در اين روز درگيري سختي بين تجاوزگران صهيونيستي و نيروهاي حزبالله درگرفت كه طي آن نهتنها گشتي صهيونيستها نابود شد بلكه چندين نظامي آنها نيز به اسارت رزمندگان حزبالله درآمدند. حزبالله لبنان اين عمليات را «وعده صادق » ناميد.با اين واقعه صهيونيستها براي آنكه درس عبرتي به لبنان و ديگر كشورهاي مسلمان بدهند روز21تيرماه حمله همهجانبهاي را از زمين و هوا و دريا آغاز كردند كه برخلاف تصور جهانيان با مقاومت جانانه حزبالله و مردم لبنان، روبهرو و باعث زمينگيرشدن نيروهاي فوق مجهز صهيونيستي شد. در نهايت اين جنگ كه بهمدت 33روز طول كشيد با بياعتبارشدن صهيونيستها و عقبنشينيشان در روز 22مرداد 85 به پايان رسيد و روز شكست آنها در تقويم، روز مقاومت نام گرفت. اما نبايد فراموش كرد كه در اين مدت چه جناياتي توسط عمال اين رژيم غاصب عليه غيرنظاميان صورت گرفت. در ادامه به مناسبت فرارسيدن سالروز اين پيروزي رزمندگان اسلام با خاطرات تنيچند از ناظران جنگ 33روزه همراه خواهيم شد كه هريك از منظر خود شاهد اين واقعه تاريخي بودهاند.
- هر لحظه منتظر سخنراني سيدحسننصرالله بوديم
ابوجعفر العاملي از اهالي لبنان ميگويد: «خاطرات جنگ تموز (جولاي)2006(جنگ 33روزه) تمام ناشدني است. زماني كه از عمليات متجاوزانه نظاميان صهيونيست خبردار شديم، برق نداشتيم (منطقه ضاحيه جنوبي لبنان معمولا از برق بيبهره است). با بيصبري منتظر آمدن برق و نشستن پاي تلويزيون شديم تا ببينيم چه اتفاقي افتاده است تا آنكه ساعت 2ظهر روز 12جولاي برق آمد. روز را تا آن لحظه با ملالت و بيحوصلگي گذرانده بوديم گويي كه اصلا روز خستهكنندهاي بود (با خنده) اما نميدانستيم كه «اكشن» و حركت اصلي بعدازظهر آن آغاز ميشود.
كل تصور ما اين بود كه واكنش صهيونيستها صرفا اقدامي محدود خواهد بود و چند گلولهاي هم كه در چند دره افتاد را بهعنوان واكنش صهيونيستها تخمين زديم. مسئله عجيب آن بود كه آنها صرفا مناطق كورهراه و درهها را هدف قرار ميدادند تا آنكه صبح روز 13جولاي فرا رسيد و ما از صداي گلولهباران فرودگاه بينالمللي بيروت از خواب بيدار شديم و بعد از آن بود كه بيانيه اعلام جنگ رژيم صهيونيستي منتشر شد. در همين روز بود كه يك يا دو بار ضاحيه را مورد هدف قرار دادند. گفتند كه ناوچههاي اسرائيلي اين حملات را انجام ميدهند. شب را تا صبح با صداي صفير گلولهها و موشكها و انفجارهاي آنها به صبح رسانديم.
روز 14جولاي مجبور شديم خانه خود را ترك و به مكان امني نقل مكان كنيم. صهيونيستها در اين روز تقريبا نقطه به نقطه مناطق ضاحيه بهويژه بئرالعبد و حارهحريك را مورد هدف قرار ميدادند.
فقط 2 روز توانستيم در جاي جديدمان زندگي كنيم. شب اول يكي از زيباترين شبها بود، زيرا سيدحسننصرالله آنجا سخنراني كرد تا به انتظارات مشتاقانه ما پايان دهد. اين همان شبي بود كه او بهطور مستقيم خبر هدف قرارگرفتن ناوچه صهيونيستي «ساعر» را در مقابل سواحل بيروت اعلام كرد. بهخوبي به ياد دارم كه به محض گفتن اين جمله تمامي ضاحيه ناگهان از خوشحالي منفجر شد و مردم به جشن و پايكوبي پرداختند.
مردم ضاحيه بياعتنا به حضور جنگندههاي صهيونيستي بر فراز منطقه محل سكونتشان، حتي آتشبازي هم كردند؛ امري كه ظاهرا صهيونيستها را بهشدت به خشم آورد و نيم ساعت نگذشته بود كه بئرالعبد و حارهحريك شاهد شديدترين حملههاي هوايي شدند.
حملات به حدي شديد بودند كه هر چند لحظه يكبار زمين ساختماني كه ما به آن پناه آورده بوديم بهشدت به لرزه درميآمد. اين حملات چنان شديد بودند كه تا صبح خواب به چشم هيچيك از ما راه نيافت.
طي چند روز جنگ، كار ما اين شده بود كه از هر فرصتي (كه برق ميآمد) براي پريدن از اين كانال تلويزيوني به آن كانال استفاده كنيم و هر لحظه منتظر حضور مجدد سيدحسن نصرالله باشيم درحاليكه تمامي شبكههاي تلويزيوني جنگافزارهاي به غنيمت گرفتهشده توسط نيروهاي مقاومت و جنايات و كشتارهاي فجيعي كه صهيونيستها در حق غيرنظاميان كردهبودند را به تصوير ميكشيدند. يكي از زيباترين لحظات پاي تلويزيون زماني بود كه گزارشهاي مربوط به قلع و قمع تانكهاي ميركاواي رژيمصهيونيستي در جلگه خيام و دره حجير منتشر شد.
روز 14اوت زمان اعلام آتشبس ساعت 8صبح بود، هنوز خوب بهخاطر دارم كه روز دوشنبه بود. تمامي مردم به سوي خانههاي خود كه طي مدت جنگ مورد حملات شديد صهيونيستها قرار گرفته بود ميرفتند. ما به سوي ضاحيه ميرفتيم و بقيه مردم راه خود را به سوي روستاهايشان در جنوب لبنان از ميان خرابيها باز ميكردند اما آنچه بين همه ما مشترك بود غريو پيروزي و نصر عظيم الهي بود كه بر دشمن محقق كرده بوديم».
- از جنگ تموز تا دفاع از حرم
«نام من حليم عبدالمهدي است. در روزهاي گرم جولاي 2006 نوجواني 13ساله بودم. اقتضاي سن من ايجاب ميكرد يكي از مخالفان پيگيري بخشهاي خبري بوده و هرگاه كه بزرگترها تلويزيون را براي ديدن اخبار از ما ميگرفتند بهشدت دچار خشم شوم. به شكل مشمئزكنندهاي از اخبار و بخشهاي مشابه آن نفرت داشتم. اما بعد از عمليات «وعده صادق» چنان دچار شور و شعف پيگيري اخبار شدم كه از آن پس به يكي از عاشقان سياست تبديل شدم و حتي بيش از پدرم بخشهاي خبري را، بهويژه از شبكه المنار دنبال ميكنم». اين زبان حال يكي از نوجوانان جنگ 33روزه است؛ كودكاني كه اين جنگ آنها را به سرعت به پختگي مردانه رساند زيرا دانستند فقط با مقاومت، ميتوانند صلح و امنيت را براي خانواده و كشور خويش محقق كنند و در شرايطي كه بيمارستانهاي رژيم صهيونيستي روزبهروز تعداد بيشتري از بيماران رواني را ميپذيرفتند، نوجوانان لبناني با هر موشك صهيونيستها خود را براي مبارزه با اين رژيم مصممتر مييافتند؛ احساسي كه در مبارزه و دفاع از حرم به شكل قابل توجهي تجلي و عينيت يافته است.
خليل بشير جميل يكي از آنهاست كه در جنگ 33روزه نوجواني بيش نبود و خانوادهاش مجبور شدند روستاي خود عيتاالشعب را ترك كرده و به مناطق امنتر بروند. خواهرش ميگويد: «خليل در تمام مدتي كه در رميش بوديم فقط با خود زمزمه ميكرد كه اي كاش من اكنون در عيتا بودم. نوجواني كه تا آن روز سلاح در دست نگرفته بود، در نخستين سالگرد پيروزي مقاومت، به مقاومت پيوست و دورههاي آموزشي آن را پشت سر گذاشت. خليل بعد از حمله تكفيريها به حرم حضرت زينب(س) به نيروهاي حزبالله كه براي دفاع از حريم ولايت به آنجا ميرفتند پيوست زيرا نميخواست بلايي كه صهيونيستها بر سر خانه ما آوردند را تكفيريها بر سر مزار حضرت زينب(س) بياورند». او دست آخر به آرزوي خود رسيد و در سن23سالگي با رداي زرين مقاومت مدال والاي شهادت را به سينه آويخت و به ديدار بزرگ سرور مقاومان رفت.
- دل به مقاومت بسپار آسيب نميبيني!
علي عوده يكي از كساني بود كه بعد از پايان جنگ 33روزه، مسئوليت برآورد ميزان خرابي وارده به املاك مردم را در شهرها و روستاهاي مختلف جنوب لبنان براي پرداخت خسارت و تدارك بازسازي بهعهده داشت.
او در اينباره ميگويد: «من يكي از كساني بودم كه مسئول برآورد ميزان خسارت منطقه بنت جبيل شدم. كار بررسي و ارزيابي خسارتها را خانه به خانه آغاز كرديم و كار را منزل به منزل بررسي و گزارش كاملي در مورد آنها تهيه كرديم. شدت حملات رژيم صهيونيستي به اين منطقه چنان بود كه در مواردي نميتوانستيم منازل مسكوني را از منازل كناري آنها تفكيك كنيم و صرفا با استفاده از نقشه و بهطور تقريبي متوجه ميشديم مختصات منزل كجا بوده و احتمالا چه شكلي داشته است. بعد از عبور از دهها تپه آوار از منازلي كه بهطور كامل تخريب شده و احتمالا صاحبان آنها هم ديگر در قيد حيات نبودند، به يك منزل روپا و سالم رسيديم. يك منزل كه به شكل عجيبي تنها منزل باقيمانده در ميان خانههاي ويرانشده اطراف خود بود.
در زديم صاحبخانه در را باز كرد به او ماموريت خود را شرح داديم و از وي خواستيم تا اجازه دهد منزلش را مورد ارزيابي قرار دهيم، او هم ما را به داخل خانه راه داد. من تمامي منزل را بررسي كردم، حتي شيشههايش هم نشكسته بودند. به او گفتم شما چه زود به خانه خود بازگشته و كار بازسازي آن را انجام داديد. شيشه از كجا آورديد چون آنگونه كه اطلاع دارم تمامي مغازههاي مناطق اطراف هم تعطيل هستند؟ اگر هم مخارجي كردهايد بفرماييد تا براي پرداخت خسارت يادداشت كنم ولي به هر شكل، خدا را شكر ظاهرا آسيب چنداني به منزل شما نرسيده است.
او به همسر و 4 فرزندنش نگاهي كرد و رو به من گفت: ما هرگز خانه خود را ترك نكرديم. ما 33روز همينجا مقاومت ميكرديم. با تعجب به او گفتم با اين زن و بچهها اينجا چه كاري كرديد و چگونه در ميان اين ويرانيها و حملات موشكي جان سالم به در برديد؟ او با همان اطمينان و آرامش به من گفت: ما 33روز مسئول تهيه غذاي نيروهاي مقاومت بوديم. آشپزخانه بچههاي حزبالله منزل ما بود و همين امر هم باعث شد خدا ما را از هر شري حفظ كند.
به او نگاه كردم. «الله اكبر» اين چه زره عظيم و قدرتمندي است كه توانسته است قدرتمندتر از فولاد و مستحكمتر از پناهگاهها، جان آنها را حفظ كند. ايمان عميق به خدا و اعتقاد راسخ به مقاومت نهتنها جان اين خانواده بلكه مال و خانه آنها را هم حفظ كرده بود.
از خانه خارج شديم. از پلكان بيرونياش كه پايين آمديم بچههاي حزبالله يك موشك عمل نكرده اين تجاوز را در فاصله حدود 2كيلومتري منفجر كردند. صداي مهيبي منطقه را فرا گرفت و دود سياه غليظي به هوا برخاست، زمين به لرزه در آمد و خانه هم در برابر چشمان ما تكاني خورد اما باز هم مشكلي پيدا نكرد».
- 60رزمنده لبناني در مقابل 600نظامي اسرائيلي
ابوحسن علي از مبارزين حزبالله لبنان است كه خاطره خود را اينگونه براي همشهري بازگو ميكند؛ «درسومين روز حمله ارتش اشغالگر صهيونيستي به لبنان، نيروهاي مقاومت اسلامي حزبالله كمكم خودشان را براي نبردي سخت آماده ميكردند چون نميدانستند اين حملات وحشيانه كه اكثرا مردم بيدفاع را هدف قرار داده چه موقع پايان مييابد. 3روز از زمان به اسارت درآمدن نظاميان صهيونيست بيشتر نگذشته بود كه ارتش اشغالگر قدس از زمين و هوا و دريا منازل مردم بيدفاع لبنان در جنوب و در نقطه صفرمرزي شمال فلسطين اشغالي را درهم كوبيد. ارتش اشغالگر صهيونيست در اين روز قصد داشت عملا به خاك لبنان تجاوز كند. تانكها و نفربرهاي زرهي پشت دروازههاي مرزي آرايش نظامي بهخود گرفته بودند و كاملا آماده بودند تا به محض صدور فرمان ژنرالهاي صهيونيستي وارد خاك لبنان شوند تا بدين طريق يكبار ديگر اين كشوركوچك عربي را به اشغال خود در آورند و به خيال خام خود زهرچشمي از حزبالله بگيرند. همهچيز براي بهراهانداختن جنگي نابرابر و تمامعيار آماده بود.
ابتدا مينكوبها و تانكهاي غول پيكرميركاوا به راه افتادند تا تلههاي انفجاري و مينهاي ضدنفربر زرهي را منفجر كنند تا راه ورود نيروهاي پياده نظام ارتش اشغالگرقدس به خاك لبنان هموار شود. همزمان با اين تحولات در جنوب، به ما اعلام كردند سريعا در منطقه درگيري مستقر شويم. ما هم از همان كانالهايي كه از قبل در آنجا درست كرده بوديم خودمان را به محل مورد نظر رسانديم و در پشت درختچههاي كوچك جنگلي و بوتهزارها موضع گرفتيم تا به محض رويت نظاميان دشمن آنها را هدف قرار دهيم. تانكهاي ميركاوا درحال پيشروي درجنوب، لبنان بودند و پشت سر آنها نيروهاي ارتش بهراه افتادند. ما با دوستانمان در جنوب، هر تانك و نفربر زرهي كه در حال پيشروي بود را هدف قرار ميداديم. فراموش نميكنم هرتانكي به سمت ما ميآمد فقط كمتر از 3دقيقه زمان داشتيم تا آن را هدف قراردهيم و آن را زمينگير كنيم چون بلافاصله محل ما توسط دشمن صهيونيستي شناسايي و به دنبال آن گلوله باران ميشد.
واقعه عجيبي بود. نظاميان صهيونيست گيج و سردرگم شده بودند آنها ميديدند كه تانكهايشان مورد اصابت قرار ميگيرد اما نميدانستند از كجا اين شليكها صورت گرفته است و كوركورانه به اينسو و آنسو شليك ميكردند ولي باز هم تانكهايي كه در چند قدميشان در حال حركت بود مورد اصابت قرار ميگرفت و منفجر ميشد. بلافاصله چندقدمي عقبنشيني ميكردند و دوباره وقتي منطقه را به زير آتش سنگين قرار ميدادند به راه ميافتادند و به پيشروي ادامه ميدادند. ما چندين بار اين عمليات پيروزمندانه را انجام داديم تا اينكه سرانجام آنها مجبور شدند منطقه نبرد را به جايي ديگر از خاك لبنان بكشانند و عطاي تجاوز از اين نقطه در خاك كشورمان را به لقايش ببخشند.
با اين حال خوي تجاوزكاري صهيونيستها باعث ميشد تا آنها درصدد برآيند كه از يك نقطه ديگر وارد خاك لبنان شوند. در آن روز رسانههاي اسرائيلي خودشان اعتراف كردند كه باعث شگفتي است كه 600نيروي نظامي ارتش اسرائيل با اينكه در مقابلشان هيچ نيرويي را نميديدند نتوانستند به جنوب لبنان نفوذ و راه ورود را پيدا كنند درحاليكه ما رزمندگان مقاومت اسلامي لبنان در اين سوي مرز لبنان خوب ميدانستيم كل نيروي مقاومتي كه در مقابلشان قد علم كرده و آنها را زمينگير و مجبور به عقبنشيني كردهاند فقط و فقط 60مبارز هستند. بله تعدادمان كمتر از 60نفر بود ولي چون ايمان داشتيم كه خدا با ماست و در مقابل دشمن غدار و تجاوزگر قرار داريم توانستيم در مقابل هر 10نفر تنها با يكنفر ايستادگي و اينگونه دشمن صهيونيستي را زمينگير كنيم».
- مقاومت 33روزه از نگاه افسر اروپايي
خاطرات جان مالوي يكي از افسران عاليرتبه امور سياسي يونيفل كه در زمان جنگ 33روزه جزو نيروهاي حافظ صلح در لبنان بود هم قابل تامل است.
او در اين زمينه ميگويد: «سال 2005 براي پنجمينبار براي ماموريت نظامي در ساختار نيروهاي حافظ صلح بينالمللي (يونيفل) به لبنان آمدم، بسيار خوشحال وخرسند بودم زيرا ميتوانستم بار ديگر با مردمي ارتباط برقرار كنم كه در سالهاي قبلتر از آن با آنها خاطرات زيادي داشتم و ميتوانستم با اين حضور خود كه گويي بازگشت به خانه بود آن خاطرات را تجديد كنم. با فرارسيدن تابستان 2006 شمار نيروهاي يونيفل كاهش يافت و واحد حافظ صلح بهشدت كوچك شد تا به حدود 2000نفر كاهش يافت. اين رقم شامل نيروهاي نظامي وغير نظامي بود بهويژه كه در آن زمان حرف وحديثهايي در رابطه با برچيدن اين نيروها و تعطيلي فعاليت حافظان صلح در لبنان به شكل گستردهاي به گوش ميرسيد. روز چهارشنبه 12جولاي 2006 بود. اين روز هم مانند هر روز ديگري بهنظر ميرسيد. از همسرم در شهر زيباي صور خداحافظي كردم و به سوي محل كارم رهسپار شدم. مدت كوتاهي بعد از حضور در محل كار و حدود ساعت 9صبح بود كه اطلاعاتي را از وقوع يك حادثه در طول خط آبي (خط مرزي بين لبنان و فلسطين اشغالي) دريافت كرديم. صرفا يك خبر كوتاه بود كه هيچ اطلاعات ديگري همراه آن نبود اما بارها و بارها از منابع مختلف بهدست ما رسيد.
در آن لحظات نميدانستيم آنچه به عنوان حادثه امنيتي توصيف شده بود عملياتي از سوي حزبالله عليه يك گشتي ارتش اسرائيل بود. در آن روز نميدانستم براي بازگشت به آپارتمانم و ديدن مجدد همسرم مجبور خواهم شد 6ماه كامل صبر كنم. (روز 20جولاي همسرم به همراه خانواده نيروهاي حافظ صلح از لبنان تخليه شدند.) بايد بگويم كه حتي يونيفل هم از حملات مصون نماند و بارها در معرض گلوله باران و حملات هوايي يا موشكي قرار ميگرفتيم.حتي روز 25جولاي حمله هوايي اسرائيل به يكي از پايگاههاي ديدهباني و مراقبت يونفيل در حومه منطقه خيام منجر به كشتهشدن 4 ناظر نظامي غيرمسلح وابسته به سازمان ملل شد. در مقابل نظاميان ارتش لبنان همكاري تنگاتنگي با ما داشتند و همكاري روزانهاي با فعاليتهاي ما صورت ميگرفت بهنحوي كه تمامي برنامههاي تحركات عملياتي، غيرنظامي، لجستيكي، پزشكي و بشردوستانه را با همكاري با ارتش لبنان انجام ميداديم. (اين نظامي اروپايي در خاطرات خود به جنايت بزرگ صهيونيستها در بمباران قانا اشارهاي نميكند.)
نظر شما