بندانگشت پیشروی در خاورمیانه از طریق اقدام نظامی را نداریم» و به گفته اوباما؛ «تنها راه حضور نظامی ما در منطقه خاورمیانه - غرب آسیا- جنگهای نیابتی است» و دهها اعتراف صریح دیگر که بدون نیاز به اعتراف آنها نیز به وضوح و فقط با نیمنگاهی به منطقه قابل فهم است و...
گزینه نظامی برخلاف لاف گزافی که آمریکا میزند، روی میز نیست، بلکه زیر میز افتاده و خاک میخورد، چرا که آمریکاییها یکبار در جریان جنگ تحمیلی به آن متوسل شده و ناکام از آوردگاه بیرون آمده بودند. آنهم در اوج اقتدار خود و در حالتی که ایران اسلامی با شرایط سخت و دشوار یاد شده روبرو بود.
و بالاخره بسیار بعید است کسانی که مردم را با گزینه نظامی آمریکا میترسانند، از این واقعیت بیخبر باشند. این جماعت نیز به گونهای دیگر لاف میزنند. لاف منفی!
- خط ميانه انقلاب و چشمانداز آينده
روزنامه رسالت در ستون سرمقالهاش نوشت:
از اول انقلاب، مسير پر پيچ و خمي را طي کرديم و بايد کار را به جوانترها بسپاريم و برويم. ما هم مانند فوتباليستها، دوران فعاليت حرفهاي خود را سپري کردهايم و بايد از دنياي سياست خداحافظي کنيم. آنها سي سال را رد ميکنند و خداحافظي ميکنند، ما قدري ديرتر، ولي بالاخره اين رسم خداحافظي از دنياي حرفهاي رسم خوبي است. بايد کار را به جوانترها بسپاريم و برويم. آنچه براي جوانترها ميگذاريم، ميراث گران قدر «خط ميانه انقلاب» است که امروز، قوام و استحکام خوبي در چارچوب «جبهه متحد نيروهاي انقلاب اسلامي» به خود گرفته است. و داستان «خط ميانه انقلاب» داستان پيوسته و خستگيناپذير حفظ ميراث انقلاب در مقياس خط ولايت بوده است؛ چه در وقت زعامت امام خميني (ره) و چه در دوره راهبري آيت الله سيد علي حسيني خامنهاي (حفظه الله).
اول انقلاب، يک سوي مناقشات تند آن روزها، ليبرالها بودند و سوي ديگر، چپهاي راديکال و خشن؛ و در آن ميان، حزب جمهوري اسلامي بود و ميکوشيد تا ميراث نوپاي انقلاب را از طوفان چپ و راست افراطي و در خط امام، به سلامت عبور دهد. قضيه با عقده گشايي سهمگيني به سرانجام رسيد. دفتر حزب جمهوري اسلامي منفجر شد، بني صدر و رجوي هم به آن سوي مرزها شتافتند و آشکار و پنهان عليه ما بناي همکاري گذاشتند.
از اين پس، رقابتهاي سياسي به دو شق جامعه روحانيت مبارز (که از قبل از انقلاب پايه و مايه داشت) و مجمع روحانيون مبارز (که در آستانه انتخابات مجلس سوم تشکيل شد) منشعب گرديد، و بدين ترتيب، رقابتهاي سياسي کلاسيک تاريخ جمهوري اسلامي آغاز گرديد. مناقشات بر سر اقتصاد دولتي و گرايشهاي چپگرا در تنظيم قانون کار و مداخله در جنگ اول خليج فارس به نفع صدام و حزب چپ بعث از يک سوي، و التزام به اصول اسلامي در قوانين مالکيت و مجازات اسلامي و حفظ خط ترسيمي ولايت فقيه در سوي ديگر، موضوعات اصلي جبههبندي نيروهاي انقلاب اسلامي بود.
اين مسير طولاني، از 1360 تا 1372، عمدتاً با رقابتهاي برادرانه گذشت و مقطع بسيار پر ثمر تاريخ انقلاب را شکل داد. جنگ با پيروزي و با متجاوز اعلام شدن عراق خاتمه يافت، بازسازي آغاز گرديد، و از همه مهمتر، الگويي از «زيست بوم برادرانه» به عنوان الگوي توسعه انقلابي مطرح گرديد و کارآيي خود را براي اولين بار و آخرين بار نشان داد.
از سال 72 به بعد، رقابتها تند شد و الگوبرداري از خط و شيوه رقابتهاي دموکراتيک غربي آغاز گرديد.
گروه کارگزاران سازندگي که با آغاز کابينه مرحوم هاشمي انشعاب کردند، همان بوروکراتهاي کابينه آقاي موسوي بودند که در دوران جنگ، چپ شمرده ميشدند و بعد از جنگ سياستهاي دولتي را مختص جنگ شمردند و تدابير تعديل را پايه گذاشتند، و سعي نمودند تا بر مبناي نسخه «سامان سياسي در جوامع دستخوش تغيير» کساني را که با «سياستهاي تعديل» موافق نبودند را از سر راه خط مشي سياسي بردارند يا موقتاً ساکت کنند. قدري همه چيز تند و تيز شد. آنها با مجمع روحانيون مبارز که گرايش به اقتصاد دولتي داشت طبيعتاً مخالف بودند، ولي مخالفت آنها با خط اصلي جامعه روحانيت مبارز به آن بر ميگشت که جامعه روحانيت مبارز، بر مبناي اصول خود در همراهي با خط ولايت فقيه، اجراي تند و تيز سياستهاي تعديل را بر وفق ملاحظه اقشار آسيبپذير به صلاح نميديد. حالا سه خط سياسي از هم متمايز شدند، مجمع روحانيون مبارز که به «چپ» ميزد، کارگزاران سازندگي که به «راست» ميزد، و «اصولگرايان» که همچون گذشته، ميکوشيدند با معيار خط ولايت، سياست را از تند و کند روي حفظ کنند.
مشخصاً از شانزده آذر سال 1375، علائم تازهاي در سپهر سياست ايران رؤيت شد، و جناح «چپ» آغاز به دگرديسي کلي به سمت «راست» کرد، و دوباره همه چيز دو شاخه شد؛ دگرديسي اي که پس از رحلت امام آغاز شده بود. مجمع روحانيون مبارز با نام جبهه اصلاحات در کنار کارگزاران سازندگي قرار گرفت و در مقابل خط «اصولگرايي» که همان مسير مستقيم و ميانه پيشين را طي ميکرد قرار گرفت، و انتخابات 76، صحنه يک بازي گرديد. وانمود شد که آقاي خاتمي در مقابل آقاي ناطق نوري و آقاي هاشمي است. در اين رقابت، آقاي خاتمي برنده شد و از جانب جامعه مأموريت يافت تا تغييراتي را به سمت «قانونگرايي» ايجاد کند (مستند به تحليل محتواي مبارزات انتخاباتي سال 1376)، ولي عملاً سياستهاي تعديل آقاي هاشمي ادامه پيدا کرد و کوشش شد که به رغم مسير قانون، غلامحسين کرباسچي آزاد شود.
در انتخابات 1380، شرايط براي انتخاب مجدد آقاي خاتمي دشوار گرديد، وقتي دکتر احمد توکلي به موضوع شهادت مرحوم دادمان پرداخت، ولي براي نخستين بار در تاريخ انتخابات ايران نامزد انتخاباتي جلوي دوربين تلويزيوني گريست، تا شفقت مردم برانگيخته شود و بدين سان ورق برگشت و بار ديگر آقاي خاتمي به پاستور راه يافت. بعد، انتخاباتي پر حرف و حديث منجر به شکلگيري مجلس ششم شد؛ چنان پر حرف و حديث که شوراي نگهبان بدواً حاضر به تأييد انتخابات نشد. در ارتباط با مسائل آن انتخابات، آقاي مصطفي تاجزاده، رئيس وقت ستاد انتخابات به انفصال از خدمات دولتي محکوم گرديد (مهر، خبر شماره 553490). القصه، مجلس ششم با آن وضع تشکيل گرديد، و اصلاحطلبان، احساس قدرت کردند و ديگر واژه «عبور از...» را زياد به کار ميبردند. نتيجه اين شد که شوراي اول شهر و روستا و همچنين مجلس را به لکنت کشاندند و مردم از آنها رويگردان گرديدند. تحول بزرگ از شوراي شهر دوم و سال 1382 آغاز شد.
در انتخابات 1384، نامزد رسمي مورد حمايت جبهه پيروان خط امام و رهبري، دکتر علي اردشير لاريجاني بود، با شعار «دولت اميد»؛ خب او انتخاب نشد، ولي در آتيه، مديريت داهيانه او بر مجلس شوراي اسلامي که پس از دوره مديريت مرحوم هاشمي وآقاي ناطق نوري به اين اتقان و متانت تکرار نشده بود، نشان داد که تشخيص جبهه درست بود. به هر حال، در آن انتخابات، رقابتهاي انتخاباتي بر سر بحث شيرين يارانه و نفت و سفره مردم متمرکز شد، و دکتر محمود احمدينژاد هم نهايتاً توانست رأي مردم را به دست آورد و رئيس جمهور شد.
دوره اول رياست جمهوري دکتر محمود احمدينژاد، دوره پر کار و مردمي و خوبي بود. مردم احساس کردند که دولت به آنها و ارزشهاي پايه انقلاب بويژه ساده زيستي مسئولان بازگشته است، و نيروهاي «خط ميانه انقلاب» که همواره در پارلمان حائز اکثريت بودهاند (غير از دو مجلس سوم و ششم که در هر دو وقوع تخلفهايي اثبات شد)، با اين دولت حداکثر همراهي را کردند. باز هم معيار، معيار همراهي با خط ولايت بود، که در دولت نهم، انصافاً تا حد زيادي محقق شده بود. سال 88 شد، و آن شد که نبايد ميشد. اتحاد کارگزاران و اصلاحطلبان، کوشش کردند که دولت دکتر محمود احمدينژاد به هر قيمت تكرار نشود و وقتي با رأي مردم تكرار شد، زدند زير ميز بازي، و هزينههاي سنگين تاريخي بر کشور بار کردند. اينجا بود که بار ديگر تأييد شد که تشخيص «خط ميانه انقلاب» در نامزدي دکتر علي لاريجاني صحيح بود. با دکتر علي لاريجاني، غيظ و بدحالي کارگزاران و اصلاحطلبان کمتر بود و آنها تا اين اندازه کشور را اسير هزينه نميکردند.
به هر حال، با پايمردي رهبري و مردم، ميراث چهارمين انقلاب مشروطه و مردمسالار جهان (پس از انقلاب انگلستان و آمريکا و فرانسه)، محفوظ ماند و بدعت «تغيير صندوق رأي از سطل زباله» پا نگرفت. ولي دکتر محمود احمدينژاد که گويي بسيار ملول از رويدادهاي نفسگير سال 88 شده بود، روزهاي سختي را ميگذراند و بدين ترتيب، يک حلقه امنيتي در اطراف رئيس جمهور خسته، حادثه برانگيخت. نگارنده اين سطور نميداند که دقيقاً چه اتفاقي افتاد، ولي اين را ميداند که يک حفره امنيتي مگو در اطراف رئيس جمهور ايجاد شد، چرا که وقتي مسئله براي همه ملت عيان گرديد که ماجراي استعفاي وزير اطلاعات پديد آمد. معضل بزرگي بود؛ جنس معضل معلوم بود؛ يک معضل امنيتي بود، چرا که در ماجراي استعفاي وزير اطلاعات رخ نمود، ولي در مورد محتواي آن نميشد توضيح دقيقي داد، و شايد تا سالها بعد هم نشود توضيح داد.به هر ترتيبي بود، دولت دهم تمام شد، ولي واقع آن بود که حفره امنيتي کار خود را کرده بود، و شکاف بزرگي در بدنه اجتماعي «خط ميانه انقلاب» پديد آورد. به دليل پيشينه عملکرد دکتر محمود احمدينژاد در دولت نهم، مردم، معضل مگوي پيش آمده را به سهولت باور نميکردند و باور نميکنند. کار دشوار شد، و ماهي اين دشواري را در هر دو انتخابات 92 و 96، اتحاد کارگزاران-اصلاحطلبان صيد کرد.
بخش مهمي از بدنه «خط ميانه انقلاب» که در انتخابات پارلماني به ميدان آمد و اکثريت پارلماني «خط ميانه انقلاب» را طي همه اين سالها استمرار بخشيد، در انتخابات رياست جمهوري به ميدان نيامد، و نتيجه به سمت اکثريت شکننده و پنالتيوار کارگزاران-اصلاحطلبان رقم خورد.به رغم چنين فضاسازي امنيتي حاکم بر رقابتهاي سياسي، «خط ميانه انقلاب»، در انتخابات 96، به رغم آن که دور دوم صدارت آقاي روحاني بود و بر وفق تجربه 90 درصد انتخاباتهاي مشابه دنيا بايد رأي ميآورد، و به رغم تخلفات دوازده گانه مستند به بيانيه شوراي نگهبان ميليمتري و با نتيجه 5 بر 4، رقابت نفسگير پنالتي انتخابات و مناظرهها را واگذار کردند.
باور من اين است که «خط ميانه انقلاب» در وضع مناسبي است؛ يک اقليت شبه اکثريت و باکيفيت سياسي را در اختيار دارد، طرحهاي عملياتي براي اجراي کشور در دست دارد، و هر چه زمان بگذرد و مسيرهاي روشنگري در مورد حلقه امنيتي اطراف دکتر محمود احمدينژاد و ارتباط آن با اتحاد کارگزاران-اصلاحطلبان شفافتر گردد، آراي محلي و ملي خود را باز مييابد. آن چه مهم است، استمرار همان مسير منطقي است که طي چهار سال گذشته در تعامل با دولت کارگزار-اصلاحطلب داشته است. اين مسير منطقي تا دو سال آينده و موعد انتخابات پارلماني آينده جواب خواهد داد.
نظر شما