اردوهای جهادی. هر سال، دانشجویان همهجای کشور برنامهریزی میکنند و مناطق محرومی از همه جای کشور را انتخاب کرده و شال و کلاه میکنند که بروند آنجا برای خدمترسانی بیمزد و منت. دانشجویان دانشگاه تهران هم 5 سالی میشود که از این کارها میکنند. امسال هم مثل پارسال، جمع شدند که بروند به دیشموک در استان کهگیلویه و بویراحمد. تکنگاری زیر، حاصل نگاه یکی از دانشجویان این اردوهای جهادی است.
اسمش را نمینویسیم، چراکه این را خلاف کار مخلصانه میدانست. آنها، تابستان را برای این کار انتخاب کرده بودند؛ چون اوقات فراغتشان بود و راحتتر میتوانستند کار کنند. این تکنگاری را نگه داشتیم تا شاید روز مناسبی برای کار کردنش پیدا کنیم و حالا روز دانشجو در پیش است. ما هم آن را چاپ میکنیم تا نشانهای باشد از کارهایی که دانشجویان دوره و زمانه ما انجام میدهند و بابش کردهاند؛ اردوهای جهادی. به ما گفته بودند، نگویید اهل تهرانید، با موبایل جلویشان حرف نزنید، اصطلاحات نسل سومی به کار نبرید؛ ایجاد حساسیت میکند.
... ولی نمیفهمیدم چرا بچههای پارسال – که به سفر جهادی همین منطقه رفته بودند – اینقدر ذوق و شوق داشتند برای رفتن. با خودم میگفتم حتما آنجا یک چیزهایی هست که این بچهها برای رفتن به دیشموک اینقدر ذوق و شوق دارند.
دخترها با گزینش، پسرها بدون گزینش
در کل، جمعیت دخترها بیشتر بود. موقع ثبتنام داوطلبان برای سفر جهادی، آنقدر دختر داوطلب شده بودند که گزینش شدند و از بینشان، آن تعدادی را که لازم بود، گلچین کردند ولی پسرها چون کمتر داوطلب شده بودند، جدا نکرده و در هم آورده بودندشان! سال قبل بچههای گروه پژوهش، تحقیقات توصیفیای از منطقه انجام داده بودند که با استفاده از آن، طی چند جلسه توانستیم یک پرسشنامه شسته رفته 90 سؤالی(!) دربیاوریم.
غیر از آن، قبل از سفر چندتا از دانشجوهای جامعهشناسی رفته بودند به مرکز آمار ایران، سازمان برنامه و بودجه، وزارت کشور، جهاد کشاورزی و مرکز زنان و خانواده ریاستجمهوری و اطلاعات لازم را درباره 22 روستای دیشموک درآورده بودند. آمار جمعیت، سواد، مسیر روستاها، امکانات و مشکلات فرهنگی و اقتصادی و... را میدانستیم (اینها را گفتم که گفته باشم، همینطوری و پا در هوا نرفتیم سفر جهادی و آره ما پژوهشگریم و این حرفها دیگر). این را هم یادم رفت بگویم که پرسشنامه به غیر از کسب اطلاعات فردی و فرهنگی خانوارها، بیشتر روی 2 موضوع متمرکز بود؛ اول بررسی تاثیر مشارکتهای مردم در میزان رفاه روستاها و دوم تعاونیهای زنان روستایی.
راحت میگفتند دختر فلانی خودسوزی کرده
صبح یکشنبهای از تابستان بسمالله گفتیم و راهی روستای «باقلادون» شدیم. از مینیبوس که پیاده شدیم، مردم روستا دورمان جمع شدند. من مدام توصیههای قبل از سفر را پیش خودم مرور میکردم که یک وقت سوتی ناجور ندهم. کارها که شروع شد و با مردم روبهرو شدیم، جوانترهایشان لهجه تهرانیمان را مسخره میکردند. چیزی که عوض دارد، گله ندارد. وقتی در تلویزیون خودمان، لهجهها مسخره میشوند، لابد آنها هم میتوانند لفظقلم حرفزدن ما را دست بیندازند! کلا برخوردها متفاوت بود. بعضیها چشم دیدن ما و پرسشنامهمان را نداشتند و با اکراه و طعنه جوابمان را میدادند، ولی بعضیها از سر محبت و سادگی روستایی جواب میدادند. چند نفر از زنان روستاها وقتی موقع پرسشنامهپرکردن بهمان اعتماد پیدا کردند، سر درددلشان باز شد.
برایمان گفتند که همه کارها روی دوش آنهاست؛ کار کشاورزی، کار خانه، رسیدگی به دام و بچهها و... مردها بیشتر روزهای سال را برای کارگری میروند شهر و شهری میشوند؛ آنوقت وقتی برمیگردند روستا، مثلا سر اینکه چرا نرسیدهای قلیانم را چاق کنی، میافتند به جان زنشان و... یکی شوهرش دستش را شکسته بود، یکی دندانش را و دیگری دندهاش را و... روزهای بعد جگرمان بیشتر آتش گرفت از فهمیدن قضیه خودسوزی دختران و زنان. چقدر راحت دربارهاش حرف میزدند؛ انگار اتفاق خیلی سادهای است! دخترها برای فرار از ازدواج اجباری و ادامه تحصیل و زنها برای فرار از زورگویی شوهرانشان یا خیلی مسائل کوچکتر از این حرفها خودسوزی میکردند و بعد اهالی روستا خیلی ساده میبردند و دفنشان میکردند.
سن بالای دختران ازدواجنکرده هم درد مضاعف دیگری بود. وقتی سراغ دختران روستاها میرفتیم، اولین سؤالی که از ما میپرسیدند این بود که شوهر دارید یا نه؟ آنها میگفتند پسرهای روستا که برای کارگری میروند شهر، یا از آنجا دختر شهری میگیرند یا به خاطر زیادی شهریشدن و... فکر زنگرفتن را کاملا از سرشان بیرون میکنند. دخترها مانده بودند و کار سخت کشاورزی، دامداری، تنهایی و... اختلاف نسلها و اختلاف بین بچهها و پدر و مادرها هم که بیداد میکرد.
ای مظلوم جامعهشناسی!
آدمهای روستاهای «ده تل»، «لاوه پاتل» و «درغک» خیلی خوب بودند. توی درغک هیچکس نمیخواست به شهر مهاجرت کند. در روستایشان حتی پیشدانشگاهی هم داشتند؛ کتابخانه و خانه بهداشت هم. در این روستا، دخترها از پسرها متنفر نبودند و اوضاع ازدواج جوانها خیلی روبهراهتر بود. تقاضایشان لولهکشی گاز برای روستایشان بود. توی بعضی از روستاها، هم خودسوزی زنها خیلی کمتر بود و هم رفتار مردها با همسرانشان خیلی محترمانهتر بود و در کشاورزی به آنها کمک میکردند.
نسبت به گروههای دیگر، گروه پژوهش سختتر با اهالی روستاها ارتباط برقرار میکرد. بچههای کشاورزی و عمران، خدمات قابللمس داشتند. کار بچههای پزشکی و بهداشتی هم به خاطر دادن چند تا قرص و پماد و آمپول خیلی به چشم میآمد؛ آموزشی ها هم که سر کلاس میرفتند و درس میدادند ولی بچههای گروه پژوهش که فقط پرسشنامه دست میگرفتند و به این طرف و آن طرف میرفتند، از نظر اهالی منطقه، دانشجویان بیخاصیتی بودند که کاری از دستشان برنمیآید. بیچاره ما و بیچاره پژوهشگری.
دیشموکیها خیلی دوستتان دارم
چشم که بههم زدیم، 3 هفته گذشته بود و باید برمیگشتیم. پرسشنامهها پر شده بودند اما تازه فهمیده بودیم چقدر مسائل رفتاری و سوژههای فرهنگی هست که بررسیشان نکردهایم. روز آخر، لاوه پاتلیها گریه میکردند و ما هم به گریه افتادیم. بلقیس کوچولو گفت: «خاله سال دیگر هم میآیی؟». هنوز سوار ماشین نشده، دیدم دلم تنگ شده برای تمام روستاهای دیشموک؛ حتی دلم تنگ شده برای مردمان آن روستاهایی که مسخرهمان کرده بودند؛ دلم تنگ شده برای سرسبزی و هوای سالمش؛ برای مردمانی که حتی عصبانیت و طعنهزدنشان هم از بیغل و غشیشان بود؛ دلم تنگ شده برای خاله دلبر که میگفت: «ننه به من تلفن بزنیها»؛ برای زهرای 18ساله که تمام آرزویش رفتن به دانشگاه بود. دلم تنگ شده و به خودم میگویم سال دیگر هم میآیم.
عماد افروغ از انفعال دانشجویان میگوید
به آنها اعتماد نکردهایم
نماینده مجلس شورای اسلامی و رئیس کمیسیون فرهنگی، پشت ترافیک وحشتناک اتوبان همت، از انفعال دانشجوها برایمان گفت و اینکه دانشجوهای این دوره و زمانه، بدجوری در حلقه درجازدن افتادهاند؛ هرچند معتقد است بزرگترین علت این بیتحرکی، عدم اعتماد بزرگترها به جوانترهاست.
آقای دکتر، وقتی میگویند دانشگاه، یاد چی میافتید؟
اگر زمان تحصیل خودم منظور باشد، یاد آمد و رفتها، درسخواندنها، تجربههای فکری متفاوت و خلاصه یاد درس و بحث میافتم. دانشگاه آن موقع با دانشگاههای الان زمین تا آسمان فرق داشت. بچههای زمان ما تفکر ایدئولوژیک داشتند، خواهان تغییرات اساسی بودند؛ مارکسیستی و دینی فرق نداشت. هرچه به انقلاب نزدیکتر میشدیم، ایدئولوژیهای اسلامی بیشتر خود را نشان میداد. خود همین شرایط خاص، باعث تغییر رشته دانشجوها شده بود. درگیریهای سیاسی، زندانیهای سیاسی و... از محرکهای آن زمان بودند.
البته الان هم مشترکاتی وجود دارد اما خب، به نظر من دانشجوهای زمان ما بههرحال هویتجو بودند، رسالت داشتند، هدف داشتند و به راحتی تن به مبارزه میدادند؛ به شکلی تحتتاثیر حرکتهای کلانتر روشنفکری بودند. الان به گونهای دیگر این موارد را میبینیم؛ در یک برهه دیگر و اهداف دیگر. اما خب، دانشجوها دیگر آنجوری نیستند.
مگر دانشجوهای آن موقع، چهجوری بودند؟
بانشاط! الان دانشجوها مثل روبات شدهاند؛ از قبل تعدادی برنامه و کار تعریف میشود و اینها اجرا میکنند؛ به همین راحتی! دانشجوی الان جریانساز نیست، آستانه تحریک و تحرکش پایین آمده و منتظر یک موج است که سوار آن بشود؛ البته حق هم دارد. تا وقتی به کسی اعتماد نداشته باشیم و به او مسئولیت ندهیم، وضع به همین منوال است.
از این کمتحرکی، بخشی به ما برمیگردد که کمتر به جنبشهای ولو غلط و غیرکارشناسی دانشجوها بها دادهایم. دانشجو، اعتماد میخواهد. چطور حضرت امام(ره) به ما جوانها اعتماد کردند! سپاه، جهاد سازندگی، جهاد دانشگاهی و بسیاری از پستها و مقامهای مهم و استراتژیک را به ما واگذار کردند اما ما برای جوانها و دانشجوهای امروزی کاری نکردیم. قبول دارید؟
بعضیها معتقدند دانشجویان امروز ما منفعلاند. قبول دارید؟
بله؛ البته اما و اگر دارد. انفعال دانشجویان، بخشیاش به تصور ما از جنبش دانشجویی بازمیگردد و بخشی هم به تصور خود دانشجوها از دانشگاه. درحالحاضر، جنبشهای دانشجویی تبدیل به عقبه احزاب شدهاند. به محض به قدرترسیدن یک حزب، جنبشهای دانشجوییای که باعث پیروزی آن حزب شدهاند، دست از کار میکشند و دیگر همه فعالیتهای سیاسی و حزبی را بیخیال میشوند.