دوستي داشتم كه ميگفت: «زندگي شوخي بزرگي است و بيچاره آن كسي كه نخواهد در اين شوخي بزرگ، تن به خنده بدهد.»
اين مقدمه را گفتم كه برسم به خانم بلندگو. بله، خانم بلندگو. آيا شما هم از اين خانمهاي بلندگو يا آقاهاي بلندگو ديدهايد؟ توي مدرسه، سر صف، پاي آبخوري؟ يا شايد آدمهاي ديگري با اسامي ديگر بشناسيد. يا خودتان متخصص اسمگذاري باشيد.
مثلاً آقاي گلابي يا خانم «چهكنم؟» يا آقاي «نميشه» يا خانم نردبان. يا نامگذاري معلمها بر اساس درسي كه ميدهند، مثل: خانم ورزش، آقاي زبان، خانم تاريخ.
اين مقدمه را گفتم كه بدانيد چرا ميگويم خانم بلندگو.
خانم بلندگو يك كتاب خاطرهداستان است. از آن خاطرهداستانهايي كه هيچ كم از داستان ندارند. راوي و نويسندهي كتاب يعني خانم «فريده كثيري» در آموزش و پرورش استخدام ميشود و قدم به مدرسهاي ميگذارد كه قرار است در آن كار كند. مدرسهاي قديمي و خاص كه شاگردانش هم خاص هستند. يعني بچههاي كمتوان ذهني، نيمهبينا، نيمهشنوا و معلولان جسمي، حركتي.
فريده كثيري با زبان طنز به بيان روزهايي ميپردازد كه سرگرم كار در اين مدرسه بوده است. مثلاً اينكه در همان روز شروع كارش به جاي معلمي، مقام معاونت مدرسه را به او ميدهند و لقب خانم بلندگو از همينجا متولد ميشود. چون مجبور است به بچهها با صداي بلند امرونهي كند.
فكر ميكنم براي نوجوانها خواندن خاطرات يك خانم ناظم جذاب باشد. چون كمي هم از اين طرف ماجرا به مدرسه نگاه خواهند كرد.
البته تمام خاطرههاي راوي خندهدار نيست و بعضيها حتي اشك شما را درميآورد. مثل داستان ابوالفضل كه هرروز با كفشهاي پاره به مدرسه ميآيد و زماني كه خانم بلندگو با او برخورد ميكند و پس از چندبار تذكر ميگويد اگر با اين كفشهاي پاره به مدرسه بيايي به مدرسه راهت نميدهم، ماجرا جالب ميشود. چون ابوالفضل چند روز به مدرسه نميآيد.
يعني هرروز از خانه بيرون ميآيد و به خرابهاي ميرود و پشت سنگي پنهان ميشود و ظهر به خانه باز ميگردد. واقعيت تلخ اين است كه ابوالفضل براي خريدن كفش تازه پول ندارد و شرمندگياش ميماند براي ديگران و خريدن يك جفت كفش نو.
ماجراهاي جذاب و شيرين كتاب با تصويرهاي «نگين احتسابيان» زيباتر شدهاند و حال و هواي خوبي پيدا كردهاند. اين كتاب را انتشارات پيدايش (66970270) با قيمت هشتهزار تومان منتشر كرده است.
نظر شما