در اين زمينه با دكتر نعمتالله فاضلي، دانشيار پژوهشگاه علومانساني و مطالعات فرهنگي به گفتوگو نشستهايم .
- نسبت دانشگاه و شهر چيست؟ شهر و دانشگاه در قديم چه نسبتي داشتند و امروز چه نسبتي دارند؟
شهر مدرن و دانشگاه مدرن، از لحاظ تاريخي در قرن نوزدهم بهصورت امروزي آن برخاستند و فرايند تكوين و توسعه خودشان را شكل دادند. اگرچه از نظر تاريخي ،شهرها، تاريخي نزديك به 4هزارسال دارند، دانشگاه و آموزش عالي هم تاريخ طولاني دارد. در اروپا دانشگاهها در قرن سيزدهم شكل گرفتند و در جهان اسلام حتي تاريخ قديميتري دارد. مثلا در ايران نهاد دانشگاه به دوره ساساني برميگردد اما نهاد دانشگاهياي كه امروز درباره آن صحبت ميكنيم، درست همانند نهاد شهر مدرن هر دو پديدههايي هستند كه در بستر فرايندهاي معاصر و مدرن شكل گرفتهاند. زايش و رويش تاريخي شهر و دانشگاه مدرن از جهات گوناگوني دلالتهاي معنايي و روشني دارد؛ اولا اينكه دانشگاه و شهر مدرن هر دو محل پرورش انسان مدرن هستند. پيتر برگر و همكارانش در كتاب «ذهن بيخانمان» توضيح ميدهند كه يكي از اصليترين چيزهايي كه آگاهي انسان معاصر و مدرن را شكل ميدهند كه او از آن به حاملان آگاهي انسان مدرن ياد ميكند، شهر مدرن است؛ يعني شهر، فضاي اجتماعي، فرهنگي و تاريخياي است كه در آن آگاهي انسان مدرن ساخت پيدا ميكند. اين همان نكتهاي است كه جورج زيمل جامعهشناس بلند آوازه كلاسيك در مقاله مشهور خود «كلانشهر و حياتذهني» به آن اشاره ميكند. به اين معني كه هم از ديدگاه برگر و هم از ديدگاه زيمل، انسان مدرن درون شهر نوع خاصي از آگاهي، عواطف، احساسات، هنجارها و فرمهاي زندگي را تجربه ميكند. نهاد دانشگاه، نهاد مدرني است كه بهمنظور برساخت كردن اين آگاهي مدرن، اين جان يا روح انسان مدرن، شكل گرفت. دانشگاه يا ايده دانشگاه را عمدتا به اين معنا ميفهميم كه دانشگاه مكاني براي شكلدادن عقلانيت مدرن و در عين حال جان و روح انسان مدرن است. هري لوئيس در كتاب «نگاهي انتقادي به دانشگاه هاروارد» كه اخيرا هم به فارسي ترجمه شده، توضيح ميدهد كه مهمترين وظيفه دانشگاه هاروارد در طول تاريخ كه در سال1630 شكل گرفت، اين بوده كه روح خاصي به جامعه بدمد. البته به تعبير هريلوئيس، هاروارد دارد از اين وظيفه دور ميشود. اين روح در واقع روح انساني است كه ميخواهد نوعي از مسئوليت، رسالت و معنويت مدرن را نمايندگي كند. اگر از اين زاويه نگاه كنيم شهر و دانشگاه از لحاظ تقويم تاريخي و فرهنگي نهتنها همزمان بلكه از لحاظ نسبتشان با انسان مدرن هم همخواني و اشتراك در وظيفه يا رسالتشان دارند. اين همخواني و اشتراك به اين معني است كه هم شهر و هم دانشگاه مدرن هر دو بهمنظور جان بخشيدن به انسان معاصر توسعه يافتهاند.
اما در اين زمينه نكات بسياري وجود دارد كه بايد به آنها توجه شود؛ يكي اينكه انسان مدرن كه امروزه به آن شهروند ميگوييم و هم انسان دانشگاهي -يعني همان عنواني كه كمي با طعنه و طنز پيربورديو براي انسان دانشگاهي بهكار برد- در جهان امروز هر دو با چالشهايي جدي روبهرو شدند. در ادبيات و داستانهاي چارلز ديكنز و داستاننويسان قرن19، تصويري كه از شهر برخاسته از انقلاب صنعتي يا همان چيزي كه امروزه شهر صنعتي ميناميم، به نمايش درميآيد، نشان ميدهد كه اين شهر بسيار كثيف، پر از نابرابريهاي اجتماعي، پر از تعارضها و تضادهاي گستردهاي است كه شهر صنعتي براي انسان مدرن ايجاد ميكند. به اين معنا كه از ديد داستاننويساني مانند چارلز ديكنز كه از زاويه انسان به جامعه نگاه ميكنند، درست است كه شهر صنعتي تأثير عميقي بر جسم و جان انسانها دارد اما اين تأثير لزوما بهمعناي اعتلاي انسان يا به تحقق و ارزشها و آرمانهايي كه در دروه روشنگري وعده داده ميشد يعني برابري، مساوات، آزادي و نوعي خاص از ارزشهاي اخلاقي كه براساس عقلانيت است و ارزشهاي فرامادي مبتني بر صلح و انسانمداري و زيباييشناسي نيست. در همين دوره است كه دانشگاه وظيفه پيدا ميكند شهر صنعتي و مسئلههايي كه براي انسان مدرن پديد آمده را طرح كند و آنها را به چالش بكشد. بهعبارت ديگر دانشگاه فرم يا صورت عقلاني شده شهر معاصر است؛ فرم يا صورت عقلانيشدهاي كه تلاش ميكند جان شهر را از طريق نهاديكردن، از طريق آيينهشدن در مقابل ميدانها، خيابانها و فضاهاي شهري، از طريق ايجاد گفتوگو در ميان شهر و مديران شهر و همه كساني كه درگير شهر هستند و از طريق علم چالشهاي شهر را به رخ بكشد و آنها را آشكار كند تا امكاني فراهم كند شهر معاصر نوعي وجدان بيدار و آگاه پيدا كند. به اين دليل از لحاظ تاريخي و آنچه تجربه تاريخي نشان ميدهد، دانشگاه و نهاد آموزش عالي بهعنوان وجدان بيدار شهر، شكل گرفت و توسعه پيدا كرد؛ وجدان بيداري كه البته با زبان پوزيتيو و در عين حال انتقادي، زندگي شهري را ارزيابي و نقادي بكند و آن را بهصورت مفاهيم به متنهاي قابل گفتوگو دربياورد و امكاني فراهم كند تا عده بيشتري از شهروندان در چارچوب نوعي نظم آكادميك مسئلههاي شهر را تشخيص دهند و آنها را بهصورت مفاهيم، نظريهها، ايدههاي سنجشپذير و قابل گفتوگو دربياورند و از اين طريق امكاني فراهم كنند تا شهر مدرن با كمك نهاد دانشگاه و علم مدرن راه خودش را پيدا كند و به سمت ترقياي كه آرمان روشنگري بود حركت كند.
- در ايران اين مسئله چگونه است؟ بهويژه با شكلگيري دانشگاهها به شكل مدرن و بهويژه تاسيس دانشگاه تهران اين نسبت چگونه است.
در ساير كشورهاي جهان در همان قرن نوزدهم، بهتدريج شهرنشيني مدرن و بهطور همزمان نهاد آموزش عالي و دانشگاه گسترش پيدا كرد. ميدانيم كه نخستين مؤسسه آموزش عالي ايران دارالفنون است كه در سال1230ه.ش شكل ميگيرد و بعد از آن مدرسه علومسياسي كه در سالهاي 1275 يعني در زمان دوره مشروطيت شكل ميگيرد و گسترش پيدا ميكند. اما دانشگاه در سال1316 زماني كه دانشگاه تهران تاسيس ميشود به نهادي فراگير و عام تبديل ميشود و شكل ميگيرد. اين دوره در واقع همان دوره تكوين و توسعه شهرهاي مدرن هم هست. وقتي دارالفنون تاسيس ميشود دوراني است كه تهران ناصري شكل ميگيرد؛ يعني دوراني است كه ناصرالدينشاه دروازههاي شهر تهران را گسترش داد، خندقها را پر كرد، دارالخلافه را تغيير داد، خيابانبندي ايجاد كرد و فعاليتهاي گستردهاي كرد تا تهران را شبيه پاريسي كند كه عثمان در فرانسه ايجاد كرده بود. اتفاقا وقتي تغييراتي در تهران دادند و از ايشان براي رونمايي دعوت كردند به او گزارش دادند كه اعليحضرتا همانطوري كه آرزو داشتيد تهراني شبيه پاريس داشته باشيد، ما چنين تهراني را براي شما تدارك ديدهايم. اين روايت را با ذكر اسنادش استاد ناصر تكميل همايون در كتابش ذكر كرده است. به هر حال منظورم اين است كه شكلگيري دارالفنون بهعنوان نخستين نهاد آموزشعالي در ايران همزمان با نخستين گامها براي شكلگيري شهر مدرن در ايران است. اما تفاوتهايي بين تكوين و توسعه شهر مدرن و دانشگاه در ايران با غرب وجود دارد. در غرب پيدايش شهر و دانشگاه مدرن در فرايند تاريخي، تدريجي و در نتيجه انقلابات معرفتي، انقلابات صنعتي و سياسي رخ داد اما در ايران چنين پيشينه تاريخي اي را شاهد نيستيم. در ايران هم نهاد دانشگاه و هم نهاد شهر اگر چه تحتتأثير تحولات درونزاي جامعه بود اما تحتتأثير شرايط جهاني و بهگونهاي تحتتأثير تحولاتي بود كه لزوما از درون همه عوامل تاريخي ما شكل نميگرفت.
نكته ديگر اينكه در ايران دولت نقش بيشتري در شكلگيري دانشگاه و شهر داشت؛ يعني هم دارالفنون برخاسته از نهاد دولت بود و هم اينكه تحولاتي كه شهر تهران داشت متاثر از مشاهداتي بود كه ناصرالدين شاه و اطرافيانش از پاريس داشتند. به همين دليل همواره نسبت دانشگاه و شهر در ايران براساس يك نوع نسبت دولتي و سياسي شكل گرفت.
- يعني به جاي اينكه از پايين به بالا باشد از بالا به پايين بود.
درواقع از بالا به پايين بود. نقش تعيينكنندهاي در شكلگيري روابطي كه بين دانشگاه و شهر داشت، يعني برنامههاي دارالفنون و بعد مدرسه علومسياسي و در نهايت دانشگاه تهران توسط نهاد حكومت تنظيم ميشد و دانشگاه تابع منطق اقتضائات خودش يعني اقتضائات فرهنگ علم، فرهنگ آموزش و فرهنگ يادگيري نبود. به همين ترتيب شهر هم توسط برنامهريزان و سياستمداران حكومت شكل گرفت و تداوم پيدا كرد. به همين دليل روابط بين دانشگاه و شهر يك نوع رابطه ارگانيك و طبيعي نبود كه دانشگاهها بتوانند جان و روح شهرها باشند ، بتوانند شهروند تربيت كنند، بتوانند آيينهاي در برابر شهر باشند و چالشها و بحرانها و مسئلههاي شهرها را صورتبندي كنند و بتوانند مفاهيم و زبان مناسب براي ديدن و صحبتكردن شهر را شكل بدهند. دانشگاه ايراني چنين توانايي اي را پيدا نكرد. درنتيجه شهرهاي ما به لحاظ جغرافيايي، جمعيتي و كالبدي بهتدريج گسترش پيدا كردند بهگونهاي كه وقتي به دوره پهلوي دوم رسيديم، بالاترين ضريب رشد شهرنشيني در جهان را پيدا كرديم، بهگونهاي كه در همان زمان افرادي مانند كاتوزيان اين روند را به چالش كشيدند و آن را براي آينده جامعه ايران خطرناك دانستند. از طرفي ديگر دانشگاه تهران شكل گرفت و بهعنوان الگو و سرمشق دانشگاههاي مدرن در ايران به سرعت در شهرهاي بزرگ مانند تبريز، اصفهان، مشهد، شيراز و... تكثير شد. اين دانشگاهها بهصورت نوعي سازمان بوروكراسي و تكنوكراسي و در امتداد بوروكراسي حكومت گسترش يافتند. دانشگاههاي ما اين توانايي و قابليت را كمتر پيدا كردند كه نوعي رابطه طبيعي و ارگانيك كاركردي با محيطشان پيدا كنند. مثلا دانشگاه تبريز كه يكي از قديميترين دانشگاههاي ايران است بهعنوان يك دانشگاه آذربايجاني نيست كه ما امروز با مراجعه به تاريخ دانشگاه تبريز بتوانيم به تاريخ تبريز بهعنوان يك شهر مدرن دست پيدا كنيم، يا به تعبيري، درباره ديگر شهرهاي آذربايجان از زبان دانشگاه تبريز صحبت بكنيم.
- استاد همين نكته را در اينجا داشته باشيد كه دانشگاههاي ما به جاي اينكه چشمي براي شهر باشند و شهر و كنشهاي شهر را رصد كنند، با شهر خودشان بيگانه ميشوند و به درستي همانطور كه فرموديد نهادي ميشوند كه برنامه و سياستهايشان را از دولتها يا حكومتها ميگيرند، تا مديران يا نيروهايي براي مديريت دولتي يا بوروكراسي موجود پرورش بدهند. اينكه بيايند درون شهر برنامههاي شهر و فرهنگ مردم را رصد كنندكه اين بيگانگي از بين برود. يعني بيگانگي دانشگاه و شهر را ما در اينجا داريم.
بله، مثلا مهمترين مكتب تاريخي جامعهشناسي شهري مكتب شيكاگو است. اين مكتب در سالهاي1910 شكل گرفت و توسعه پيدا كرد. اين مكتب در شرايطي شكل گرفت كه كلانشهر شيكاگو در حال توسعه بود و با چالشهاي مختلف زيستمحيطي، تضادهاي نژادي، نابرابريهاي طبقاتي و بحرانهاي شهري روبهرو بود. مكتب شيكاگو نهتنها به اين دليل كه در دانشگاه شيكاگو و در شهر شيكاگو قرار دارد، اين اسم را دارد، بلكه بهدليل مطالعات اتنوگرافيك كيفياش عمدتا درباره شهر شيكاگو بود. يكي از نقدهايي هم كه به اين مكتب ميشود اين است كه بيش از حد به مباحثي كه مربوط به شهر شيكاگو است ميپردازد. يا در سالهاي اخير مكتب لسآنجلس در حال گسترش است؛ يعني در اين دو دهه جايي كه ادوارد سُجا (Edward soja) فيلسوف و نظريهپرداز شهري در دانشگاه كاليفرنيا ايدههاي خود را درباره شهر پستمدرن ارائه كرده است. او و ديگراني كه در اين دانشگاه هستند بهنحوي گفتهاند كه به نحو گستردهاي بازنمايي از توسعه شهرهاي پسامدرني مانند لسآنجلس است. ما در حوزهها و مكاتب ديگر هم اين مسئله را ميبينيم؛ مثلا بحثهايي كه جورج زيمل درباره حيات ذهني و كلانشهر مطرح ميكند عمدتا برخاسته از تجربههاي زيمل در شهر برلين سالهاي 1900 است. به همين نسبت در حوزههاي ديگر مطالعات شهري، اين نسبت بين مكان و مطالعات شهري را ميبينيم. در حوزههاي ديگر مانند فلسفه، جامعهشناسي و... هم اينگونه است. به فرض مثال كتاب مشهور «تمايز» پيربورديو كه در دهه 70ميلادي در فرانسه منتشر شد، امروزه با اين نقد روبهروست كه آنچه او مطرح كرده، بيش از حد ويژگي محلي دارد و به نوعي بازنمايي از پاريس است و تجربه پاريسي شهر در آن سالهاست. اما در ايران اين تجربه را كمتر داريم. همانطور كه اشاره كردم، اگر يكي بخواهد آذربايجان را بفهمد انتظار ميرود كه حتما دانشگاه تبريز را بشناسد.
به لحاظ نظري ميتوان گفت كه اين حرف معقولي است. اما در تجربه واقعي به اين صورت نيست، يعني ما در دانشگاه تبريز قادر نيستيم كه چندان چيزي پيدا كنيم كه بتواند بهعنوان مكتب تبريز يا تجربه تاريخي آذربايجان در رشتههاي مختلف در دوره معاصر باشد. دانشگاه شيراز و مكتبها و نحلههايي كه در آنجا آموزش داده و تجربه ميشود را كمتر ميتوان بهعنوان برايند فرهنگ جنوب ايران و تجربه تاريخي جنوب ايران بدانيم. دليل اين امر اين است كه درواقع دانشگاه در ايران اولا يك نهاد بوروكراتيك و همگاني و با يك مركزيت شكل گرفت. البته ميدانيد كه ايالاتمتحده كه بيشترين دانشگاه و دانشكده را در سطح دنيا دارد و بيش از 50درصد از توليدات علمي دنيا را دارد وزارت علوم ندارد؛ يعني يك نهاد هماهنگكننده و همگنساز كه برنامه درسي و آموزشي را يك دست بكند و آنها را حول يك مركز سامان بدهد وجود ندارد. همين امرباعث شده كه شهرها و مناطق مختلف ايالاتمتحده امروزه هركدام آيينهاي از تجربه تاريخي خودشان باشند. مثلا دانشگاه بركلي، هاروارد و... هركدام دارند تجربه تاريخي خودشان را جهاني ميكنند. اما متأسفانه در پرتو گسترش امپراتورياي كه آمريكا در زبان انگليسي پيدا كرده ما به متنهايي كه ترجمه ميكنيم توجه نميكنيم كه اين متنها مربوط به كدام شهر، دانشگاه و ايالت است. درصورتي كه برخي از كتابها كه در آنجا منتشر ميشود در ابتداي كتاب نوشته ميشود كه اين كتاب مربوط به دانشگاه فلان ايالت آمريكا ست و براي همه ايالتها كاربرد ندارد، درصورتي كه ما همانها را ترجمه ميكنيم و بهعنوان يك منبع در دانشگاههايمان درس ميدهيم. آموزش و يادگيري و همچنين پژوهش درايران بهعنوان اصليترين سازوكارهاي عمل دانشگاهي پيوند وثيقي با شهرها و موقعيتهاي مكاني و محلههايي كه اين دانشگاهها در آنها قرار گرفتهاند پيدا نكرده است.
- اما چرا اين امر محقق نشده، به تعبيري چرا اينگونه شده است؟
از ابتداي شكلگيري دانشگاه و شهر، هردو تحتتأثير اراده حكومتها تعريف شد و شكل گرفت. اراده حكومت هم يك اراده فراگير، همگنساز، يكپارچهساز معارض با تنوع و تكثر زيستمحيطي، تنوع و تكثر قومي، زباني و تنوع و تكثر تجربههاي فرهنگي مردم ايران بود.
- بهويژه تنوع و تكثر فكر بود، چراكه دانشگاه مهمترين مكان براي تفكر است.
دقيقا، اما نكته دوم اينكه دانشگاهها در ايران بهدليل اينكه هرگز از استقلال نهادي و آزادي آكادميك برخوردار نبودهاند و در دهههاي اخير اين استقلال و آزادي آكادميك كاهش يافته است، عملا سازوكار بوروكراتيك و تكنوكراتي دانشگاهها بهگونهاي نيست كه شهروندان و انسانهاي دانشگاهي بتوانند براساس آن چيزي كه مسئوليتشان ايجاب ميكند و آن استقلال فكري و معرفت اجتماعي كه بردوش دارند، با جامعه محيط پيراموني خودشان و با شهروندان پيرامونشان ارتباط آزادانه و مستقلي برقرار كنند. اكثر ما دانشگاهيها بهصورت چهرههاي سياسي درميآييم كه سياست در ما براساس نسبت آن با حكومت مركزي تعريف ميشود. بنابراين سياست در دانشگاه هرچند كه اجتنابناپذير است و بايد هم باشد، اما اينكه اين سياست فقط يكسويه باشد و هر دانشگاهي فقط رابطهاش را با حكومت مركزي تعريف بكند و نه با شهر خودش، باعث ميشود كه انسان دانشگاهي ما نسبت به محيط نزديكش يا به تعبيري زادگاهش از لحاظ معرفتي و دانشگاهي آن، پيوند ارگانيك و انتقادي، مسئولانه، فعالانه و خلاقانه را برقرار نكند. به فرض مثال يك استاد دانشگاه در گيلان، مازندران يا... قطعا از لحاظ ايدئولوژيك يك پيوند با حكومت مركزي دارد، يا كاملا معتقد و همراه با ايدئولوژي حكومت مركزي است يا بهعنوان يك نوانديش يا دگرانديش، مخالف ايدئولوژي حكومت مركزي است. اما اين انسان دانشگاهي، نسبتش با شهر خودش يا با تجربه تاريخي شهر خودش چيست؟ اگر از اين انسان دانشگاهي كه ممكن است اهل هر جايي باشد، بخواهيم رابطه معرفتي، سياسي و اخلاقي خودش را در تجربه آكادميكش نسبت به شهرش تعريف كند، اصولا حرفي براي گفتن ندارد. او ممكن است بهخاطر عرق زادگاهي بگويد كه من شهرم را دوست دارم، اما اگر از او بپرسيم كه شما اينجا تاريخ ميخوانيد، يا ادبيات يا...، فكر ميكنيد بين رشته شما با فرهنگ زادگاهيتان چه نوع پيوندي ميتوان تعريف كرد و شما در اين پيوند كجا قرار ميگيريد، يعني مثلا جزو افرادي هستيد كه براي نوسازي شهر تئوري داريد و در اين نوسازي كارهايتان كجا قرار ميگيرد....، اكثرا پاسخي براي گفتن ندارد. بهدليل اينكه رشتههاي دانشگاهي براساس تجربه توسعه شهري، موقعيتهاي تاريخي و مكاني مشخص شكل نميگيرند؛ يعني اساسا رشتهها براساس ضرورتهاي شهري و موقعيتهاي محلي بهوجود نميآيند كه بخواهند فرهنگهاي رشتهاي را ايجاد بكنند كه از درون آنها مثلا مكتب شيكاگو يا مانند امروز مكتب بيرمنگام يا... مكتب تبريز، مشهد يا آذربايجان و... داشته باشيم، چون فرهنگهاي رشتهاي اينگونه تعاملات را با تجربههاي شهري و تاريخيمان برقرار نميكنند؛ درواقع شهروندان دانشگاهي ما شهروند دانشگاهي نيستند.
- درواقع ميتوان گفت به جاي اينكه شهروند تربيت كند كه بيايد و در شهر كنش كند، يكسري افراد برج عاجنشين تربيت ميكند. يا نهايتا براي دولتها مديراني تربيت ميكند كه سياستهايشان را انجام بدهند.
ببينيد درست است، اما اجازه بدهيد كه من آن را از يك زاويه معرفتشناسانه توضيح بدهم. روشهاي پژوهش و تفكر كه در دانشگاهها آموزش داده ميشود عموما روشهايي نيست كه اجازه بدهد، رشتههاي تحصيلي دانشگاهي با شهر پيوند برقرار كنند. منظورم اين است كه فقط مسئله حكومت با دانشگاهها نيست كه مانع پيوند ارگانيك و كاركردي رشتههاي دانشگاهي با شهرها ميشود بلكه نوع معرفت، پارادايم، يا نظام حاكم بر رشتههاي دانشگاهي در ايران بهگونهاي نيست كه اجازه اين پيوند ارگانيك و كاركردي را بدهد. به اين معنا كه پارادايم غالب در دانشگاههاي ايران از لحاظ معرفتشناسي پوزيتيويسم است؛ يعني روشهايي كه داعيه علمي دارند و ميخواهند جهانيترين و عامترين قوانين ممكن را از قوانين خودشان استخراج بكنند. اين روشها به مطالعه و مشاهده عينيترين سطح واقعيتهاي انساني، اجتماعي و تاريخي ميپردازند. اين روشها عموما از تفسير گريزان هستند و تلاش ميكنند كه هيچگونه پيوند عاطفي، سياسي و اخلاقي بين محقق با موضوعي كه مطالعه ميكنند ،برقرار نكنند.
در نتيجه اين نوع معرفتشناسي اجازه نميدهد كه محققان، دانشجويان، رشتههاي تحصيلي و برنامههاي درسي پيوند ارگانيك و كاركردي با شهر و انسان ايراني برقرار كنند. نوع معرفت شناسي حاكم بر رشتههاي دانشگاهي بهگونهاي نيست كه انرژي عاطفي، انگيزش و جهت فكري را بدهد تا محقق براي ايجاد دانش نياز داشته باشد محليترين و نزديكترين تجربهخودش را موضوع مشاهده قرار دهد و مهمتر از آن خودش را وفادار به صداي انسانهاي اطراف خود بداند؛ يعني اين معرفتشناسي از نوع معرفتي نيست كه بتواند پيوند دانشگاه و شهر را مستحكم كند. البته اين معرفتشناسي با آن روحيه تكنوكراتيك و محافظهكارانه همخوان است. به اين معنا كه نظام بوروكراسي ملي ما روشها و معرفتشناسيهايي را حمايت ميكند كه چندان رهاييبخش نيستند، صداهاي محلي را منعكس نميكند. يك نوع دانش فرمال يا صوري توليد ميكنند. درنهايت به يكسري آمارها، نظرسنجيها و تجزيه و تحليلهاي رياضي و پيدايش انواع جدولها و نمودارها كه به لحاظ فرم زيبا هستند و به لحاظ سياسي قابل بهرهبرداري سياسي بالا در ريتوريك سياستمداران دارند. اما كمترين توانايي را در توضيح بافت يا بستر تجربه زيسته اقوام، گروهها، شهروندان و مسئلههاي واقعي شكل گرفته در شهر دارند.
نكته ديگر اينكه پيوند دانشگاه و شهر در ايران همانطور كه قبلا گفتم يك پيوند طبيعي نيست. اما به اين معني نيست كه هيچگونه پيوندي وجود ندارد. دانشگاهها نقش بسيار جدي و مؤثري در توسعه كالبدي شهرها و تغييرات و دگرگوني فضاهاي شهري و معماري شهر داشته و دارند.
- البته در اين سالها دانشگاهها را در خارج از شهرها ميسازند كه ظاهرا بيشتر بهخاطر كنترل است، درصورتي كه بايد دانشگاهها درون شهر يا به تعبيري در قلب شهر باشند كه با شهروند غيردانشگاهي تعامل برقرار كنند.
بله، همينطور است. اما تا الان كه رايج بوده دانشگاهها اتفاقا بخش مهمي از نواحي خوب، مسكوني، اداري و شهري را تشكيل دادهاند. همه دانشگاههاي بزرگ ما مانند باغهاي بزرگي در داخل شهرها هستند، هرچند اينها ابتدا در داخل شهر هم نبودند اما بهتدريج با توسعه شهر داخل شهر شدند. به تعبيري در شكلدادن و معنابخشيدن و ارتقاي منزلت فضاهاي شهري، دانشگاهها به لحاظ نمادين نقش بسيار مؤثري ايفا كردهاند.علاوه بر اينها دانشگاهها از طريق اعطاي مدرك تحصيلي باعث شكلگيري و تثبيت موقعيت طبقاتي شهروندان هم شدهاند. بهطور تاريخي در ايران طبقه متوسط و متوسط به بالا از طريق مدرك تحصيلي هويت خودش را تعريف كرده، بهويژه مسئله شهرنشينشدن با دانشگاه رابطه تنگاتنگي پيدا كرده است، يعني عموما دارندگان مدارك تحصيلي ساكن شهرها هستند. از اينرو بايد گفت كه دانشگاهها از لحاظ مهاجرت جمعيتي از روستاها به شهرها و از شهرهاي كوچك به شهرهاي بزرگ از لحاظ شكلدادن هويت شهرنشيني در جمعيتهاي بزرگ و از لحاظ موقعيت طبقاتي به شهروندان يكي از عوامل مهم دوره معاصر است.
دانشگاهها به نوعي در شكلدادن جنبشهاي شهري نقش داشتهاند. همه ما ميدانيم كه انقلاب اسلامي انقلابي روستايي نبود بلكه انقلاب طبقه متوسط شهري بود كه دانشگاهيان ناراضي اعم از مذهبي يا غيرمذهبي در آن نقش كليدي ايفا كردند. اگر دانشگاه تهران و دانشگاههاي ديگر گسترش پيدا نكرده بودند قطعا انقلاب اسلامي رخ نميداد چون دانشجويان مبارز و استادان مبارز مانند علي شريعتي، مهندس بازرگان و... چهرههاي دانشگاهي بودند.
- اساسا كانونش دانشگاه تهران بوده.
بله دانشگاه تهران نقش بسيار مهمي داشته است. حتي قبل از آن هم به اين صورت است، در جنبش مليشدن صنعت نفت و دورههاي قبل از انقلاب اسلامي دانشگاهها در جنبشهاي ملي نقش كليدي و مهمي داشتهاند. درست است كه دانشگاهها نتوانستهاند دانشهاي شهري، مانند مكتب شيكاگو ايجاد كنند اما در شكلدادن به پوياييهاي سياسي و اجتماعي نقش برجستهاي داشتهاند بهطوري كه بايد گفت در دوران معاصردانشگاه مهمترين نهاد شكلدهي به جنبشهاي سياسي در ايران بوده است. همين باعث ميشود رابطه دانشگاه با حكومت يك رابطه پارادوكسيكال بشود. همين پارادوكس موجب ميشود كه استقلال دانشگاهي شكل نگيرد. چراكه حكومتها از يك طرف دانشگاهها را توسعه ميدهند و از طرف ديگر هم نگراني عميقي دارند كه دانشگاه آنها را به چالش ميكشد. از اين جهت مهم است كه دانشگاهها نهتنها فضاي كالبدي شهرها را شكل ميدهند بلكه روح سياسي شهرها هم تحتتأثير همين دانشگاهها بهصورتهاي مختلفي شكل ميگيرد و اين روح پويا يا ناآرام ميشود.
- وجه اقتصادياي كه امروزه گريبانگير دانشگاه است و دانشگاه را از هدف خود يعني پرورش شهروند دور كرده، بحث تجاريسازي دانشگاه است كه امروزه مطرح شده. در اين زمينه نظرتان چيست؟
دانشگاهها در همان ابتداي شكلگيريشان درايران يك وظيفه مهم داشتند كه با اعطاي مدارك تحصيلي به نوعي مجوز شغلي صادر ميكردند. اين مشكلي بود كه در ابتدا بهصورت تاريخي در دانشگاههاي ما شكل گرفت و كمتر دانشگاه اينگونه خودش را تعريف كرده كه بهاصطلاح دانشگاه يعني فضاي گفتوگو باشد بلكه بيشتر بهعنوان كارگاهي بوده كه در آن آموزشهايي داده ميشده و در نهايت مدركي ميگرفتهاند و درواقع مجوزي براي ورود به بوروكراسي است و هرچقدر اين پيوند قويتر ميشد دانشگاهها بيشتر توسعه پيدا ميكردند. خانوادهها، دانشگاه را بهعنوان فراهمكردن فرزندانشان براي آمادگي شغل ميبينند نه بهعنوان جايي كه در آن فرزندانشان ارتقاي وجودي پيدا كنند. اين تناقضي است كه دانشگاه با خود حمل ميكند. البته در سالهاي اخير اين وضعيت پيچيدهتر شده و بحران يا تناقض عميقتر شده است، يعني از يك طرف خانوادهها به اميد اخذ مدرك، فرزندانشان را به دانشگاه ميفرستند اما از طرفي نظام بوروكراتيك اشباع شده و قادر به جذب آنها نيست چون فرايند يادگيري به درستي انجام نميشود. اين فرزندان مدرك بهدست از اينجا رانده و از آنجا مانده ميشوند. نتيجه اين ميشود كه دانشگاه ماشين توليد نيروهاي عاطل و باطل و سرگردان ميشود. همين امر موجب شده كه تقاضا براي دانشگاه كم شود كه بهنظرم خوب است. حتي طرح ارزشها و نگرشهاي ايرانيان كه اخيرا انجام شده نشان ميدهد كه منزلت استاد دانشگاه نسبت به دورههاي قبل در حال كاهش است. چرا كه كليت دانشگاه ديگر آن اعتبار را كه بتواند مداركي بدهد ندارد كه به تبع آن افراد شغلهايي كسب كنند. هرچند در غرب هم اين مسئله يعني تبديل شدن دانشگاه به بنگاه تجاري مسئله ساز شده است اما در اينجا ما در وضعيت فاجعهبارتري به سر ميبريم. به اين دليل كه در غرب دانشگاه فرصت تاريخي بيش از يك قرن را داشت تا ارزشهاي مربوط به يادگيري و ياددهي را توسعه بدهد و نهاد دانشگاه از عرف، قواعد و استقلال كافي برخوردار شده است. به همين دليل دانشگاهها اگر چه وضعيتي مناقشهانگيز پيدا كردهاند اما فاجعهبار نيستند و با نقدهايي كه بهطور گسترده بهخودشان دارند امكان نجات خودشان را فراهم ميكنند. درايران اينگونه نيست هرچند شايد در مسيري بوديم كه ميتوانست قواعد و عرف يادگيري و ياددهي را نهادينه كند، اما با تحولاتي كه درسالهاي اخير اتفاق افتاده تقريبا مسئله يادگيري و ياددهي با بحرانهاي جدي روبهرو شده است.
- عواملي كه باعث عميقتر شدن بحران دانشگاه شدهاند
چند نكته مهم است كه وضعيت دانشگاه را بحرانيتر ميكند؛ يكي اين است كه به اسم پژوهش، مسئله آموزش به حاشيه رانده ميشود؛ درواقع آموزش عالي يعني آموزشي كه در دوره ليسانس داده ميشود و دورههاي ديگر را تحصيلات تكميلي ميگويند. در آموزش عالي ايران اين دوره به دلايل گوناگون به حاشيه رانده شده است. اتفاقا آنجا كه آموزش عالي ميتواند به شهروندان كمك كند در همان دوره ليسانس است؛ يعني آنجا كه دانشگاه ميتواند به شهر كمك كند پرورش شهروندان مسئول، خلاق، پرسشگر، فعال و... است. ما در 10 يا 15 سال اخير، اين دوره كه قلب دانشگاه است را مضمحل كرديم. خون در رگهاي دانشگاه جاري نيست. اين باعث شده فرزنداني كه به دانشگاه ميآيند كه شهروند بشوند، اين موقعيت را از دست بدهند. جايي كه دانشگاه به شهر خدمت ميكند در اين دوره است. چون در اين دوره است كه آن چيزي كه معناي دانشگاه است اتفاق ميافتد.
دانشگاه يعني يادگيري، ياددهي. دانشگاه بهمعناي مقاله نويسي، قرارداد نوشتن براي پروژهها و... نيست. دانشگاه اساسا جايي براي پرورش انسان است؛ يعني آموزشِ و پرورش است. اگر دانشگاه را به محلي براي آموزش انسان و نه محل ابتذال و فساد استادان تبديل كردهايم، اگر دانشگاه را مغازهاي براي كسب و كار افرادي كه در آنجا بهعنوان دكتر و در موقعيت استادي تكيه زدهاند و كار شاگردپروري و آموزش و تربيت انسانهاي با استعداد را انجام نميدهند، كردهايم، طبيعتا دانشگاه به شهر، محيطزيست و غيره لطمه ميزند و شهر را از درون ويران ميكند. درست است كه كالبد شهر را توسعه ميدهد اما جان و روح شهر را كسل و افسرده ميكند.
اينكه امروزه اعتياد و ناهنجاريهاي ديگر زيادشده و شهر ما افسرده و كسل شده به اين دليل است كه در دانشگاه آموزش يادگيري و ياددهي كه دردوره ليسانس بايد انجام شود، به حاشيه رانده شده و اين باعث شده كه شهرهاي ما بهره لازم را نتوانند از نهاد دانشگاه ببرند. من فكر ميكنم ما زماني ميتوانيم از دانشگاه صحبت كنيم كه بتواند كار يادگيري و ياددهي را خوب انجام دهد. لازمهاش هم اين است كه مديريت شهري بفهمد كه با درستكردن شهربازي، جشنواره و راهاندازي شوهاي شهري و نقاشي ديوارها و...قادر نيست به جان شهر نشاط اعطا كند. بايد بفهمد كه براي ارتقاي شهر به شهروندان توجه كند و مسيري كه شهروندان در آن رشد پيدا ميكنند، ابتدا در مدرسه و بعد در دانشگاه است. به همين دليل بايد بين مديريت شهري و مديريت آموزش عالي پيوندي برقرار بشود تا مديريت شهري تقاضاي اجتماعي براي شهروندان بهتر را از دانشگاه داشته باشد. مردم وقتي ميبينند كه مديريت شهري به جاي اينكه به نظام آموزشي ما كمك كند چمنكاري ميكند و با اين كار به محيطزيست ما ضربه ميزند بيشتر افسرده ميشوند و به بيمسئوليتي مديران شهري به ديده انتقاد نگاه ميكنند. نظام مديريت شهري اگر ميخواهد كه شهرونداني عاقل و بانشاط داشته باشد بايد با مديريت آموزش عالي كشور پيوند داشته باشد، بهطوري كه مديريت شهري نخستين و مهمترين متقاضي آموزش عالي بشود.
بايد كمك كند كه دوره ليسانس جان بگيرد. در دوره ليسانس و فوق ديپلم است كه آموزش عالي، عالي ميشود. اگر امروزه شهرهاي ما با انواع بيماري، افسردگي اجتماعي، فقرشهري و... روبهرو هستند، دليلش اين است كه جوانان ما كه فوج فوج به دانشگاه ميآيند ، تبديل به شهروندان شاد، خلاق، مسئول و... تبديل نميشوند. چراكه اينها با استاداني كه شاگردپروري كنند روبهرو نميشوند. با استاداني كه براي آنها مادري كنند روبهرو نميشوند. با برنامه درسياي روبهرو نميشوند كه آنها را به شهروندي كه كارگروهي و كنجكاوي بلد است تبديل كند. مهارتهايي ياد نميگيرند كه بتوانند با خيابان، ميدان و محيط پيرامونشان ارتباط برقرار بكنند. در دانشگاه ما به دانشجويانمان ياد نميدهيم كه شهر چيست؟ در شهر چگونه بايد زندگي كرد؟ و...
اساسا چيزي درباره شهر به دانشجويانمان نميگوييم. اينها مسائلي است كه دانشگاه و شهر را به هم پيوند ميدهد و آنها را كنار گذشتهايم و با يك نوع فرماليسم دانشگاهي و مديريت شهري روبهرو شدهايم كه به دانشجويانمان مدرك ميدهيم و به مديريت شهريمان هم ميگوييم كه اينها را استخدام كن.
نظر شما