در واقع این لایه حد واسط مابین داخل و خارج خانه ها، ساختمانها و...، از ابتدایی ترین مراحل پیدایش معماری در زندگی بشر دارای سیر تحولی قابل تامل بوده که بسیاری آن را منوط به شرایط ویژه ای می دانند
این لایه ، علاوه بر وظایف نخستین خود مانند نقش حفاظتی ، تعیین محدوده های مالکیت و ایجاد فضای خصوصی ، رفته رفته وظیفه ابراز هویت ، زیبا سازی محیط شهری و همین طور کارکردهای فرهنگی بسیاری را نیز به عهده گرفته است. پوشش ساختمان که در ابتدا موظف بود حائلی میان انسان و تهدیدهای محیط خارج باشد اکنون نقشی بس پررنگ تر از سابق به خود گرفته و از ایجاد رابطه میان فضاهای خصوصی و عمومی ، خلوتی و شلوغی ، مصنوعی و طبیعی می گوید. نمای یک ساختمان امروز وسیله ای است برای دیالوگ؛ دیالوگی که میان صاحب خانه پرده نشین غایب و رهگذر غریبه بر قرار می شود.
اگر به مدل ارتباط زبانی یاکوبسون(نظریه پرداز روسی) در مبحث مورد نظر توجه کنیم در خواهیم یافت که نماها در واقع نوعی زبانیت ( و به همین نسبت نوعی معنا) در خود دارند. در اینجا چون از نما به مثابه ابزار دیالوگ یک بنا و به طبع آن اندیشه ساختن آن بنا صحبت کردیم، می توانیم از به کار بردن واژه «زبان» در مورد نمای ساختمان هیچ واهمه ای نداشته باشیم. یاکوبسن در مقاله خود همچنین به این مورد هم اشاره می کند که در نمودار ارتباط زبانی اش حلقه ای که فرستنده(که در بحث ما معمار می باشد) را در ارتباط با گیرنده (مخاطب معماری) قرار می دهد «پیام» آن ارتباط است و در جای ذیگری از مقاله با اشاره به انواع پیام ها حتی از کلماتی چون «رمز» و «تماس» نیز یاد می کند. اما نکته جالب در این مقال توجه یاکوبسن به «بافت» است.
به نظر می رسد که دلیل استفاده وی از بافت و جانشینی آن به جای «پیام» در مدل ارتباطی اش، ربط بی درنگ بافت در مراحل و تاثیر ارتباط باشد. اگر به ساختمان به مثابه یک اثر هنری نگریسته شود (و نه صرفا سر پناه) آن گاه می توان گفت که آن ساختمان، پیش از آن که از سازنده خود سخن بگوید یا از جهان اطرافش باید از خود حرف بزند؛ از فرم و تصویرگری ذاتی اش، چرا که به اعتقاد نگارنده ذات یک بنای معمارانه جز در هم پوشانی فرم و محتوا بروز نمی کند و اگر ساختمان های ما چنین سرد و بی سخن در گوشه کنار خیابانها افتاده اند باید پی جوی این سئوال باشیم که چرا شعر در آنها نیست و چرا ساختمانهای ما گنگ های خواب دیده ای بیش نیستند که روزی از ذهنیت و عقده های معمارانشان تراوش کرده اند تا به ساده ترین فرض موجود که همان ساختن سر پناه برای نسل آدم است، این چنین مهجور و توسری خور، بمانند و در جدال با عادت های ما تباهی خود را منتظر باشند.
در این میان نما که نقش پر رنگ آن در جلوهای شهری نه به عنوان پوسته ای خاکستر نشین و پوشاننده معضلات معماری معاصر که به عنوان یک زبان بصری قابل اعتنا مشخص شد در ساختمان سازی و ساخت بدنه شهری، به یک بحث هویتی، فرهنگی و ارزشی بدل شده است.
اما بدبینانه نخواهد بود اگر عنوان کنیم که این زبان فرهنگی و ارزشی در این روزگار بدل به بهترین ابزار صحه گذاشتن بر این واقعیت محتوم معماری معاصر ما شده است. در پایان نگارنده تاکید می کند که معماری هر عصر ، بیانگر تفکر و اندیشه حاکم برآن دوره است؛ تفکراتی که می توانند برای وضعیت بغرنج ما در حوزه هویتی مثمرثمر باشد اما آیا چنین تفکراتی در پشت نماهای شهری ما هستند و پرسشی مهمتر اینکه آیا ارتباطی میان آشفتگی نماهای شهری با آشفتگی اندیشه صاحبانشان وجود ندارد؟