دوشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۶ - ۰۶:۵۵
۰ نفر

مهدیا گل‌محمدی: انگار همین دیروز اما میانه اردیبهشت‌ماه سال۶۵ بود. نشان به آن نشان که هنوز جنگ تمام نشده بود.

کمان پنبه‌زن محله منیریه

عمو‌عباس به روال هر سال مش‌اسماعيل لحاف‌دوز محله منيريه را دعوت كرد تا پنبه‌ فاميل را بزند. پيرمرد پايش را كه داخل حياط مي‌گذاشت ابري از شايعات ريز و درشت درباره برادر و بردارزاده‌ها به هوا بلند مي‌شد. ‌مشدي اسماعيل با آن دوچرخه‌28سه‌مار اصل چيني‌اش در دوران جنگ سردي كه ميان برادر‌ها سر گرفته بود تنها جاسوس چندجانبه‌اي بود كه به خانه تمام شش برادر راه داشت و بي‌هيچ ‌مقاومتي پنبه هر كسي را پيش ديگري مي‌زد و راپورتش را مي‌داد. بعد‌ها فهميديم براي آشتي دادن برادر‌ها پيازداغ برخي رويداد‌ها را زياد مي‌كرده است.

خاطرات پيرمرد اما خود، لحاف‌چهل‌تكه‌اي بود كه انگار هر تكه‌اش را از خانه‌اي به يادگار داشت. آن‌روز چند شيريني پادرازي هم براي ننه آيلار، همسرش برداشت و به همين بهانه قصه عاشق شدنش را با آتش قليان مورد علاقه‌اش از زير زبانش بيرون كشيديم. بعد از اينكه مقاومتش درهم شكست، چشم‌هايش را تنگ كرد، پكي به قليان زد و تعريف كرد كه خانه اميربهادر (موزه فعلي) در محله اعيان‌نشين منيريه قديم، متعلق به حسين‌پاشازاده يا همان اميربهادر، وزير دربار مظفرالدين‌شاه قاجار بوده است.

يكي از نوكر‌هاي خانه‌زاد، مشدي را براي لحاف‌دوزي به حياط خانه مي‌برد و سر صلات ظهر مشدي براي نماز و بعد صرف ناهار، كمان‌پنبه‌زني را درحياط رها مي‌كند و داخل اتاقك محقر خدمه عمارت مي‌شود. مشدي گفت: «هنوز لقمه پنجه‌كلاغي دوم را برنداشته بودم كه صداي افتادن دوچرخه‌ام آمد. پرده را كه كنار زدم گوشه حياط چشم‌ام افتاد به دختركي كه زنان خانه دوره‌اش كرده بودند. سن شماها قد نمي‌دهد اما در تهران قديم مي‌گفتند اگر دختري را از لاي كمان پنبه‌زني رد كني بعد از مدتي با پاره شدن بند كمان‌پنبه‌زن، بخت دختر هم باز مي‌شود.» مشدي ديگر اينجايش را نگفت اما گويا داخل حياط آن خانه 3هزار متري به جاي بند كمان پنبه‌زني، بند دل‌مشدي بوده كه پاره مي‌شود.

کد خبر 384585

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha