همان وقتي كه «بيديشانس» همراه مشاور مدرسه و دو دوست تازهاش براي اولينبار به بستنيفروشي رفتهاند، پدر و مادرش در يك تصادف ميميرند.
روي جلد نوشته «اگر گم شدهاي شايد مجبور شوي خلاف جهت آب شنا كني» و كتاب شانس ضرب در هفت با شنيدن خبر مرگ والدين بيدي شروع ميشود. بيدي در دنيا غير از آن دو هيچكس را ندارد. البته به تازگي يك دوست ويتنامي پيدا كرده است.
«ماي»، دختري كه چندسال از بيدي بزرگتر است و فقط چندبار پشت در اتاق مشاور همديگر را ديدهاند. بهتر است به عقب برگرديم. همانطور كه بيدي در انتهاي فصل اول رمان از ما ميخواهد او را همراهي كنيم.
بيدي نابغه است و عاشق پزشكي و انواع بيماريها و علائمشان. اما بيشتر از همه عاشق باغباني و گلها و درختان. وقتي به مهدكودك ميرفت، مربيها متوجه هوش عجيب او شدند، اما بيدي آنقدر باهوش بود كه اين مسئله را در مدرسه بروز ندهد.
روز اول در مدرسهي جديد، لباس باغبانياش را پوشيد تا خودش و شخصيت واقعياش را به همكلاسيها نشان دهد. اما بچهها او را با خدمهي مدرسه اشتباه گرفتند و گفتند يكي از دستشوييهاي مدرسه گرفته است.
مدرسه باز هم به او روي خوش نشان نداد. وقتي در يك آزمون سراسري بدون هيچ اشتباهي نمرهي كامل آورد و مدير مدرسه به او تهمت تقلب زد، پاي بيدي به دفتر مشاوره باز شد.
مشاور «دل دوك» است. كسي كه اصلاً معلوم نيست چرا مشاور مدرسه شده است؟ نه زياد حوصلهي بچهها را دارد و نه ميتواند از پس مشكلات خودش بربيايد. اما بيدي قرار است زندگي همه را عوض كند. هم زندگي دل دوك، هم زندگي رانندهي آژانسي به اسم «هايرو» و هم زندگي ماي و خانوادهاش را.
حتي براي نابغهها هم مرگ دو نفر از عزيزترين آدمهاي زندگي آنقدر دردناك است كه ديگر به روال طبيعي زندگيشان و خوشيها و دلمشغوليها توجهي نكنند.
بيدي بعد از مرگ پدر و مادرش ديگر هيچچيز را هفتتا هفتتا نميشمرد و دنبال عدد هفت در چيزها نميگردد. باغچهاش را از او گرفتهاند چون ديگر نميتواند تنها در آن خانه زندگي كند و در نتيجه از باغباني خبري نيست. كسي هم از دختري كه والدينش را از دست داده انتظار ندارد كه به اين زوديها به مدرسه بازگردد.
قرار است او را به بهزيستي بسپارند تا در موقع مناسب يك خانواده، سرپرستياش را قبول كند. بيدي همان اول كار به كمك هايرو فرار ميكند و به كتابخانهي مركزي شهر ميرود. مسئولان بهزيستي دنبال دل دوك مشاور ميروند و او هم تنها اميدش ماي است.
ماي، بيدي را پيدا ميكند و با نقشهاي حسابشده مادرش را راضي ميكند كه بهصورت موقت سرپرستي بيدي را بهعهده بگيرد. هرچند برادر ماي، كوانگها مخالف است اما ماي خوب بلد است همه را راضي كند و حتي كاري كند كه دل دوك، آپارتمانش را در اختيار او و خانوادهاش بگذارد. چون خانوادهي ماي در يك گاراژ زندگي ميكنند و مسئولان بهزيستي اجازه نميدهند چنين خانوادهاي سرپرستي بيدي را قبول كند.
قرار نيست آخر اين قصه را بگويم؛ هرچند انتهاي اين داستان مثل خيلي از داستانهاي خوب، شروع يك زندگي ديگر است. راستش كل اين داستان، فقط داستان بيدي و كنار آمدنش با مرگ پدر و مادرش نيست، داستان آدمهايي است كه كنار بيدي قرار ميگيرند و زندگيشان عوض ميشود.
شور زندگي از فكر و دل بيدي رخت بربسته، اما هنوز مي تواند كورسوي اميدي به اطرافش بپراكند و كاري كند كه آدمها براي پيشرفتن و رسيدن به آنچه كه ميخواهند، تلاش كنند.
هايرو در جايي از داستان به بيدي ميگويد: «تو فرشتهي نگهبان من هستي.» و راستش بيدي فرشتهاي است كه زمينهاي سخت را به باغچه بدل ميكند و كاري ميكند آدمها تكاني به خودشان بدهند و تغيير كنند.
«شانس ضرب در هفت» را «هالي گلدبرگ اسلن» نوشته و «پرناز نيري» ترجمه كرده است. اين كتاب 416صفحهاي در نشر افق (66413367) با قيمت 21هزار تومان منتشر شده است.
نظر شما