سه‌شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۵:۵۴
۰ نفر

همشهری دو - روحینا مجیدی: حاضر نبود صحبت کند، می‌گفت بگذارید آنقدر بمانم تا خدا یکی از این دو را به من بدهد: مرگ یا شفا.

روسیاه مانده‌ام

 در را به رويمان بسته بود و مي‌گفت خيلي شرمنده‌ام، شرمنده روي برادرم و همسر و بچه‌هايش، شرمنده مادرم كه من بايد به جاي برادر او را تيمار مي‌كردم، شرمنده‌ام كه شده‌ام وصله‌اي ناجور براي زندگي برادرم، خدا چاره‌اي كند تا دردهايمان به آخر برسند، اين روزها با تمام وجودم مي‌فهمم كه مرگ نعمت بزرگي است. اين حرف‌ها به اشك‌ها مجال نمي‌داد تا چهره مردانه‌اش خشك بماند، همسرش به آشپزخانه‌اي كه با يك ملافه كهنه از هال جدا شده است، مي‌رود تا نبيند غرور مردش چگونه مي‌شكند و بچه‌ها كه قايم‌باشك بازي مي‌كردند با ديدن چهره پدر مي‌ايستند، چشمانشان روي صورتش قفل مي‌شود و بازي گل يا پوچ را در گوشه‌اي از تنها اتاق خانه براي كاستن از سروصدايي كه بارها موجب آشفته‌ترشدن فضاي خانه شده بود، انتخاب مي‌كنند.

  • مهرباني و نداري تنها ميراث باقيمانده از پدر

امان از روزي كه برادر، شرمنده خواهر و مادر باشد؛ برادري كه قبل از جوانه زدن نشانه‌هاي جواني بر پشت لب، مردانه در مقابل مشكلات ايستاده و براي خواهر به‌عنوان پدر و براي مادر به‌عنوان مرد خانه ايفاي نقش كرده است. از پدر جز فقر و نداري و يك بقچه خاطره خوب و مهرباني چيز ديگري به ارث نبرده است؛ پدري كه اگر بود شايد امروز نبودش سنگيني نمي‌كرد بر دل و جان مردي كه خود پدر 2فرزند است و شرمنده آنها.

فلج‌شدن برادر را ديده و معلوليت برادرزاده را هم همينطور، مادرش زمينگير شده است و خواهرش گرفتار بيماري‌اي كه نامش لرزه به جان مي‌اندازد چه برسد به اينكه دختري جوان را در مقابل چشمانت‌ بنگري كه شيمي درماني او را با آينه غريبه كرده است و هر روز خميده‌تر از ديروز مي‌شود و علاجي برايش نيست.

  • نمي‌خواستم باور كنم كه به آخر خط رسيده‌ام

آقا رحيم مي‌گويد: پدرم كشاورز بود، نه اينكه زمين داشته باشد بلكه تمام هنرش كشاورزي بود و روي زمين مردم مي‌كاشت و برداشت مي‌كرد و لقمه‌اي حلال بر سر سفره‌مان مي‌گذاشت. خيلي زود پير شد و نداري و شرمندگي از بچه‌ها و مادرم او را به بيماري مغز و اعصاب دچار كرد تا اينكه تمام بدنش فلج شد، توان نوشيدن جرعه‌اي آب با دست‌هايش را نداشت، 15سال بيشتر نداشتم كه يتيم شدم. نمي‌خواستم باور كنم كه به آخر خط رسيده‌ام و آرزوهايي كه براي تحصيل داشتم همه نقش بر آب شده است.

با تمام توان سعي كردم هم درس بخوانم و هم كار كنم. در زمين‌هايي كه پدرم روي آنها كار مي‌كرد، مشغول شدم. تنها مقطع ابتدايي را به سرانجام رساندم و پول نداشتم كه براي تحصيل به شهر بروم، با پاي پياده قبل از دميدن آفتاب از خانه خارج و راهي مدرسه مي‌شدم گاهي هم طعمه سگ‌ها در تاريكي صبح و شب مي‌شدم و با تمام قوا سعي مي‌كردم از دستشان فرار كنم. در نهايت به‌دليل عدم‌توان مالي ترك تحصيل كردم.

  • تمام توانم را به‌كار گرفتم تا مادرم را در كنارم حفظ كنم

ديگر شب و روز برايم معنا نداشت و تمام فكرم كار بود و تأمين مخارج خانه، هرچه داشتم و با قرض از اطرافيان و دوستان هزينه جراحي مادرم را تأمين كردم.

دو بار تحت عمل جراحي قلب قرار گرفته و دو بار نيز به‌دلايل ديگر زيرتيغ پزشكان رفته است به اين اميد كه اگر پدر ندارم حداقل گرماي مادر را در كنارم احساس كنم. هرچه در توان داشتم و نداشتم به‌كار گرفتم تا مادرم را سرپا نگه دارم اما تلاش‌هايم نتيجه‌اي نداشت و از ناحيه 2چشم نابينا و از طرفي نيز به بيماري آلزايمر دچار شد.

  • خواهرم، قرباني بي‌پولي شد

غرور مردانه مانع از گريه‌اش مي‌شود، بغض در گلو ادامه مي‌دهد: كمرم زماني شكست كه فهميدم خواهرم دچار اين بلاي لاعلاج شد، فقير بوديم و خواهرم نيز دچار عذاب وجدان بود كه در مقابل هزينه‌هايي كه مادر بيمارم دارد نمي‌تواند كاري بكند، او هم در زميني ديگر در روستايمان كار كشاورزي را آغاز كرد اما در يكي از روزهايي كه آفتاب‌نزده سر زمين مي‌رفت، سگ همسايه از پشت به او حمله كرد و ترسيد ولي اين موضوع را از من مخفي كرد چراكه مي‌ترسيد اجازه كار را به او ندهم، خواهرم، قرباني بي‌پولي شد. يك‌سال بعد دست‌هاي خواهرم ناتوان شد، نمي‌توانست بازوهاي خود را بالا ببرد، قفسه سينه‌اش درد مي‌كرد و زماني‌كه غيرقابل تحمل شد با شرم از من خواست تا او را به پزشك ببرم اما افسوس كه كار از كار گذشته و دچار سرطان شده بود، پزشكان از اينكه در مراجعه به بيمارستان تعلل كرده‌ايم، ناراحت بودند و دستور بستري و جراحي در اسرع وقت را دادند، سينه خواهرم را از بدنش جدا كردند اما درمان دردش نشد.

تحمل اين مشكلات به‌تنهايي برايم سخت است اما همراهي همسرم براي من دلگرمي بزرگي است ولي شرمنده او و 2فرزندم هستم كه نمي‌توانم برايشان كاري كنم. بچه‌هايم كوچك هستند و سوء‌تغذيه دارند، همه خانواده‌ام برايم عزيز هستند اما نمي‌دانم با درآمد كارگري، دارو و درمان 2بيمارم را تهيه كنم يا جلوي پرپرشدن بچه‌ها و شرمندگي مقابل همسرم را بگيرم.

  • فيش‌هاي تلنبار شده‌اي كه در اولويت مخارج نيست

فيش‌هاي خانه آقاي رحيم روي هم تلنبار شده است اما مي‌گويد: مي‌توانيم بدون برق و گاز سر كنيم، براي پختن غذا از گاز مسافرتي استفاده مي‌كنيم و به برق هم نيازي نداريم همين‌كه آب وصل باشد برايمان كفايت مي‌كند.من هم مثل خيلي از پسرها دوست داشتم براي خواهر و مادرم بهترين خدمت را انجام مي‌دادم، دوست داشتم براي فرزندانم پدر خوبي باشم، مي‌خواستم اما نتوانستم، نشد، روسياهم.

  • تحمل اين همه درد و بدبختي را ندارم

خواهرم از تمام دنيا قهر كرده است، نه غذا مي‌خورد و نه با هيچ دوست و آشنايي ديدار دارد، با همه قطع ارتباط كرده است، گاهي مي‌گويد: كاش گناه نبود و خودم را مي‌كشتم آخر تحمل اين همه درد و بدبختي را ندارم.

  • مي‌ترسم از اينكه بلايي سر خود بياورد

مي‌دانم او هم مثل همه دخترها دوست داشت لباس سپيد بخت بر تن كند اما زماني كه سالم بود، فقر و نداري خواستگارها را فراري مي‌داد و زماني هم كه بيمار بود هيچ‌كس حتي گوشه چشمي به ما نمي‌كند چه برسد به خواهرم. داروهايش را گهگاه مي‌خرم به‌شرطي كه كاسبي كرده باشم و صاحبكار هم پرداخت پولم را به تعويق نينداخته باشد. بيشتر مواقع در اتاق را به روي خود مي‌بندد، هميشه مي‌ترسم از اينكه بلايي سر خود بياورد. مي‌داند كه مي‌ترسم اما مي‌گويد نگران نباشيد من كه در اين دنيا روز خوشي نديدم و جهنم را تجربه كردم، كاري نمي‌كنم كه آن دنيايم نيز خراب شود.

تمام آرزويش سلامتي خواهر و مادر و سر و سامان دادن به وضعيت زندگي خانواده‌اش است؛ مي‌گويد: ماهي بيشتر از 700الي 800هزار تومان درآمد ندارم و در مقابل، هزينه‌هاي دارو و درمان خواهرم و مادرم به بيش از 2ميليون تومان مي‌رسد. خريد داروها را نوبتي كرده‌ام؛ يك‌ماه براي مادرم، يك‌ماه براي خواهرم. زن و بچه‌هايم هم انتظاري ديگري ندارند. دكترها مي‌گويند بايد شيمي‌درماني را ادامه دهيم تا بقيه قسمت‌هاي بدن خواهرم آلوده نشود اما ندارم، نمي‌توانم، مادرم هم هرروز نزديك به 20عدد قرص مي‌خورد آن هم اگر بتوانم بخرم.

  • نمي‌توانم خوبي‌هاي او را جبران كنم

يادم نمي‌آيد چه زماني براي همسرم كه در تمام نداري و بدبختي‌هايم كنارم بوده و تنهايم نگذاشته است، يك شاخه گل يا يك هديه كوچك گرفته باشم.خانواده‌اش هم هميشه تشويقش مي‌كنند كه براي رضاي خدا هرچه از دست‌ات برمي‌آيد براي شوهر و خانواده‌اش انجام بده اما من كه نمي‌توانم خوبي‌هاي او را جبران كنم. از خدا مي‌خواهم او را عاقبت‌بخير كند. گاهي از دست خودم ناراحت مي‌شوم كه چرا با او ازدواج كردم و او را وارد مشكلاتم كردم اما اگر او و بچه‌هايم نبودند نمي‌توانستم در برابر اين سختي‌ها مقاومت كنم. كاش راهي باشد كه بتوانم هزينه شيمي‌درماني‌هاي خواهرم و داروهاي چند‌ماه آينده‌شان را تأمين كنم و بعد از مدت‌ها بدون دغدغه گوشت و مرغ براي سفره خانه‌مان تهيه كنم.

  • شما چه مي‌كنيد؟

خانواده آقا رحيم با انواع و اقسام مشكلات مالي و بيماري دست به گريبان هستند. شما براي همراهي با آنها چه مي‌كنيد؟ نظرات و پيشنهادهاي خود را به 30003344 پيامك كنيد يا با شماره تلفن 84321000 تماس بگيريد.

کد خبر 379293

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha