كمتركسي هم صدايشان را ميشنود؛ صداي بچهها در آرامش و فقر بعضي روستاها گم ميشود. كتك تكرار ميشود و براي هر بچه تجربهاي تلخ رقم ميخورد.
اسماعيل آذري، روحاني جواني كه براي بچههاي روستاهاي شهر دهدشت كتاب ميخواند، راوي تلخ بچههاي كتكخورده است. روايتي كه اين روحاني از روستاهاي دهدشت و استان كهگيلويه و بويراحمد دارد اين است: بچهها توسط والدين و معلمان با چوب، سيلي، داغكردن، شيلنگ و... كتك ميخورند.
- 1- كتك
بلاي عمومي
به رسم اين روزها كه از هر اتفاقي تصويري در شبكههاي اجتماعي منتشر ميشود از او مدارك مستند ميخواهيم. روحاني جوان تصويري از لحظه كتكخوردن بچهها ندارد اما فيلمهاي متعددي از آنها گرفته كه در اين رابطه براي او صحبت كردهاند.
در يكي از فيلمها پسر سياهپوشي را ميبينيم كه از احتمال پخششدن فيلم در شبكههاي اجتماعي نگران است و ميگويد: هميشه در مدرسه بچهها را ميزنند. البته بعضي از معلمها اينطوري نيستند اما بعضي از آنها با سيم و با دست كتك ميزنند. او در جواب روحاني كه از او ميپرسد: به خانوادهات اطلاع دادهاي كه در مدرسه تو را ميزنند؟ ميگويد: پدر و مادرم ميگويند خوب كردند كتكت زدند.
در فيلمي ديگر 2 دانشآموز دبستاني را ميبينيم كه از كتكخوردن با كمربند، شيلنگ، چوب و سيلي در مدرسه ميگويند و ميخندند. آنها ميگويند درد دارد اما ما موقع كتكخوردن گريه نميكنيم چون بچه نيستيم.
روحاني جوان از ما ميخواهد فيلمها را منتشر نكنيم. او رازدار بچههاست و در بسياري از عكسهايي كه منتشر كرده چهره بچهها را پوشانده است.
اسماعيل آذري 38ساله است و علاوه بر تحصيلات حوزوي، ليسانس جامعهشناسي دارد و فوقليسانس عرفان تصوف. با او گفتوگو كرديم و روحاني جوان در بخشهايي از اين گفتوگو براي ما از فعاليتهاي فرهنگياش در روستاها و شهرستانهاي اين استان و از فقر شديد مردمش گفت. او قصهگوي بچههاست. البته با جستوجو در كانال او متوجه شديم كه در كنار اين قصهگوييها، داستانهاي ديگري هم درحال شكلگيري است؛ مثل كشف استعدادهاي مختلف كودكان و فعاليتهايي در زمينه حفظ محيطزيست و برطرف كردن برخي از مشكلات اقتصادي خانوادهها.
مثلا وقتي تصوير دختر دهدشتي كه همراه پدرش زباله جمع ميكرد رسانهاي شد، روحاني جوان راه افتاد و رفت سراغ آن رفتگر و خانوادهاش كه در روستاهاي اطراف شهر زندگي ميكردند و براي دختر كوچك، كتاب داستان و عروسك هديه برد؛ راه روستا سنگلاخي بود و خانواده در فقر شديد بودند و در يك اتاق زندگي ميكردند. پدر بيمار بود و انسولين مصرف ميكرد و هر روز اين راه سنگلاخي را تا شهر ميآمد براي جمعآوري زبالهها... .
مشاهدات او از فقر و كتك خوردن كودكان هماستانياش يك قصه هزارويك شب است.
شما گفتيد بچهها در خانه و مدرسه كتك ميخورند، چرا كتك ميخورند؟
نرفتن براي چوپاني (بچههاي 7سال به بالا، روزانه بزغالهها را بايد به كوه ببرند) درس نخواندن، فضولي و دعوا با بچهها و... ازجمله اين دلايل است. غالب كودكان در برخي روستاها، بخش زيادي از روز را به كار چوپاني، چيدن بلوط و جمعآوري هيزم مشغول هستند.
براي ما از آنچه در رابطه با تنبيه بدني ديدهايد بگوييد؟
كتكزدن يك بلاي عمومي است در اين استان كه در برخي از خانوادهها و در بيشتر مدارس پسرانه رواج دارد. امكان ندارد مدرسهاي بروم و شيلنگ نبينم.
يكبار بحثي با بچهها داشتم، گفتم: اگر دوستتان دوچرخه شما را بردارد چكار ميكنيد؟ يكي گفت ميزنم، يكي گفت فحش ميدهم و يكي گفت دعوا ميكنم. همه از روشهاي خشن گفتند. گفتم: روشهاي ديگري هم هست چرا آنها را نميگوييد؟ گفتند: در مدرسه معلم ميزند، در خانه پدر و مادر ميزنند ما هم بايد بزنيم. يكيشان دستش را نشان داد. دستش با چاقو داغ شده بود.گفت: بابام زده. هفتهاي نيست كه كتك نخورم.
براي اين ادعاها چه مداركي داريد؟
وقتي ميگويم بچهها را ميزنند، همه ميگويند مدارك و مستندات كو؟ ميگويم مستند من خود بچهها هستند. فرقي هم نميكند، شهر باشد يا روستا، مدرسه دولتي يا غيرانتفاعي؛ همه ميزنند.
نميگويم همه معلمها اينطور هستند اما در هر مدرسه معلمهايي هستند كه بچهها را ميزنند. در يك مدرسه روستايي ديدم در هر كلاس يك شيلنگ براي كتكزدن وجود دارد. يك مدرسه رفتم ديدم مستخدم هم بچهها را با شيلنگ ميزند.گفتم: مدير و ناظم و معلم ميزنند، شما ديگر نزن. گفت: اصل كار من هستم چون اينها مدرسه را كثيف ميكنند.
خانوادهها اعتراض ندارند؟
فقط يكبار ديدم پدري اعتراض ميكرد و ميگفت: بچه من كلاس اول دبستان است، هفته دوم در مدرسه كتك خورده. اصلا نميخواهم درس ياد بگيرد. ولي اين كتكزدن را بعضي وقتها پدر و مادر از معلمها مطالبه ميكنند چون بچه در خانه هم كتك ميخورد و برايشان كتكزدن يك ابزار تربيتي است.
با خود معلمها و عوامل مدرسه صحبت كردهايد؟
بله، بارها صحبت كردهام اما بيفايده بوده است.
چرا اين اتفاق ميافتد؟
عواملي را ميشود بررسي كرد و من ميدانم و نميخواهم وارد آن شوم.
شما جامعهشناسي خواندهايد و ميتوانيد براساس مشاهداتتان تحليل كنيد.
بخشي از اين دلايل اين است كه تفنگ در بسياري از خانوادهها و بيشتر خانههاي روستايي يك نماد است؛ ابزاري است كه در تمام خانهها نگهداري ميشود. اين تفنگ خودش نماد خشونت است. شايد از آن استفاده نشود اما نماد صلح و دوستي كه نيست. افراد يك قبيله به روح سلحشوري و جنگاوري در قديم افتخار ميكنند و به اينكه فلاني در فلان جنگ و دعوا شركت داشته است.
از طرف ديگر مدرسه و دانشگاه و كتاب سابقه چنداني در استان ما ندارد. بهواسطه محروميتهاي زمان پهلوي و بافت عشايري، افراد به مدرسه نميرفتند و سطح سواد و آگاهي بسيار پايين بود.
اينجا دعوا روي زمينهاي كشاورزي زياد است و بعضيها هروقت به نتيجه نميرسند دادگاه نميروند؛ دعوا ميكنند. اينجا دعواهاي ملكي و برسر آب زياد است و گاهي عدهاي از مردم بهجاي اينكه بروند دادگاه، وارد جنگ طايفهاي ميشوند. بافت قبيلهاي و طايفهاي هم به اين كمك كرده است.
از سوي ديگر بعضي خانوادهها آگاهي ندارند كه كتكزدن چه ضررهايي دارد. اگر مشاوران قوي باشند و به معلمها و خانوادهها آموزش داده شود شايد وضع بهتر شود. ما هنوز نتوانستهايم به خيلي از خانوادهها آگاهي بدهيم كه كتكزدن به بچهها آسيب ميرساند. اينجا براساس همان نظام مكتبي قديم كودكان را كتك ميزنند. من در مسجد كه نماز ميخوانم، دائم تأكيد ميكنم كه بچهها را نزنيد، آنها به محبت شما نياز دارند. من خودم ديدم كه مادري بچه را با كابل زده بود. من به خانوادهها توضيح ميدهم كه با كتكخوردن، بچهها يا سرخورده ميشوند و يا شرور و اينها درد است.
به آموزشوپرورش اعتراض كردهايد؟
با آموزشوپرورش شهرستان صحبت كردم و گفتم كه در مدارس بچهها را ميزنند. گفتند اعلام كنيد كدام مدرسه، ما پيگيري كنيم. گفتم بلاي عمومي است و در هر مدرسهاي اين كار انجام ميشود. خودتان بايد به كل مدارس نظارت كنيد نه اينكه من شاكي خصوصي بشوم. بارها رفتم و گفتم.
چرا خانوادهها اعلام نميكنند؟
بعضي والديني كه بچههايشان را نميزنند ميگويند نميتوانيم برويم شكايت كنيم چون معلمي كه كتك ميزند درنهايت به چشم بدي به فرزند ما نگاه ميكند. علاوه بر اين خود خانوادهها بعضي وقتها از مدرسه ميخواهند بچه را بزنند چون كتك در ذهن آنها يك ابزار تربيتي است. بعضي از بچهها ميگويند والدين در كتكزدن، مشوق معلمها هستند.
پسرخود شما چندساله است؟
حسين، پسرم ششم دبستان است و من مطمئن نيستم در مدرسه آنها كسي را نميزنند.
خودتان در كودكي كتك خوردهايد؟
بله، در كودكي بهدليل كمشدن نمره، بارها با شيلنگ كتك خوردهام تا حدي كه يكبار دستم خوني شده بود.
فكر ميكنيد اين مسئله فقط در استان شما وجود دارد؟
من در اين استان هستم و روي مسائل اين استان تمركز كردهام. ممكن است در استانهاي ديگر هم اين مسئله وجود داشته باشد.
- 2- كتاب
گفتوگو بهجاي دعوا
اما ماجرا از كتابخواني براي بچهها آغاز شد؛ وقتي روحاني جوان بعد از سالها تحصيل در قم، به دهدشت بازگشت، درحاليكه همسر و 2فرزند داشت، از همان زمان در كنار فعاليتهاي روزانه و تدريس در حوزه، بر مسائل كودكان نيز متمركز شد.
چرا كتابخواني، چرا براي كودكان؟
علتش اين بود كه ديدم براي كودكان كار خاصي صورت نميگيرد. من مدتي دانشگاه تدريس ميكردم و دوست داشتم جوانها كتاب بخوانند اما هركاري كردم دانشجوها به كتاب رو نميآوردند. بعضي وقتها به دبيرستانها هم ميرفتم اما ديدم باز هم فايدهاي ندارد. آنجا بچهها ذهنشان درگير كنكور است و نميتوانند كتاب بخوانند. بعد فهميدم ريشه همه اينها در كودكي است، بنابراين از مهدكودكها و ابتدايي شروع كردم.
الان فعاليتتان چگونه است؟
در مسجدي كه نماز ميخوانم قبل از اذان و بعد از نماز با بچهها قصهخواني داريم. از طرف ديگر پنجشنبهها ميروم روستاهاي محروم و براي بچهها قصه ميخوانم. برنامه ديگري دارم كه ميروم در مدارس ابتدايي و بين كلاسهاي درسي برايشان قصه ميخوانم. بعضي وقتها هم ميروم در مهدكودكها قصه ميخوانم.
2سال است كه طلبههاي خودم را درگير بحث قصهخواني كردهام. به طلبههايي كه در روستاها مستقر هستند كتاب داده وگفتهام كه كتابها را به بچهها بدهند و اگر حوصله دارند، خودشان برايشان قصه بخوانند.
امسال با كمك طلبههاي حوزه علميه خواهران حضرت زينب(س) و طلاب مستقر در روستاها50روستا را انتخاب كرديم و مداد، كاغذرنگي، چسب، عروسك نمايش و هرچه براي بچهها جذاب بود را با خودمان برديم و بهمدت 2ماه تمام، هر روز قصهخواني داشتيم، آن هم با كمك اين وسايل.
كار ديگر اين بود روستاهايي كه آسيبهاي اجتماعي دارند از قبيل اعتياد و... را پيدا كرديم. از مدرسهها يك اتاق گرفتيم و گفتيم تجهيزش ميكنيم. فضاي اتاق را تغيير داديم كه بچهها زنگ انشا و هنر بيايند در اين كلاس قصهخواني كنند. ديگر لازم نيست كيف و كتاب بياورند. همهچيز را خودمان براي كار بچهها آماده ميكنيم. 2تا مدرسه را افتتاح كرديم و مدارس ديگر را انشاءالله به كمك خيرين راهاندازي ميكنيم.
كتابها را از كجا ميآوريد؟
اوايل10تا ازكتابهاي بچه خودم را ميبردم و در روستاها كتاب ميخواندم اما رفتهرفته با ياري فاميل و دوست و آشنا و كمكهاي خيرين توانستم كتابهاي بيشتري تهيه كنم.
درآمدي از اين كار داريد؟
من از راه قصهخواني و كار با كودك درآمدي ندارم و هرجا ميروم رايگان كار ميكنم.
تأثير قصهخواني را در رفتار بچهها ديديد؟
وقتي بچههاي خودم را كه از 2سالگي برايشان قصه خواندم ميبينم، تأثيرش را در رفتار و گفتارشان حس ميكنم. طبيعتا اين كار هم نتيجه دارد. امسال گروهي آمدند ببينند كارهاي ما چه تأثيري دارد و تفاوت معناداري بين بچههايي كه برايشان كتاب ميخواندم و بقيه بچهها هست يا نه؛ مثلا يكي از مواردي كه در قصهخوانيها خيلي تأكيد دارم، گفتوگوست؛ اينكه بچهها ياد بگيرند به جاي دعوا و خشونت گفتوگو كنند.
الان هم بچهها اشتياق دارند. ما اجباري نداريم، پول و جايزه نميدهيم. كافي است دوربين مخفي بياوريد در پاركي كه ميروم و قصهخواني ميكنم ببينيد زماني كه ماشين من ميرسد بچهها چكار ميكنند. اگر مسافرت بروم يا به هر دليل، مدت كوتاهي نباشم ميگويند يك سال است شما نبوديد.
از وضعيت اجتماعي و خانوادگي اين بچهها خبر داريد؟
فقط يك نمونه را برايتان ميگويم. يكي از جاهايي كه براي قصهخواني ميروم بعد از بررسي وضعيت اجتماعي آن منطقه، كودكان را به چند دسته تقسيم كردم:
گروهي يتيم هستند؛ يعني پدر يا مادر ندارند. بيش از 5نفر از بچههاي كلاس در اين شرايط هستند.
برخي بدسرپرست هستند؛ پدر معتاد است.
عدهاي پدرشان به دلايل مختلف زنداني است.
گروهي فرزندان طلاق هستند، برخي در كنار يكي از والدين و برخي نزد مادربزرگ يا پدربزرگ زندگي ميكنند. اينها، شرايط خوبي ندارند چون معمولا وقتي سرپرست پير باشد، حوصله كمتري براي بچهها دارد يا بهخاطر محبت و دوست داشتن بيش از حد، اقتدار لازم را براي تربيت كودك ندارد.
والدين برخي از بچهها در سالخوردگي بچهدار شدهاند و در واقع از زن دوم هستند و الان كودك با يك پدر 80ساله مواجه است كه كمترين حوصله را براي ارتباط صحيح و عاطفي دارد.
گروهي ديگر، يكي از والدينشان دچار امراض صعبالعلاج هستند و در كنار فقر، زندگي سختي را سپري ميكنند و ويژگي مشترك همه آنها فقر مادي است.
- 3- فقر
ثروتمندها بدون نوبت ميروند
استان روحاني قصه ما استان محرومي است؛ خصوصا منطقه دهدشت. بعضي روستاها صعبالعبور هستند؛ با جادههاي طولاني يا خطرناك يا خاكي و يا سنگلاخ. ماشين روحاني جوان درب و داغان است. روحاني ما تنهايي حركت نميكند و همراه گروه ميرود.
از اين گروه و بازديدهايتان بگوييد؟
ما اكيپي هستيم كه به روستاها سر ميزنيم همراه پزشك و مشاور و... . در يكي از روستاها مردم منتظر ايستاده بودند تا بروند پيش جراحچشم و ويزيت شوند. يك نفر آمد و زود رفت داخل و يكي از خانمهايي كه در صف بود گفت: ثروتمندها بدون نوبت ميروند. با خودم گفتم اينجا كه ثروتمندي وجود ندارد. پرسيدم و متوجه شدم شوهر آن خانمي كه بدون نوبت ويزيت شده 20تا بز دارد. فقر در حدي است كه 20تا بز ثروت محسوب ميشود.
در استان ما فقر و بيكاري زياد است. در خود ماهدشت و اطرافش يك كارگاه توليدي پيدا نميشود كه 40نفر در آن كار كنند. يكي از دغدغههاي ما مهاجرت جوانهاي اين استان به ديگر استانهاست.
در بيشتر روستاها پدر يا مادرها ميروند در استانهاي ديگر كار ميكنند. گاهي 3ماه پدر در خانه نيست و وقتي هم كه ميآيد پول زيادي با خودش نميآورد.
شغل اهالي چيست؟
بخشي از اين روستاها كوهستاني است. كشاورزي هم ندارند و بچهها را ميفرستند بلوط بچينند، آن هم بلوطي كه به درد دام ميخورد نه انسان. دامداري هم به آن معنا ندارند چون علوفه و آب آنچناني نيست.
اين استان بايد پرآب باشد؟
خير. از وقتي در شهر دهدشت سدكوثر را زدند يك قطره آب ديگر به شهر نميآيد و ميرود به استانهاي ديگر، درحاليكه قبلا اين آب صرف كشاورزي ميشد.
آقاي آذري، شما آذري هستيد؟
نه، من در استان كهگيلويه و بويراحمد به دنيا آمدهام و از قوم لر هستم.
نظر شما