يعني آنقدري داشته باشد كه هرچي هم به سوپري عليآقا برود و هرچي هم بستني و لواشك و چيپس و پاستيل و نوشمك و از آن تخممرغشانسي گندهها بخرد، باز هم تمام نشود.
يا اينكه سرِ زنگ تفريح بتواند همهي دوستهايش را ساندويچ مهمان كند و باز هم پول داشته باشد. تازه اگر عليآقا، آدم را آدم حساب نكرد و جواب سلامش را نداد، بتواند برود صاف جلوي مغازهاش يك مغازهي گندهي هلههولهفروشي بزند تا طرف بفهمد كه يك من ماست چهقدر كره دارد.
البته الآن كه اينطوري نيست و ما هروقت ميرويم به مغازهي عليآقا ميفهميم كه يك من ماست چهقدر كره دارد. در مورد بوفهي مدرسه هم با عرض شرمندگي بايد بگويم كه فعلاً شرايط اقتصاديمان طوري است كه حتي نميتوانيم خودمان را مهمان كنيم، چه رسد به دوستهايمان!
حالا اينكه بشر از دير باز براي گرفتن پول توجيبي از بابايش چهكار كرده را نميدانم، اما من خودم بايد بگويم كه در اين زمينه خيلي مشكلات دارم. يعني حالا ما كه پول تمامنشو (!) نداريم كه، همين پول تمامشويمان هم هميشه ميرود زير علامت سؤال.
يعني بابايمان يكطوري محكم به ما ميگويد: «پسر! همين ديروز بهت پول دادم. چهكارش كردي؟» که حتي خود ما هم به خودمان شک ميکنيم که چرا از پول توجيبي ديروزمان بهخوبي نگهداري نکرديم.
کلاً باباي ما فكر ميكند كه آدم پول توجيبي ميگيرد كه از آن به خوبي نگهداري كند. خب پدر من، پول را براي چه ميخواهند؟ براي خرجكردن و ريختن خوراكيهاي خوشمزه به شكم (که شما بهش ميگوييد: خندق بلا) ديگر. حالا شما هي بهجاي اينكه پول ما را بدهي تا خوراكي به شكممان بماليم، هي پول نده تا صابون به شكممان بماليم!
اصلاً من يكي تصميم گرفتم كه در آينده وقتي بزرگ ميشوم يك بانك بزنم و اسمش را بگذارم «بانك پول توجيبي» آنوقت از حقوق همهي باباهاي دنيا، ماه به ماه بردارم و همهي بچههاي دنيا را صدا كنم و پول توجيبيشان را سر وقت بهشان بدهم.
تا بلكه شوم شديد پرپول و خفن
خوشحال به خنده وا كنم باز دهن
قربان تو اي خدا! بپا كه نرود
از ياد بابام پول ِ توجيبي من!
تصويرگري: مجيد صالحي
نظر شما