اين همان تصوري است كه بيشك بعد از خواندن اين مقاله درهم ميشكند. دكتر رحيم زارع، سخنگوي كميسيون اقتصادي مجلس در دوره نهم و عضو كميسيون اقتصادي و نايبرئيس اول كميسيون تلفيق بودجه 96در مجلس دهم، مردي است كه كودكي سختي را پشت سر گذاشته و مصايب دوران جواني را با پشتكار طي كرده و اين روزها حرفهاي شنيدني زيادي دارد كه شايد بهترين مصداق براي جمله «خواستن توانستن است» باشد. با ما همراه باشيد تا راز موفقيتهاي اين نماينده جوان استان فارس (حوزه آباده، بوانات و خرمبيد) را بدانيد.
- مددجوي كميته امداد بودم
از دكتر زارع درباره زندگي و كودكياش ميپرسم، در پاسخ ميگويد: «من فرزند ارشد خانواده بودم؛ خانوادهاي كه 8 فرزند داشت؛ 4 دختر و 4 پسر. پدرم كشاورز بود. زندگي سادهاي داشتيم، اما از اين زندگي راضي بوديم و روزگار آرامي را ميگذرانديم. من كلاس دوم دبستان بودم كه كار را شروع كردم. شايد قابل تصور نباشد، اما در روستا يك پسر 8 ساله، مرد بزرگي است كه توانايي اداره يك دامداري را دارد و براي كار دامداري ورزيده و توانمند است. من هم از اين قاعده مستثني نبودم و در همان سالها كار دامداري و كشاورزي را شروع كردم. با وجود سختي كار، شاد بودم و از دويدن در دشتها لذت ميبردم و زندگي كردن را تجربه ميكردم. تا اينكه پدرم كه كشاورز بودند، بيمار شدند و اين اتفاق تمام زندگي ما را تحتتأثير قرار داد. كمكم توان اقتصادي خانواده كمتر و كمتر ميشد. آن زمان من كلاس اول راهنمايي را ميگذراندم. زندگي ما روزبهروز سختتر ميشد، بهخصوص كه بيماري پدر شدت ميگرفت و همه ما روزهايي پر از التهاب را تجربه ميكرديم. من هر روز كيلومترها پاي پياده براي رفتن به منطقه زراعي كه دورتر از روستا بود راه ميرفتم و در هر قدم به آينده فكر ميكردم؛ به بيماري پدر، رنج مادر و شرايط اقتصادي سخت خواهر و برادرهايم، و لحظه به لحظه براي ادامه تحصيل مصممتر ميشدم و تلاش خود را براي تغيير آينده، بيش از پيش ميكردم». آقاي دكتر در ادامه ميگويد: «از همان زمان بهدليل شرايط سخت اقتصادي، خانواده ما تحت پوشش كميته امداد امامخميني(ره) قرار گرفت. بعد از مدت كوتاهي ما پدر را از دست داديم و همين اتفاق زندگي ما را بيش از پيش سخت كرد و خانواده ما را كه حالا 9 نفره شده بود با بحران جدي روبهرو كرد».
- كارگري كردم
دكتر زارع درباره زندگي خانواده خود بعد از پدر ميگويد: «سالهاي اول، ما با داشتههاي خود از گذشته روزگار گذرانديم، اما بعد از مدتي شرايط بسيار مشكل شد تا آنجا كه من براي تأمين معاش خانواده گاه علاوه بر كشاورزي و دامداري، كارگري هم ميكردم و به همين دليل نميتوانستم تمركزم را روي درس بگذارم. يادم هست، سال دوم دبيرستان بودم و امتحان فيزيك داشتم و از آنجا كه نميتوانستم كار را تعطيل كنم، با كتابم سر زمين رفتم تا بتوانم همزمان با كار درس هم بخوانم و براي امتحان روز آينده آماده شوم. آن روز، روز كشت عدس بود. مدتي از كار گذشته بود كه متوجه شدم كتابم نيست، ساعتها بهدنبال كتابم گشتم، اما آن را پيدا نكردم، به ناچار روز بعد با چشمهاي اشكآلود به مدرسه رفتم و طبيعتا نتوانستم نمره خوبي در آن درس كسب كنم. بعدها سرزمين، كتاب خود را كه زير خاك مدفون شده بود پيدا كردم، اما ديگر فايدهاي نداشت. به هر حال درس خواندن در آن شرايط كار سادهاي نبود، اما من هرگز نااميد نميشدم و تنها به آينده و هدفي كه در سر به آن بال و پر ميدادم ميانديشيدم».
- دوست داشتم فوتباليست شوم
از نماينده جوان مجلس شوراي اسلامي ميپرسم كه آيا از همان روزها به نماينده شدن فكر ميكرديد؟ در پاسخ جواب ميدهد: «در آن سالها به موفقيتهاي بزرگ فكر ميكردم. دوست داشتم فوتباليست شوم يا يك دندانپزشك معتبر. هميشه فكر ميكردم كه روزي مرد مهمي ميشوم و اين رؤيا را در ذهن ميپروراندم. اما آن روزها به نماينده شدن فكر نميكردم تا اينكه در رشته مديريت صنعتي در شيراز پذيرفته شدم. از همان روزها بود كه كمكم به موقعيتهاي مهمتر و نمايندگي مردم روستايم فكر كردم. دلم ميخواست برايشان كارهاي بزرگي انجام دهم».
عضو كميسيون اقتصادي مجلس در ادامه ميگويد: «اواخر دبيرستان بودم كه در روستا مغازه مرغفروشي داير كردم تا بتوانم علاوه بر تأمين مخارج خانواده، هزينه تحصيل خود را هم بهدست آورم. بعدها در همان روستا مغازه سبزي فروشي راه انداختم و در كنار كار، درس هم ميخواندم. براي دوره كارشناسي ارشد در دانشگاه علامه پذيرفته شدم و به تهران آمدم. سال82 بود و من تازه ازدواج كرده بودم. زيرزميني را اجاره كرده بويم و زندگيمان به سختي ميگذشت، اما من و همسرم كه همدل و همراه من بود، شرايط سخت را تحمل كرديم تا بتوانيم روزي براي مردمي از جنس خودمان راهگشا باشيم. بعدها در همين دانشگاه براي گذراندن مقطع دكتري پذيرفته و به عضويت هيأت علمي دانشگاه علامه درآمدم. سال90 وارد مجلس شدم و شايد بهخاطر علاقه كودكيهايم بود كه بعد از ورود به مجلس ابتدا فعاليت در فراكسيون ورزش (نايبرئيس كميته فوتبال و فوتسال مجلس) را انتخاب كردم».
- به امامزاده صالح پناه ميبردم
ايشان درباره روزهاي سخت اوايل زندگيشان ميگويد: «آن زمان ما يك زيرزمين اجاره كرده بوديم. مشكلاتمان زياد بود. بهخصوص كه من سن كمي داشتم و تازه از خانوادهام جدا شده بودم و در تهران آشناي زيادي نداشتيم. همه اينها به كنار، بعد از مدتي متوجه شديم كه لوله آب منزل مان دچار مشكل شده و چاه خانه ما ريزش كرده است و دقيقا كف اتاق ما، از زير خالي خالي است؛ دقيقا همان جايي كه ما مينشستيم و غذا ميخورديم و ميخوابيديم. خدا را شكر كه به موقع متوجه شديم اما تا زماني كه جاي مناسب ديگري براي زندگي پيدا كنيم، روزها و شبهاي پردلهرهاي را گذرانديم. يادم هست كه شبها با همسرم به امامزادهصالح پناه ميبرديم و راز و نياز ميكرديم. درهاي حرم مطهر كه بسته ميشد در كوچه پسكوچههاي مجاور حرم قدمميزديم، به گنبد كاشي نگاه ميكرديم و با آقا حرف ميزديم و از او ميخواستيم بين ما و خدا واسطه شود تا مشكلاتمان مرتفع شود و گاه تا صبح با هم اشك ميريختيم».
- شغلهاي زيادي را تجربه كردهام
از آقاي دكتر درباره مشاغلي كه تجربه كردهاند ميپرسم و ايشان در پاسخ ميگويد: «علاوه بر دامپروري، كشاورزي و كارگري كه از كودكي تجربه كردم، فروشندگي را هم در دوره كارشناسي تجربه كردم. بعد از دوره كارشناسي، مدتي معلم رياضي و آمار بودم، مدتي كارهاي مالي يك گروه صنعتي را بر عهده داشتم.مدتي مشغول به كارهاي اداري بودم و دورهاي را هم در يك واشرسازي كار ميكردم تا اينكه به استخدام يكي از بانكهاي خصوصي درآمدم و بعد وارد سازمان بازرسي كل كشور شدم. 7 سال در اين سازمان خدمت كردم تا اينكه در سال 90بهعنوان نماينده مردم آباده، بوانات و خرمبيد وارد مجلس شدم و در سال94 هم براي بار دوم از طرف مردم افتخار خدمت در اين نهاد را پيدا كردم».
- بهترين قانوني كه به تصويب آن رأي دادم
از آقاي دكتر ميپرسم كه از رأيدادن به كدام قانون در مجلس احساس رضايت ميكنيد؟ ايشان در پاسخ ميگويد: «هميشه دوست داشتم وارد مجلس شوم تا براي افرادي كه دردشان را ميشناسم و ميفهمم كاري انجام دهم؛ چرا كه ايمان داشتم با اينكه پول ميتواند در موفقيت افراد مؤثر باشد اما اميد و اراده نقش مهمتري را ايفا ميكند و كودكان امداد هرگز نبايد اميد خود را از دست بدهند. بعد از اينكه با رأي مردم وارد مجلس شدم، در قانون احكام دائمي برنامههاي توسعهاي پيشنهادي را در زمينه اشتغال مددجويان كميته امداد ارائه دادم و از اين پيشنهاد دفاع كردم؛ دفاعي كه مبتني بر تجربه روزهاي كودكي و نوجواني من بود و شايد به همين دليل توانستم موفق شوم كه اين پيشنهاد را به شكل يك ماده قانوني به تصويب برسانم. اين خاطرهاي شيرين از روزهاي خدمت است كه هر گاه از فشار كار و دوري از خانواده خسته ميشوم، آن را به ياد ميآورم و براي كار و تلاش بيشتر آماده ميشوم».
- تا دوره دبيرستان تلويزيون نديده بودم
از ايشان درباره شرايط روستا ميپرسم و آقاي دكتر در پاسخ ميگويد: «روستاي ما آب، برق و گاز نداشت و كمكم اين امكانات به روستا آمد. اكثر مردم روستا شرايط سختي داشتند و خود من هم بهدليل بيماري پدر از بسياري از امكانات صرفنظر ميكردم. تلويزيون نداشتيم و من هر روز راه زيادي را پياده براي رسيدن به مدرسه طي ميكردم. يادم ميآيد از گونيهايي كه مخصوص كودشيميايي بود، كيفي تهيه كردم و به مدرسه ميرفتم. حتي در سال اول راهنمايي تصميم داشتم كه مدرسه را رها كنم، اما بهخاطر تأكيد پدرم بر ادامه تحصيل من و البته با حمايت كميته امداد، درس خود را ادامه دادم و بالاخره دكتري خود را از دانشگاه علامه دريافت كردم و عضو هيأت علمي همان دانشگاه شدم. حالا افتخار ميكنم كه يكي از مددجويان كميته امداد هستم و افتخار ميكنم كه در نظامي زندگي ميكنم كه يك كودك يتيم بيبضاعت هم ميتواند با تلاش به جايگاهي برسد كه عضو هيأت رئيسه يكي از كميسيونهاي اصلي مجلس كشور باشد».
- حقوق نمايندگان مجلس چقدر است؟
از دكتر زارع ميخواهم كه به شايعات درباره حقوق نمايندگان مجلس پايان بدهد و همانطور كه درباره زندگي شخصي خود صادق و صريح بوده است، درباره مستمري اين گروه هم سخن بگويد. او هم با صراحت لهجه در اينباره ميگويد:« من از دانشگاه با عنوان هيأت علمي حقوق ميگيرم و از مجلس حقوق نميگيرم اما حقوق هر نماينده مجلس 5 ميليون و 400هزار تومان است و مبلغي را هم كه براي دفاتر درنظر گرفتهاند 7 ميليون تومان است كه مبلغ زيادي نيست؛ چرا كه مثلا من خودم نماينده 3 شهر هستم كه 3 دفتر در اين سه شهر و يك دفتر هم در تهران دارم كه هر كدام حداقل 2نيروي ثابت دارد و تنها هزينه مستمري اين نيروها با احتساب ماهي يك ميليون تومان ماهي 8 ميليون تومان ميشود. البته اين تنها يك بخش از هزينههاي دفاتر است و بيشتر نمايندگان در اين بخش، بيش از دريافتي خود هزينه ميكنند. خود من هنوز هم مستأجر هستم و حتي ماشين خود را براي هزينه انتخابات فروختم و الان پژويي را كه مجلس در اختيار من قرار داده است دارم».
- مرا با لگد بيرون كردند
آقاي دكتر در ادامه ميگويد: «من روزهاي سختي را گذراندهام كه سعي ميكنم هرگز فراموش نكنم. يادم هست كه يكبار به تهران آمده بودم و براي رفتن به شهرم، در ترمينال انتظار ميكشيدم. از آنجا كه تأمين هزينه تهيه اتاقي براي استراحت برايم مشكل بود در نمازخانه ترمينال خوابيدم و خوابم برد. ناگهان متصدي نمازخانه از راه رسيد و با عصبانيت لگدي به پهلوي من زد و گفت: «اينجا جاي خواب نيست» و مرا بيرون كرد. آن روز خيلي به غرورم برخورد و حتي در خلوت خود گريه كردم، اما درس بزرگي آموختم و اينكه هميشه در هر شرايطي، فراي قانون، موقعيت افراد را بسنجم و ايشان را در شرايط خاص خود قضاوت كنم».
- براي رفتن به شهر خود بيپول مانده بودم
از آقاي دكتر ميپرسم كه در آن شرايط خاص تكيهگاهشان چه بوده است؟ آقاي دكتر با تأكيد ميگويد: «البته كه بزرگترين تكيهگاه من خداوند بوده و هست و من هميشه بدترين كار را ناشكري خداوند ميدانم و هميشه خداوند را در همه شرايط شكرگزار هستم. هيچ وقت با وجود مشكلات مالي، اين مسئله را در بين دوستان و آشنايان ابراز نميكردم و شايد به همين دليل هميشه در دانشگاه مرا فرد متمولي ميدانستند كه درد را نميفهمد. گاه يك هفته را با يك بسته نان ميگذراندم. يادم هست يكبار به تهران آمده بودم و براي بازگشت هيچ پولي در جيبم نبود. خسته بودم و نميدانستم بايد چهكنم. هر چه فكر كردم كه با چهكسي در اينباره حرف بزنم، بالاخره نتوانستم خود را قانع كنم. بنابراين ناچار خود را به كميته امداد رساندم و آنجا با مهرباني مرا پذيرفتند و مرا راهي شهرم كردند».
- آيا براي دور بعد كانديدا ميشويد؟
در نهايت از آقاي دكتر ميپرسم كه آيا براي دور بعد كانديدا ميشويد؟ ايشان با ترديد به اين سؤال پاسخ ميدهد: «شايد كانديدا شوم و احتمال اينكه دور بعد كانديدا نشوم هم هست؛ چراكه دانشگاه هميشه اولويت اول من است. پيش از ورودم به مجلس چندين كتاب تاليف و ترجمه كرده بودم كه بخشي از اين نوشتهها بعد از كانديداتوري من ناتمام مانده است كه دوست دارم روزي فرصت كنم تا بتوانم اين تحقيقات را به پايان ببرم و به همين دليل بهدنبال فراغتي هستم تا به اين امور بپردازم. البته وظيفه من خدمت به مردم است و هميشه مسندي را انتخاب ميكنم كه بتوانم در آن مفيدتر باشم. بنابراين اصلا نميتوانم در اينباره با قطعيت صحبت بكنم».
- سخني با كودكان امداد
دكتر رحيم زارع به كودكاني كه هماكنون به همراه خانوادهشان عضو كميته امداد هستند ميگويد:« دلم ميخواهد به همه كودكان امداد بگويم كه نااميد نباشند و بدانند كه با تلاش و پشتكار ميتوانند راههاي صعب را پشت سر بگذارند. سختيها ميگذرد و آدمي اين سختيها را فراموش ميكند. بايد صبر داشته باشند و دست از تلاش برندارند. هيچ وقت ناشكري نكنند و نااميد نشوند كه نااميدي از بزرگترين گناهان است. اگرچه پول ميتواند در بسياري از موارد راهگشا باشد، اما پشتكار و تلاش، تلاش وتلاش مهمترين عامل است. سختترين برفها هم با گذشت زمان و طلوع آفتاب بهار آب ميشود و بالاخره درختاني كه پاييز را باور نكردهاند به شكوفه مينشينند. تنها بايد مقاوم بود و نگذاشت كه سرماي زمستان گرماي اراده و ايمان را نابود كند. هميشه به ياد داشته باشيد، سبزي بهاران يعني استقامت در زمستان».
- پدرم ميدانست مرد بزرگي ميشود
همسر اين نماينده مجلس از خاطرات زندگياش ميگويد
خانم زارع، همسر آقاي دكتر، درباره ازدواجش با آقاي نماينده ميگويد: «هنوز آقاي دكتر دوره كارشناسي خود را به پايان نبرده بود كه ما با هم ازدواج كرديم. من و آقاي دكتر، دخترعمو و پسرعمو بوديم. در روستا پسران بيشتر زمان خود را بهكار مشغول بودند و به همين دليل با اينكه ما نسبت خويشاوندي داشتيم، زياد همديگر را نديده بوديم. من ميدانستم كه اوضاع اقتصادي ايشان خوب نيست اما ابدا اين مسائل برايم اهميت نداشت و آنچه مهم بود اخلاق و ايمان آقاي زارع بود. خانواده من هم دقيقا بهخاطر همين دو موضوع ايشان را بسيار دوست داشتند و به سرعت با پيشنهاد ازدواج خانواده ايشان موافقت كردند. پدرم هميشه ميگفتند «رحيم روزي مرد بزرگي ميشود» و از همان ايام به اين مسئله ايمان داشتند.
- پسرم ميگويد من هرگز نماينده نميشوم
از خانم زارع ميپرسم كه آيا از اينكه همسرش نماينده مجلس است رضايت دارد؟ايشان تأكيد ميكند: «من هرگز راضي نبودم كه ايشان، مسئوليتي تا اين اندازه سخت و مشكل را بر عهده بگيرند؛ چرا كه ما از اول ازدواجمان زندگي سختي داشتيم و حالا كه ميرفت شرايط مناسبتر شود، دلم نميخواست اين حجم مسئوليت، او را از ما دور كند، به همين دليل از ابتدا مخالفت خود را با كانديداتوري او اعلام كردم. اما همسرم به من گفتند خداوند چيزي در وجود من قرار داده است كه ميتوانم آن را در راه خدمت به مردم بهكار گيرم و اگر اين كار را نكنم، آيا تو ميتواني جواب خدا را بدهي؟ او مدام ميگفت كه اين فرصتي است كه خدا در اختيار من قرار داده است و همين حرفها مرا قانع كرد كه با شروع فعاليت سياسي او موافقت كنم. اما همسر يك نماينده بودن بسيار مشكل است. ايشان هر روز صبح خيلي زود از منزل خارج ميشوند و دير وقت به خانه بازميگردند. روزهاي آخر هفته را هم در حوزه انتخابيه خود ميگذرانند تا بتوانند از نزديك شاهد مشكلات مردمي باشند كه نماينده آنهاست. حتي گاه كه ما به همراه ايشان به سفر ميرويم نيز نميتوانيم ايشان را ببينيم و معمولا تنها هستيم و دقيقا به همين دلايل است كه پسر من، اميررضا، از اين شغل ناراضي است و هميشه ميگويد كه هرگز نماينده مجلس نخواهم شد. بلكه پزشك ميشوم تا بتوانم درآمد خوبي داشته باشم و بيشتر در كنار خانوادهام باشم».
نظر شما