اينها همان مخاطبان اصلي آثار تجسمي نصبشده در فضاي شهرياند. مجسمههاي گشتاسب در ميدان حر، فردوسي در ميدان فردوسي، مرد كوهنورد در ميدان سر بند و... با محيط نصب خود ارتباط برقرار كردهاند و همين، مهمترين دليل ماندگاري اين آثار است. هدي رضايي ميگويد: «از كودكي مجسمه ميدان حر و اژدهاي بزرگ آن، ذهنم را درگير كرده بود تا بعدها كه دليل انتخاب آن را براي اين ميدان فهميدم».
اما طيف موافقان و مخالفان آثار جديدتر، گسترده است. ذائقه و طبع بعضي شهروندان، آثار رئال را ميپسندد؛ كساني كه خواهان افزايش تنديسها و سرديسهايي از مشاهير و بزرگانند؛ مثل شبنم جهانشيري؛ خانم جواني كه معتقد است نصب مجسمه اين افراد موجب آشنايي بيشتر كودكان و نوجوانان با مفاخر ايران خواهد شد و آنها را به تاريخ و گذشته و فرهنگ پربار اين سرزمين علاقهمند ميكند. «حس وطنپرستي و ميهندوستي» نيز عبارتي است كه يكي ديگر از شهروندان بر آن تأكيد ميكند و معتقد است كه براي تقويت اين حس، بايد تنديس بزرگان و مفاخر، بيشتر در فضاهاي شهري نصب شود. شهاب نوري ميگويد: «جاي مجسمه دكتر مصدق در ميان مجسمههاي مفاخر خالي است.
مقابل ساختمان وزارت نفت يكي از بهترين مكانها براي نصب سرديسي از اين سياستمدار است». امير الهيدوست كه ساكن اصفهان است و چند روزي در تهران حضور دارد، ازجمله كساني است كه آثار مفهومي و انتزاعي را بيشتر ميپسندد. او ميگويد: «از اينكه ذهنم درگير يافتن معني و مفهوم يك اثر هنري شود لذت ميبرم. براي هر اثر انتزاعي به اندازه تعداد مخاطبانش معنا و مفهوم خلق ميشود و اين، لذتبخش است». اما شيوا پژمانخواه ـ استاد جوان دانشگاه ـ ازجمله كساني است كه نميتواند با آثار انتزاعي و مفهومي ارتباط برقرار كند. او نيز ميگويد: «اين نوع آثار از فرهنگ ما دور است، ما بايد ونوس خودمان را داشته باشيم». وي البته معتقد است كه جز برخي مجسمهها از شخصيتها و بزرگان كشور، آثار حجمي ديگري هم هستند كه معاني و مفاهيم ارزشمندي به مخاطب منتقل ميكنند؛ «مجسمه اسب بالدار و سوارش در بوستان آب و آتش حس خوبي به من ميدهد؛ حس تلاش براي رسيدن به هدف. در كنار رودخانه كوچك خيابان مجتبايي در نزديكي بوستان شريعتي نيز مجسمه مردي نصب شده كه نگاهش به رودخانه است؛ اين هم اثري آرامشبخش است كه از ديدنش لذت ميبرم».
- افزايش آثار حجمي نه به هر قيمتي
اثر هنري چه مجسمه باشد، چه نقاشي ديواري و چه هنر محيطي، بايد پيوند درست و خوبي ميان خود و مخاطبانش ايجاد كند. اين پيوند در فضاي شهري با ابعاد بزرگتر و تأثيري كه محيط، نوع مخاطبان، معماري موجود و... بر آن دارند، از اهميت بيشتري برخوردار خواهد بود. برخي آثار هنري نصبشده در معابر و مكانهاي عمومي پايتخت هرچند نشاندهنده تلاش مديران شهري براي افزايش آثار هنري هستند اما به زعم برخي شهروندان، نبودشان بهتر از بودن است.
«مجسمه كودك خوابيده روي چمنهاي حاشيه بزرگراه صدر كار قشنگي بود؛ الان به جاي آن يك كودك نشسته در رختخواب قرار دادهاند كه جالب نيست»؛ اين را ليندا احمدي ميگويد و معتقد است برخلاف اين اثر، برخي كارها حال آدم را خوب ميكنند؛ «نظير كارهايي كه چندي قبل از خيابان طالقاني تا چهارراه وليعصر نصب شده بود؛ مجسمههاي چند كارگر با سرهاي گچي كه مثلا ساختمان ميساختند.» سيمين عراقي هم ازجمله كساني است كه از واژه «وحشتناك و نچسب» براي توصيف برخي آثار حجمي استفاده ميكند. او ميگويد: «قبلا در ميدان كتاب سعادتآباد مجسمه يك دختر و پسر در ابعاد بزرگ قرار داشت. شبها كه نور از پايين به صورت آنها ميتابيد، چهرههاي وحشتناكي ايجاد ميكرد كه موجب ترس بچهها شده بود. بارها با شهرداري تماس گرفتيم و بالاخره خدا را شكر مجسمه را تغيير دادند».
اما به زعم خانم عراقي، كوههاي صخرهاي و گوزنهاي ايستاده روي صخرهها در تقاطع بزرگراه چمران ـ حكيم، از دلنشينترين آثار حجمي نصبشده در تهران است؛ «هر وقت از آنجا عبور ميكنم دلم ميخواهد ماشين را پارك كنم و بروم كنارشان. حال آدم خوب ميشود.»
پيوند محكم و لذتبخش يا ضعيفي كه ميان آثار هنري و مخاطبان برقرار ميشود حتي كودكان شهر را هم درگير خودش ميكند. يسنا نوري ـ 6ساله ـ از مجسمه مرد آتشنشان در تقاطع بزرگراه ستاري و شيخ فضلالله خوشش نميآيد؛ «همهش قرمزه. حتي صورتش. آخه صورت كدوم آدمي قرمزه؟ لباس آتشنشانها هم كه اينرنگي نيست. من اصلا از اين مجسمه خوشم نميياد.»
يسنا همين حس را در مورد مجسمه نارنجيرنگ نصبشده در بزرگراه همت، قبل از ستاري هم دارد؛ «آخه كدوم آدمي اينجوري كج وايميسه؟ اين مجسمهها اصلا خوشگل نيستن ولي فرفرههايي كه تو بعضي خيابونا (بزرگراهها) هستن رو دوست دارم؛ كاشكي همهشون ميچرخيدن.» آثار هنري در فضاي شهري تنها محدود به مجسمه و اثر حجمي نميشود. گاهي به مناسبتهاي مختلف مانند بهار و نوروز توسط هنرمندان، آثاري هنري در شهر خلق ميشود تا رنگي به چهره شهر بدهد. سپيده نصري ميگويد: «هر اثر هنرياي جالب نيست؛ مثلا كامواهايي كه دور بعضي درختهاي خيابان وليعصر يا پايههاي برخي پلها پيچيده شده بودند، تاريخ مصرف داشتند. بعد از كثيفشدن و از شكلافتادن كامواهاي رنگي بايد زودتر جمعآوري ميشدند تا آلودگي بصري درست نكنند».
نظر شما