ابراهیم افشار: ۱ـ از درشکه تا تاکسی هوایی، از طهران تا تهران، از دل من به دل تو، فاصله‌ای نیست.

ابراهیم افشار

نقب زدن به درشكه‌هاي تهران قديم تا راه‌اندازي تاكسي هوايي‌هاي تهران آينده، سفري شناور در زمان مي‌خواهد به قاعده ۲۰۰ سال. همين قدر كه نگاه تو به درشكه سواري‌هاي طهران قديم مضحك مي‌نمايد، مطمئنم كه نگاه شهروندان ۱۰۰ سال بعد تهران درباره خيابان‌هاي امروز پايتخت، باعث گُرگيجه گرفتن شهروندان سال 1500 شمسي خواهد شد. آن‌روزها ديگر مطمئنم تهران از اين شكل بدقواره شيرتوشيرش درآمده و تاكسي‌نارنجي‌ها و تاكسي‌سبزها و پرايدها جايشان را داده‌اند به ناوگان تاكسي‌هوايي‌ها و طياره‌هاي يك‌نفره شخصي كه آسمان تهران را قرق كرده‌اند و ‌آبي سيال افق را از ما گرفته‌اند. اگر آينده‌پژوهان چنين مي‌گويند كه خانه‌هاي ساخته‌شده در فضا و به‌ويژه آپارتمان‌‌هاي قابل حمل در چمدان، جاي اين قوطي‌كبريت‌هاي بي‌ريخت را خواهند گرفت پس اين را باور كن كه تو همچنان كه براي درشكه‌چي‌هاي 100سال پيش طهران مي‌خندي، طياره‌سواران بي‌پرواي 100سال بعد نيز براي حمل‌ونقل جهان‌سومي امروز ما خواهند خنديد. تنها خنده است كه مي‌ماند!

2ـ درشكه‌چي‌هاي 100سال پيش براي خودشان ابهت و تشخصي داشتند. آنها پردرآمدترين و متبخترترين كارگزاران حمل‌ونقل تهران قديم بودند. بايد در دوران فتحعلي‌شاه حاضر و ناظر بودي تا ببيني نخستين درشكه‌اي كه پادشاه انگليس با هزار مصيبت و زحمت به وسيله ناپلئون بناپارت براي پادشاه وقت ايران فرستاد چه هنگامه‌اي به ‌پا كرد. همين كه درشكه اهدايي پادشاه انگليس را به طريق خِركش و در ميان تشويق و كف و خون و هورا به ميدان ارك رساندند، فتحعلي‌شاه همچون موجودي فضايي درون آن نشست و سبيل‌هايش را تاب داد و در چشم‌هايش حالت فرحناكي پيدا بود كه ديگر در هيچ شاه قجر ديده نشد. آن‌روزها چون اسب دست‌آموزي وجود نداشت كه جلوي اين درشكه نفيس بسته شود رعيت‌هاي پاپتي مجبور شدند جاي قاطر بنشينند و درشكه شاه‌نشين را در نهايت لذت بكشند. فتحعلي كه تازه لذت درشكه‌سواري را چشيده بود، مگر راضي مي‌شد پايين بيايد؟ آن‌روزها فقط درشكه بود كه در خيابان‌‌هاي بي‌نديمه تهران سلطنت مي‌كرد و هر كس كه نمونه‌اي از آن را داشت مثل مازراتي‌سوارهاي امروز كلي غمزه به شهروندان گداگشنه مي‌فروخت و اشرافيت خود را به رخ مي‌كشيد.

3ـ درشكه‌چي‌ها سال‌هاي سال در خيابان‌هاي پايتخت تاختند تا اينكه خانم فخرالدوله در سال1322 مخ‌زني كرد و به تقليد از اروپايي جماعت، يكجا 300دستگاه تاكسي فورد به تهران آورد. اكنون زمان آچمزشدن درشكه‌چي‌ها بود كه كامل در انقضاي شغل خود عزا گرفتند (دارم به اين فكر مي‌كنم كه حالا چند دهه بعد كه يك ژن خوب، عقلش رسيد و جاي خانم فخرالدوله را در واردات تاكسي هوايي براي تهران آينده گرفت و تاكسي‌دار‌هاي امروز را دربه‌در كرد، چه لبي بگزي!). فخرالدوله كه از شادي در پيراهن نمي‌گنجيد هر شب به ‌دست درشكه‌چي‌ها و اهل‌بيت‌شان نفرين مي‌شد و درگيري تن‌به‌تن درشكه‌چي‌ها و تاكسي‌دارها چنان بالا گرفته بود كه سگرمه‌هاي آژان‌ها رفته بود توي هم؛ نشان به آن نشان كه درشكه‌چي‌ها حتي به قاعده 10‌روزي هم اعتصاب كردند اما سمبه فخري‌جون آن‌قدر پرزور بود كه كسي زورش به چهارچرخه‌هاي فورد او نرسد و تاكسي‌ها رسما درشكه‌ها را از راه به در كردند. حالا نوبت خلاقيت درشكه‌چي‌ها بود كه به خاك سياه نشسته بودند. آمدند درشكه‌هاشان را عين عروس، بزك كردند كه دل و دين مسافران را بربايند و با هزينه‌اي بسيار كمتر مسافرگيري كنند؛ دواب فربه و سرحالي‌ كه عين عروس چارپا پيشاپيش درشكه‌ها آرايش شده بود و كلي رشته اسپند و نظرقربوني و چراغ و بوق و نوارهاي شب‌نما از كروك‌اش آويزان شده بود به مبارزه با تاكسي‌هاي دلبرانه تندتاز مي‌رفت اما اين نيز افاقه نمي‌كرد.كار به فقر و فاقه درشكه‌چي‌ها رسيد و كم‌كم درشكه‌ها از مدل دواسبي و سه‌اسبي به تك‌اسبي قناعت كردند. هر روزي كه از ابهت و زيبايي درشكه‌ها فروكش مي‌كرد اداره راهنمايي پايتخت هم به صرافت مي‌افتاد كه در مقابل اخذ 100تومان، پروانه آنها را ابطال كند. اكنون فقط 1500درشكه تك‌اسبه در سراسر پايتخت كار مي‌كرد كه آنها هم به ‌جاي مسافر، توي كار باربري بودند تا يك سير گوشت براي زن و بچه‌شان و يك گوني علوفه براي رخش‌‌شان ببرند. حالا ديگر درآمد هر درشكه‌چي كه نصف دخل روزانه‌اش را به درشكه‌دار مي‌داد فقط 30ريال شده بود. تمام آنهايي كه روزگاري به بستن اسب به درشكه اعتراض داشتند كه اين كاري فرنگي‌مابانه است و ايراني بايد تنها قاطر به درشكه ببندد تاريخ انقضاي درشكه‌ها را به چشم مي‌ديدند و هنگام تماشاي تاكسي‌هاي فورد در شكوه بي‌زوال نئون‌هاي لاله‌زار و گلوبندك و كاروانسراسنگي، نگاه چپ‌چپي به شوفرهايي كه موهاي روغن‌زده و قندره‌هاي چرمي به‌ پا داشتند مي‌انداختند و آه مي‌كشيدند (مجسم كنيد 100سال بعد مدل پوششي شوفرهاي تاكسي هوايي تهران چه‌شكلي است؟ شلوارهاي جين پاره‌پوره يا پاپيون؟ يا لباس خلباني فاق‌كوتاه؟ نكند پيژامه‌هاي مامان‌دوز؟).

4- آخرين درشكه‌چي ازشكوه‌افتاده طهراني كه در روزگار فترت‌اش با او مصاحبه كردم ابرام قاطركُش بود؛ «بچه ميدون‌خراسون»؛ با 30سال سابقه درشكه‌سواري و عشقش اين بود كه شازده‌ها را چنان به حضرت عبدالعظيم برده كه آب توي دل‌شان تكان نخورده و تازه درشكه خوشگلش هم عين قهوه‌خانه سيار بوده كه با قليان خوانسار و كاشان هم از مسافرها پذيرايي كرده است. ابرام قاطركش در دوران علي‌اكبر‌خواني‌اش روزي 12تومان درآمد داشت كه 9تومانش را خرج اسب كهرش مي‌كرد كه عين اسب ناپلئون مي‌شد. ابرام تازيانه زمان درشكه‌سواري‌اش را نگه داشته بود؛ تازيانه‌اي كه يادگار دوران شكوهش بود و او با همان شلاق، بچه‌تخس‌هايي را كه با شيطنت مي‌پريده‌اند پشت درشكه، سياه و كبود كرده بود.اوج خروسخوني ابرام قاطركُش، روزگاري بود كه هنوز درشكه براي خودش ياسمني بود و او نفري دوزار مي‌گرفت و اهالي مسگرآباد و زائرين «اهل علي» را به مقصد مي‌رساند. درشكه هزارتومني ابرام كه در آن اواخر، بي‌شكوه و نزار، در حياط خانه‌اش از جلال و شوكت افتاده بود موهاي ابرام را يك‌هفته‌اي طوسي كرد.

5- اگر دوران تركتازي درشكه‌‌چي‌ها به پلك‌زدني تمام شد و تبديل به صنفي گردن‌كلفت نشد، تاكسي‌ها خيلي زود به مكان تبادل افكار و پاتوق سيّار سياسي تبديل شدند و چشم خريدار سياست‌مردها را به‌ دنبال خود كشاندند؛ مثل داستان قرارداد 1919 كه رئيس الوزرا 10درشكه با 20اسب روسي ميان 10نفر از سرجنبانان تهران تقسيم كرد و حضرت «نسيم شمال» با شعري رندانه حساب لمپن‌‌ها را رسيد. آن‌روزها درشكه‌‌ها براي خود اصولي داشتند و محرم و نامحرم مي‌فهميدند. ابتدا مي‌گفتند زن و مرد نامحرم نبايد در يك درشكه بنشينند يا هنگامي كه زن‌‌ها به‌تنهايي سوار درشكه‌اند درشكه‌ران‌ها حق پس‌زدن كروك را ندارند. از اين اداواصول‌ها در دوران تاكسي‌نارنجي‌ها هم رخ داد؛ مثل دونفره‌نشستن همزمان مسافران روي صندلي جلوي بغل راننده كه اكنون يك‌جورهايي جوك به ‌نظر مي‌رسد. بگذاريد آيندگان بنويسند كه در تاكسي‌هوايي‌هاي تهران پست‌مدرن چه خواهد گذشت و بگذار كلاغ‌ها روايت كنند كه وقتي در آسمان تاكسي‌سالار تهران آينده به تنگ آمده و پس‌پسكي رفتند، چه اداواصول جديدي رويت خواهد شد. آسمان تهران را سير بنگريد كه به‌زودي در تسلط تاكسي‌هوايي‌ها خواهد افتاد و آنگاه تماشاي ترافيك هوايي اين «غربت‌شهر» چقدر ذله‌مان خواهد كرد؛ همچنان كه خيابان‌هاي بي‌بركتش اينك به ستوه‌مان آورده است؛ بي ‌حرف ‌پيش؛ بي ‌لالموني! اين شهر براي چشم‌هاي دريده‌ام، كوچك است.

کد خبر 386568

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha