تيتراژ با آوار توپهاي پينگپنگ كش ميآيد و فيلم با كشآمدن مهرداد پرهام روي تخت در يك صبح برفي آغاز ميشود؛ برفي كه ديگر تا ساعت پنج عصر آن روز نه خبري از خودش هست و نه گل و شل احتمالي آبشدنش.مديري فيلم را با شيطنت نمايش كف آلوده بازيگر اصلي در همان دقايق ابتدايي جا مياندازد و بعد هم با لجبازيهاي رانندگي در تهران كه خوشايند تماشاگران است، ادامه ميدهد. ساعت پنج عصر حتي تا زماني كه صحنههاي بيمارستان با آخرين نفسهاي يك بيمار سالخورده و ازدحام جمعيت پيش ميرود، كاري قابل اعتناست اما ناگهان انگار مديري ميغلتد در آغوش كارنامه تلويزيوني خود و نوبت به نمايش موقعيتهايي ميرسد كه شايد نمونههايش را در كارهاي طنز او بارها ديدهايم.
سوءتفاهمهاي مكرر كه بيشباهت به حال و هواي «مرد هزارچهره» نيست و طنازيهاي بامزه اما هميشگي سيامك انصاري در همه سريالهاي تلويزيوني مديري. البته اين بار اين طنز موقعيت هوشمندانهتر و كمي عميقتر از آب درآمده است اما بهعنوان مثال تقبل انجام امور ترخيص و تشييع جنازه همسر يك زن سالخورده و گيرافتادن در موقعيتهاي كمدي و البته ملالآور ديگر محلي از اعراب ندارد.
فارغ از كنايههاي دلچسب فيلم در موضوعهايي مانند تشييع جنازه هنرمندان يا رفتارهاي عجيب شهروندي در مترو و البته داستان تجمعهاي اعتراضآميز، هر چه هست همان اتفاق و خلق موقعيتهاي طنز است كه كسالتبار بهنظر ميرسد. ساعت پنج عصر با اندكي ارفاق ميتواند در قالب يك سريال چند قسمتي روي آنتن تلويزيون برود و كسي هم متوجه نشود كه فيلم اساسا براي پخش روي پرده بزرگ و نقرهاي سينما ساخته شده است.
با اين همه اما مديري با همان نمايش خصوصي فيلمش از ميزان محبوبيت خود پردهبرداري كرد. از محمدباقر نوبخت تا بهمن فرمانآرا، از رضا عطاران تا همايون شجريان و خلاصه عادل فردوسيپور تنها چند نفر از دهها چهره معروف و محبوب بودند كه در دورهمي مديري در پرديس كورش گرد هم آمدند. با اين حساب ميتوان فروش بالاي فيلم را از همين حالا به انتظار نشست. فقط ميماند يك نكته و آن اينكه ساعت پنج عصر در روز و شب سينماي ايران روي چه ساعتي زنگ ميخورد؟
نظر شما