امام برخلاف پیامبر که مامور ابلاغ اصل وحی است، وظیفه ندارد تا مردم را به سوی خود بخواند، چرا که آنان بینان وحی نبیاند. چون کعبه؛ که اگر مردم پیرامونش را فرا گیرند از آن سود برند و اگر به طوافش نگردند، به کعبه آسیبی نرسد، بل مردم متضرر گردند. در هر صورت کعبه مردم را به خویش نخواند.
به حقیقت چون امام. اینکه امام صادق در پاسخ ابوبکر حفری و ابان بنتغلب کوفی مینویسد:«زبانهای خود را نگاه دارید و از خانههای خود بیرون نیایید، زیرا آنچه به شما مربوط است به این زودی به شما نخواهد رسید.»(بحارالانوار، ح53، ص139) ریشه در همین واقعیت دارد.
این نیز سخن درستی است که اقبال مردم از جمله به عدم اختناق و فضای آزاد سیاسی- فرهنگی که از سوی دولتها فراهم میآید، نیز بسته است؛ اما باید دانست که حضور مردم میتواند همین فضای اختناقآمیز را نیز یکسره برهم زند و زمینه را برای بهرهبری از حضور امام مهیا سازد.
طلیعه سده سوم هجری که در واقع آغاز امامت امام محمدبنعلی جواد نیز است، از سویی نشان از پنهان گردیدن تدریجی امام از دیدگان دارد و از سوی دیگر و باز به همان علت اول، دوران وکالت و سفارت( 203-329ه.ق) نام نهاده شده است. در این مختصر تلاش بر آن است تا به بهانه شهادت آن بزرگوار، عوامل و زمینههای این کماقبالی مردم به امام و نیز کمرنگ شدن حضور امام در اجتماع، که از قضا با آغاز امامت ایشان مقارن است، از زاویهای دیگر واکاوی گردد.
کلینی مینویسد: امام محمدتقی، ملقب به جواد الائمه (ع) در ماه رجب یا رمضان سال یکصدونود و پنج هجری، در مدینه زاده شد. پدرش امام رضا بود و مادرش سبکیه نام داشت. او را خیزران نیز میگفتند و به ریحانه ملقب بود. گفتهاند، او از خاندان ماریه قبطیه، همسر رسول اکرم بوده است. (اصول کافی، باب مولد ابیجعفر، محمدبنعلی الثانی ، ح1)
امام با2 خلیفه عباسی یعنی مامون (193-218 ه.ق) و معتصم(218-237) همعصر بوده است.
گذشته از سیاستهای این 2 خلیفه که در زمان هر دوی آنان امام به بغداد احضار شد و تحت مراقبت بود، زمینه حضور کمرنگ امام را باید از سوی دیگر در اختلافهای داخلی شیعیان نگریست.
پس از شهادت امام کاظم (128-183ه) گروهی از یاران ایشان- برخی به انگیزه مادی و برخی دیگر به جهت ابهاماتی که برای آنان در امر امامت ایجاد گردیده بود- امامت حضرت رضا را انکار کردند. آنان به ظاهر به دلایلی تمسک میکردند از جمله اینکه چرا امام رضا(ع) صاحب فرزندی نمیگردد؛ چرا که احادیث رسیده از پیامبر(ص) حاکی از آن بود که امامان 12 تن خواهند بود.
اعتراض حسین بن قیاما واسطی که یکی از سران این گروه-یعنی واقفیه – بود، نشانگر همین معناست. در نامه او به حضرت رضا آمده است: «چگونه ممکن است امام باشی در حالی که پسر نداری؟»
امام در پاسخ نگاشت: از کجا میدانی من دارای فرزندی نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چند روز نمیگذرد که خداوند پسری به من عطا میکند که حق را از باطل جدا میکند. (اصول کافی، ج1 ص320) با آنکه امام طبق وعدهای که به سران واقفیه داده بود چند روز بعد و در سن 47 سالگی صاحب فرزندی گردید، اما واقفیه بهانه دیگری تراشیدند و خردسال بودن فرزند امام را مطرح کردند.
برخی از ایشان اصولاً در این امر تشکیک کردند و حضرت جواد را فرزند امام نمیدانستند! چرا که حضرت جواد چهرهای گندمگون داشت. امام به ایشان گفت: او فرزند من است. آنان گفتند: پیامبر اسلام با قیافهشناسی داوری کرده است. باید میان ما و تو قیافهشناسان داوری کنند. حضرت ناگزیر با آنکه این امر را نمیپذیرفت، خواسته آنان را اجابت کرد.
حتیپس از تایید قیافهشناسان (اصول کافی، ج1ص322) باز آنان بهانه دیگری تراشیدند. مشکل اصلی در خردسال بودن امام نهفته بود. امری که حتی برخی شیعیان را نیز حیران کرده بود. این مسئله علاوه بر آنکه از نوع هدایای کودکانهای که ایشان برای امام میآوردند، مشخص بود، از مجادلات کلامی آنان نیز برمیآمد که «امام خردسال» برای آنان مسئلهای غامض و پیچیده بوده است.
سیدجعفر مرتضی عاملی در کتاب «زندگانی سیاسی امام جواد»مینویسد: چون امام رضا(ع) در 203 هجری رحلت نمود، سن ابوجعفر نزدیک به 7 سال بود، از اینرو در بغداد و سایر شهرها میان شیعیان اختلاف پدید آمد. «ریانبن صلت»، «صفوانبنیحیی»، «محمدبن حکیم»، «عبدالرحمان بنحجاج» و «یونسبنعبدالرحمان»، با گروهی از بزرگان شیعه و معتمدان در خانه «عبدالرحمان بنحجاج» در یکی ازمحلههای بغداد به نام «برکه زلزل» گرد آمدند و در سوگ امام به گریه و اندوه پرداختند.
یونس بنعبدالرحمان به آنان گفت: دست از گریه و زاری بردارید. چه کسی امر امامت را عهدهدار میگردد؟ و تا این کودک (ابوجعفر دوم) بزرگ شود، مسائل خود را از چه شخصی باید بپرسیم؟!
در این هنگام ریانبن صلت برخاست و گلوی او را گرفت و فشرد و در حالی که به سر و صورت او میزد، با خشم گفت: تونزد ما تظاهر به ایمان میکنی و شک و شرک خود را پنهان میداری؟ اگر امامت از جانب خدا باشد، حتی طفل یک روزه مانند پیرمرد 100ساله خواهد بود! (همان، ص 110) اینیونسبن عبدالرحمان که در این مجلس حاضر بوده و اینگونه در گرداب شک و تردید فرورفته است، همان است که هنگامی که از حضرت رضا سوال شد؛ در بغدادچه کسی قابل وثوق است تا سوالات فقهی خویش را از او بپرسیم، فرمودند: یونسبنعبدالرحمان! و نیز همان است که تمام طائفه شیعه بر حجت عقاید و روایات او اجماع دارند و او را در زمره اصحاب اجماع به شمار آوردهاند.
صفوان به یحیی نیز همینگونه است. حال که ایشان این چنین گرفتار شبهه گردیدهاند، احتمالا حدس زدن وضعیت مردم عادی چندان همراه با ابهام نخواهد بود. در تئوری شیعه برای امامت، لااقل4 ویژگی بسیار مهم وجود دارد که مهمترین آنها را میتوان علم امام دانست که البته جنبه اکتسابی ندارد. بیشک نمیتوان یونس را به این امر متهم ساخت که از این4 ویژگی با خبر نبوده است، چرا که بسیاری از روایات علم امام از سوی خود او نقل شده است. اما در هر صورت، تطبیق این ویژگی مهم به کودکی خردسال که هنوز 7 بهار از سنش نگذشته است کار سادهای به نظر نمیرسد.
حتی با این فرض که قرآن نبوت را برای عیسی در روز نخست تولد ثابت میسازد [مریم/ 32-30] و نبوت یحیی را در کودکی او میداند [مریم/12]. در هر صورت هر چند مناظرات فراوان امام در مجلس مأمون مقداری از این جو سنگین را از میان برد؛ اما باید خردسالی امام را یکی از عوامل کم اقبالی مردم به ایشان لااقل تا سن بلوغ دانست. عامل دیگر این بود که در زمان حرکت حضرت رضا(ع) به سوی خراسان به فرمان مأمون، ایشان هیچ یک از اعضای خانواده خود را به همراه نبرد و در خراسان تنها زندگی میکرد.
هیچ یک از مصادر، ذکری از حضور حضرت جواد(ع) در این مدت 3 ساله ولایت عهدی امام رضا(ع) به میان نیاوردهاند. گرچه در تاریخ بیهق آمده: «و محمدبن علیبن موسیالرضا که لقب او تقی بود، از راه طبس مسینا، دریا عبرت کرد- که آن وقت راه توس [= دامغان] سلوک نبود و آن راه را در عهدی نزدیک سلوک گردانید- به ناحیت بیهق آمد و در دیه (=ده) ششتمند نزول کرد و از آنجا به زیارت پدر خویش علیبن موسیالرضا(ع) رفت، در سنه202.» (تاریخ بیهق، ص 46) اما با توجه به تمامی منابع و مآخذ موجود باید احتمال این ملاقات را بسیار اندک انگاشت؛چرا که حتی برخی از مورخین در اصل حضور حضرت جواد در توس حتی برای تجهیز، غسل و نماز میت بر جنازه حضرت رضا تردید روا داشتهاند.
البته این نکته نیز باید مورد توجه قرار گیرد که طبق برخی گزارشها، مأمون از آن هنگام که ولایت عهدی خود را به امام رضا(ع) واگذاشت، دختر خود، امفضل را نیز به عقد امام جواد درآورد و یا نامزد او کرد. به نوشته طبری و ابن کثیر در گزارشی دیگر، در سال 202 که امحبیب دختر مأمون به عقد امام رضا درآمد، دختر دیگرش امفضل را نیز به عقد امام جواد درآورد. (تاریخ طبری، ج 7، ص 149)، (البدایه و النهایه، ج 10، ص 260) شاید این موضوع خود قرینهای باشد برحجت گزارش تاریخ بیهق؛ اما این احتمال هم وجود دارد که مأمون تنها به عقد غیابی دخترش امفضل با حضرت جواد اکتفا کرده باشد؛ زیرا امام و امفضل چندان زندگی مسالمتآمیزی با یکدیگر نداشتهاند. خصوصاً ام فضل از این جهت در زندگی خود ناکام بوده است که از آن حضرت دارای فرزندی نشد.(شیخ مفید،ارشاد ص 323)
مهمترین دلیل پنهان بودن حضرت از دیدهها را اما باید در مسئله آمادهسازی شیعیان برای عصر غیبت دانست؛ چرا که غیبت رهبر گروهی از مردم، یک حادثه غیرطبیعی و نامأنوس به شمار میرود. این تلاش برای آمادهسازی اذهان مردم که از حضرت امام جواد آغاز شد و در دوران امامت حضرت عسکری (254-260 ه) به اوج خود رسید، در این پدیده متجلی میگردید که ائمه کارهای خویش را از طریق وکلاء و سفراء انجام میدادند و خود کمتر در میان مردم حاضر میشدند.
این امر با فلسفه پیش گفته در مقدمه مقاله نیز سازگار میافتد که امامان به دنبال مردم نیستند؛ بلکه این مردم هستند که باید در جستوجوی ایشان باشند. البته در همین دوران هم برخی از شیعیان با انواع و اقسام شگردها خود را به امام میرساندند و سؤالات خود را از ایشان میپرسیدند.
چنانکه گفته شده، امفضل به دلیل ذکر شده، کینه امام را به دل گرفت. البته در دوران مأمون کاری از پیش نبرد اما پس از مأمون و در حکومت داییاش معتصم، امام را مسموم کرد، این اتفاق شوم در نوزدهم ذیقعده220 هجری بهوقوع پیوست.