یکشنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۴
۰ نفر

مهدیا گل‌محمدی: دایی‌سهراب که از سفر ۳ساله‌اش در هند به تهران بازگشت، هنوز سیل گلابدره در مسیر پل تجریش سنگ‌اندازی نکرده بود.

حکایت نذر ۴۰روزه یک حلاج

مش‌اسماعيل لحاف‌دوز، همسايه زيرزمين خانه‌پدري هم دقيقا 3سالي مي‌شد كه كمان و مشته پنبه‌زني‌اش را به‌خاطر درد مفاصل و نازك‌شدن پوست دست‌هايش به ديوار آويزان كرده بود و فقط گهگاهي لحاف‌ مي‌دوخت. دايي سهراب حتي پيش از اينكه با سي‌تار‌ (ساز زهي و بزرگ هندي)‌‌خود به اتاق كوچك گوشه حياط خانه بازگردد، و با صداي آن خانه را روي سرش بگذارد، قديم‌ترها هم كه سه‌تار به‌دست روزه سكوت مي‌گرفت، به قول مادر با طبل بي‌عاري‌اش گوش فلك را كر مي‌كرد. شايد مادر اين را مي‌گفت چون به قول خودش برادر مو درازش كار را عار مي‌دانست و دست به سياه و سفيد نمي‌زد. آن سال قربانعلي‌ميرزاي سنج‌ساز مهمان مشدي بود و دايي‌سهراب كه برخي خيال برشان داشته بود كه درويش است، بي‌چيزي و نداري قربانعلي را مسخره مي‌كرد، مي‌گفت شپش داخل جيب قربانعلي سه‌قاب بازي مي‌كند. قربانعلي ميرزاي سنج‌ساز اما 40‌سال از عمرش را وقف ساخت و تهيه لوازم مراسم تعزيه امام حسين(ع) در كاروانسراي زيباي روستاي امين‌آباد (40كيلومتري جاده شهرضا- آباده) كرده بود. 40‌سال مقتل‌خواني كرده بود و علم‌ و كتل و سنج ساخته بود و حالا حسرت پياده‌رفتن به كربلاي معلي در اربعين حسيني به دلش مانده بود. آن سال آمده بود تا شايد مشدي هزينه سفر و مجاورت چندماهه او در حرم آقا را بهش قرض بدهد.

مشدي تعريف كرد قربانعلي در روستايي زيبا بي‌چيز مانده كه كرور كرور گردشگر آنجا مي‌روند تا ديدني‌هاي روستا و كاروانسراي عهد شاه‌عباس، آب‌انبار، حمام و سونا و مسجدش را ببينند. مي‌گفت همه نداري‌ قربانعلي از دست و دلبازي‌اش است و اينكه او هيچ زائري را در كاروانسراي امين‌آباد بي‌خرج سفر بدرقه نكرده است. يك هفته گذشت. بعد از ظهر يك روز بهاري بود كه دايي‌سهراب با سي‌تارش لب حوض وسط حياط نشسته بود و بي‌مقدمه به كنايه به قربانعلي گفت: اگر به جاي سنج يك ساز درست و درمان مي‌ساختي، الان دستت جلوي بقيه دراز نبود، حالا سي‌تار هم نه، يك تار هم براي كمان پنبه‌زني مشدي درست كرده بودي، خودم خرج سفرت را مي‌دادم. مش‌اسماعيل دستش را گذاشت روي زانويش، برخاست و گفت نيازي به تو و سي‌تار تو نيست، اگر خدا بخواهد همين يك تار كمان هم، خرج سفرش را مي‌دهد. دايي سهراب گفت: ببينم چند مردحلاجي. همان شب مش‌اسماعيل حلاج (پنبه‌زن) نذر كرد با وجود درد دست‌هايش 40روز تمام پنبه اهالي محل را مجاني بزند و هر همسايه‌اي به قدر وسعش خرج سفر قربانعلي‌سنج‌ساز را بدهد. 40روز تمام بي‌هيچ شكايتي از زخم‌هاي باز و خونريز دستش، مشته بر زه كمان ‌كوبيد. بنگ‌بنگ‌، تاپ‌تاپ، بنگ‌بنگ، تاپ‌تاپ. روز چهلم گفت اوغلان يادت باشد به عزرا خانم بگويم اندازه پنبه يك بالش بهش بدهكارم. مشدي بي هيچ وزنه و قپاني 02كيلو پنبه را تشخيص مي‌داد.بنابراين همينطور كه فكر مي‌كردم جريان كم آوردن پنبه يك بالش چيست، رفتم تا زيردستش را تميز كنم كه چيزي توجهم را جلب كرد. ردي از خوني سرخ پنبه‌هاي سفيد را تزيين كرده بود.

کد خبر 385133

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha