کتاب مجمعالجزایر اوریون اثری است سورئالیستی که مرزهای مکان و زمان را در هم شکسته و سرزمینی میان هست و نیست خلق میکند، فضای این داستان بین واقعیت و رویا در نوسان است و گذشته شخصیتهای این رمان از زندگی حال حاضرشان سر بر میآورد.
نشست هفتگی شهرکتاب در روز سهشنبه 16 آبان به بحث و بررسی دربارهکتاب مجمعالجزایر اوریون اختصاص داشت. در این نشست دکتر امیرعلی نجومیان و مهدی یزدانیخرم و رویا دستغیب سخنرانی کردند.
رؤیا دستغیب دربارهچرایی نوشتن این رمان گفت: جرقه نوشتن این رمان با خبری درباره برمه در ذهنم زده شد. در برمه تصمیم گرفته بودند کسانی را که دیگر به هیچ کشوری تعلق نداشتند، دوباره به دریا بفرستند؛ چون نه تایلند قرار بود اینها را به عنوان شهروند بپذیرد و نه برمه. بنابراین چتر شهروندی از روی سر این افراد برداشته شده بود و دیگر به هیچ جا تعلق نداشتند و چارهای نداشتند جز اینکه برگردند به دریا.
دستغیب در توضیح درونمایه رمان گفت: مجمع الجزایر اوریون سرزمینی است بین هست و نیست. این کتاب داستان انسان امروز است؛ انسانی که همه قطعیتها در برابر او به عدم قطعیت تبدیل شده است. هرچه ما در دنیای امروز بیشتر به قطعیتها میپردازیم، در کنارش انگار به درههای عمیق عدم قطعیت میرسیم. مجمعالجزایر اوریون جایی است برای گمشدگان؛ برای کسانی که فراموش شدهاند؛ برای کسانی که هیچ جایی در این دنیا ندارند. هرچه مرزهای ما قطعیت پیدا میکند، به صورت مرزهای خللناپذیر درمیآید، فضاهای بین مرزی و فضاهای تعلیقی وسعت میگیرد.
فضاهای تعلیقی یکی از مشکلات جهان امروز است. در آن فضاهای سیال که چتر شهروندی از روی سرمان برداشته میشود، به خرگوشی بدل میشویم که به سادگی تعقیب و شکار خواهد شد. مجمعالجزایر اوریون جایی است برای اینجور آدمها؛ آدمهایی که در فضاهای بین مرزی گیر افتادهاند. هرچه شناسنامهها، گذرنامهها و سایر مدارک شناسایی ما مهمتر میشود، ما وارد عدم قطعیتهای بیشتری در زندگیمان میشویم. جهان سیال، جهان مرکززدوده شده. طریقه فکر کردن من و شیوه مواجهه من با جهان چنین است. وقتی نویسندهای سرش را به جهان میکوبد، از بازتاب آن، این تنشها و این گسستهای عمیقی که این کلیت را هر دم در تهدید از هم پاشیدن نگه میدارد، در برابرش دهان باز می کند. من این کلیت را نمیبینم. کلیتی که مرتب ما را تهدید میکند و هر دم ممکن است ما را ببلعد؛ بنابراین گسستها را نمیشود نادیده گرفت.
مهدی یزدانیخرم با اشاره به این نکته که در همه جای جهان نوشتن رمانی خارج از عرف و ضد جریان، تبعات و هزینههای خودش را دارد خاطرنشان کرد: این کار میتواند نویسنده را با ریزش مخاطب روبهرو کند؛ چون رمانهایی که فرمورزانهتر هستند و ساختارهای بدیعتر و تلاشهای زیباییشناسانهتری دارند، نویسندههاشان ریسک بیشتری انجام میدهند و کار خانم دستغیب از جمله این کارهاست که هم شکل خوانشی خودش را میطلبد و هم معناسازیهایی که در آن انجام می شود، فارغ از خوب یا بد بودن، نیازمند گسترهی مطالعاتی و شناختی است.
یزدانیخرم افزود: اول ببینیم این رمان کجای ادبیات ایران قرار میگیرد. در پشت جلد کتاب، ناشر آن را اثری سوررئالیستی نامیده است؛ درحالیکه این رمان از نظر ژانر به هیچ عنوان سوررئالیستی نیست؛ چون در اینجا چیزی بر واقعیت تحمیل نمیشود و فراروی از واقعیت اتفاق نمیافتد. این رمان اثری ژانری نیست؛ چون تلفیق چند ساختار روایی در آن دیده میشود؛ هم شکل رمانهایی که زبان شاعرانه دارند هم یک مقدار نشانههای رمانهای سیال ذهن در آن دیده میشود. ترکیب اینها است که این رمان را ساخته است و اثر به آنچه در تعریف سوررئالیسم میدانیم نزدیک نمیشود و اصلاً چنین هدفی نیز ندارد. بنابراین ما یک سوررئالیسم سبکی داریم که این رمان در آن کارکردی ندارد؛ یک سورئالیسم هم داریم در مفهوم عرفی که میگوییم هر چیز غیر از رئالیسم. این حرف را با اغماض میشود پذیرفت. کلمهها را باید دقیق به کار برد. به هر حال میشود با اغماض میتوان گفت که این رمان چیزی غیر از رئالیسم مرسوم است. البته رئالیسم مرسوم دامنه گستردهای دارد. سنگ بنای ادبیات ایران را داستاننویسی غیررئالیستی گذاشته است: صادق هدایت با بوف کور. انگار همه نویسندههای ایرانی باید تکلیفشان را با هدایت، خواسته یا ناخواسته روشن کنند و آن جهان خاصی که هدایت در بوف کور ساخت و بعدها نویسندههای خاصتری ادامهاش دادند. کسانی مثل کاظم تینا و اسماعیل شاهرودی در کتاب مهجورش، شانزده کیلومتر مانده به واقعیت، یا ملکوت بهرام صادقی، یک جریان فکری در ادبیات ایران رقم زد که کماکان میبینیم شکلهای مختلف عناصر آن تکرار میشود.
وی در ادامه به ویژگیهای رمان پرداخت و گفت: ویژگی اول بحث زمان است. ما شکلهای مختلف ساختارهای زمانی را داریم. یک زمان تاریخی داریم که آن را مدیون تاریخ مسیحیت هستیم؛ یعنی مسیحیت زمان دورانی یا زمان غیرتاریخی را تبدیل به زمان تاریخی کرد؛ یعنی مفهوم حال، گذشته و آینده را پدید آورد؛ مخصوصا کارهایی که آکویناس کرد و متالهان دیگر و سایر آبای کلیسا و کارهای دیگران، ما را به زمان تاریخی رساند که در سنت اسلامی هم به این قضیه تن داده شده است. تقویمها مشخص است: هجرت پیامبر اسلام و تولد مسیح. اکنون بهنوعی پیش از مبداهای مذکور پیش از تاریخ نامیده میشود. اما ما شکلهای دیگر زمانی هم داریم که در شرق دور خیلی محبوبیت دارد. یک شکلش زمان دورانی است که در برخی از ایدههای شینتویی یا تائوئیستهای چینی میبینیم که میگوید انسان در خلا زندگی میکند؛ یعنی ما در میان دایرهای قرار میگیریم. اینها خانه را مثال میزنند که در و دیوار دارد و ما در آن زندگی میکنیم. در واقع ما محاصره شدهایم در آن میان و زمان دارد پیرامون ما میچرخد. شکل زمان در این رمان مثل خیلی از کارهایی که فراواقعیت معیار آنهاست، به همین شکلهاست؛ یعنی در این رمان محور تاریخی زبان از بین میرود. از بین بردن گذشته، حال و آینده چیزی است که در رمان کاملاً هوشمندانه اتفاق افتاده است. با این استفاده از زمان، مسأله جغرافیا هم حل میشود و میتوانیم فقدان جغرافیای شناخته شده را داشته باشیم. بعد میرسیم به پرشهای زمانی متعدد. اینجا اتفاقهای تکرارشوندهای میافتد که پایه زمانیشان مشخص نیست. زمان اینها را به این شکل در دل خودش قرار داده است و اینها در آن سرگردان هستند. همان ایدهای که تعدادی از اگزیستانسیالیستهای ملحد به آن اعتقاد داشتند که مشهورترینشان سارتر بود. آنها میگویند انسان در دل این خلا اسیر است و چارهای جز امیدواری ندارد؛ مثل شخصیتهای همین رمان.
یزدانیخرم در ادامه به بحث شخصیت رسید و تصریح کرد: هیچ کدام از افراد رمان به دلیل فقدان زمان تاریخی تبدیل به شخصیت نمیشوند. همگی بدون صفت و بدون اسم باقی میمانند. این خاصیت شکلی از زمان دورانی است که در خوانشهای عرفانی شهودیاش شکلهای مختلفی پیدا میکند. زمان دایرهای یا دورانی یا زمانی که بر این آدمها محیط شده، در این رمان کارکرد مهم ساختاری دارد. یکی از مشکلات اینجا است که این دست رمانها با زمان تاریخی خوانده میشوند و مخاطب میخواهد بداند نقطه ثقلی که رمان در آنجا شروع شده، کجاست، مثلاً یک زمان خاص، یک دوره خاص. ولی این جنس رمانها چون محور طولی و عرضی زمان را از بین میبرند، شکل خوانشیشان کاملاً باید متفاوت بشود، چون مخاطب نمیتواند با آنها ارتباط برقرار کند. شکل شخصیتپردازیشان هم عوض میشود. دیگر شخصیتها عناصر شناسا ندارند. وقتی زمان تاریخی از بین میرود، اسطورهها زنده میشوند. مسیحیت بهنحوی پایان دوره اساطیری را رقم زد. ما در این رمان شکلهای مختلفی از اسطورهها، مکانهای گمشده، اتفاقهایی که به شکل ناامن و مرموز اتفاق میافتد، مشاهده میکنیم. از اینها نمیشود خوانش رئالیستی داشت. در این ساختار اشیا صاحب وجود میشوند، زبان صاحب وجود میشود و اینها همه همعرض هم قرار میگیرند و انسان تقلیل داده میشود. اگر در رمان مدرن انسان محور تمام اتفاقهای روایت است، در رمان رئالیستی مدرن، انسان با اینکه موضوع است، گاهی وقتها همشأن و گاه پایینتر از سایر عناصر رمان، مثل اشیا و خردهروایتها قرار میگیرد.
وی همچنین به بحث برزخ پرداخت و با تشریح وضعیت برزخی در این رمان و در سنت داستاننویسی اسلامی افزود: نویسنده از مفهوم برزخ استفاده هوشمندانهای کرده است. این مفهوم در سنت اسلامی بسیار پررنگ است، اما در سنت مسیحی برزخ جایگاه ویژهای ندارد. برزخ در سنت اسلامی مکان بسیار مهمی است. بخش عمدهای از مکاشفات ادبیات عرفانی در برزخ اتفاق میافتد. با مطالعه نگاه سهروردی یا روایتهایی که ابن عربی از برزخ ارائه میکند، خواهید دید این رمان چگونه میتواند آن نوع خوانش را پیدا کند. در سنتی که ابنعربی به آن اشاره میکند، برزخ جایی است که انسانها در آن دارای زیست روزمره هستند و منتظرند روز حشر برسد. یعنی در واقع وجود خودشان را دارند، اما علائم و نشانههای شناسای زندگی زمینیشان را از دست دادهاند. زمان کاملاً تغییر شکل داده و مهمترین نکتهای که در برزخ هست، این است که در برزخ چیزی به نام گذشته وجود ندارد. وقتی گذشته را سلب میکنیم، پایگاه مهمی را از بین میبریم و آن نوستالژی است. وقتی شخصیتی نتواند دستاویزی برای بازگشت به گذشته، چه خوانش نوستالژیک سانتیمانتال و چه خوانش از نوع تلخ کوندرایی پیدا کند، ناچار است فقط در حال زندگی کند و آن وقت اینجا یک مفهوم دیگر فلسفی زاده میشود که مفهوم نیستی است. این رمان در برزخی اتفاق میافتد که عناصر نیستی آن را محاصره کردهاند. پس مجمعالجزایر اوریون رمانی است که شخصیتهایش با وجود تلاشی که میکنند و پرسشهایی که درباره گذشته میکنند، منجر به شکلگیری مفهوم گذشته نمیشوند. وقتی گذشته به این شکل از وجود انسانی اینها سلب میشود و مدام توسل میکنند به هم که چیزهایی را که گویا در زمان دیگری اتفاق افتاده پیدا کنند، این کار در عمل انجام نمیشود؛ پس ناچار هستند در همان مجموعه آپارتمانی که محور زیسته اینها است، با هم برخوردهای گاهی متعارف پیدا کنند، حرف هم را نفهمند.
شبحی که راوی تمام اینها است و بسیار زخمی است، تنها عنصری است که کمی رابطهاش با جهان قبل از مردن حفظ شده است و میتواند از بیرون به این شخصیتها نگاه کند و قدرت روایتگری دارد. اینجا تولد برزخ را داریم. منظور مفاهیمی مثل ناکجاآباد نیست و به وجه نمادین آن کاری ندارم. وجهی را در نظر میگیرم که در سنت قصهگویی اسلامی به آن توجه شده است و آن فقدان عناصری است که میتواند انسان را به دیگری، ماجراها، زمان و روابط عاطفی پیوند دهد. در وضعیت برزخی چه چیزهایی را میتوانیم به مخاطب ارائه بدهیم؟ این چیزها به درون خود متن برمیگردد. ارجاعهای بیرون کم میشود و در مقابل، تأویلپذیری متن بالا میرود. پس میتوان هر نشانهای را در رمان به امری متفاوت تأویل بکنیم. در نهایت قطعیتی در رمان هست: خالی شدن انسان این رمان از تمام انگارههای شناسایی که میتوانسته باعث امنیت او شود که یکی از اینها فقدان تن است. ارواحی که فاقد تن هستند و سرگردان در جهان برزخی خودشان میمانند و نمیتوانند با ساختار زمانیای که به آن عادت داشتند در زیست قبلی خودشان رابطه برقرار کنند و این بسیار هولناک است. رمان از این جهت انگارههای گوتیک پیدا میکند؛ هرچند نویسنده چون ماجراها را محو طراحی کرده، آنچنان به این قضیه هم وفادار نمیماند.
یزدانی خرم در پایان تصریح کرد: یکی از مشکلات من با این رمان این بود که به نظر من محور اصلی ماجرا که قصه مجمعالجزایر اوریون است، کمی گنگ رها شده و نویسنده کمی مرعوب همان عدم قطعیت و فضای مهآلودی شده که در کلیت رمانش وجود داشته و کاش این را با جسارت بیشتری به جایی میرساند. معتقدم نویسنده باید از عناصر داستانیای که کاشتش در فصول اول تا میانه رمان اتفاق افتاده، کمی جسورانهتر استفاده میکرد و مخاطب را به دلیل همین ساختار گوتیک بیشتر غافلگیر میکرد و اینقدر کار را در مه تمام نمیکرد؛ هرچند رمان او رمان کاملی است و کارکرد متنی خودش را به انجام میرساند. رفتار رمان با واقعیت رفتاری سیاسی است. اگر رئالیسم را به مثابه امر مستقر بپذیریم و باور کنیم، هرگونه قرار گرفتن در مقابل این رئالیسم، شکل دادن یا به وجود آوردن یک عنصر اقلیت و در موضع اقلیت قرار گرفتن است و ایستادن در برابر مفهوم قدرت است که اینجا قدرت مفهوم سیاسی به معنای مرسوم نیست. اگر رئالیسم را یک نهاد قدرت بدانیم، نویسنده میکوشد به این نهاد حمله کند و با جنس ادبیات خودش این نهاد را متخلخل کند. از بین بردن بسیاری از عناصری که به داستاننویس در پیشبرد روایت کمک میکند، از ریسکهای بزرگ و اصلی این رمان است. تجربهگرایی هم ریسک بزرگی است و خوشبختانه نویسنده توانسته به خوبی از عهده کار برآید و رمان قابل تأملی بنویسد.
امیرعلی نجومیان با اشاره به اینکه با رمانی متفاوت با آثار روز مواجه هستیم، تأکید کرد: بیشتر کارهایی که در حوزه داستاننویسی امروز منتشر میشود، بهخصوص در آثار داستاننویسان زن، به تجربه زیسته زنان امروز میپردازد. این رمان درباره تجربه زیسته زن امروز ایرانی نیست یا دست کم بهطور مستقیم درباره این تجارب نوشته نشده است. ممکن است داستان آنقدر در فضای نمادین جلو رفته باشد که قرائتهای متفاوتی از آن انجام بشود، اما به نظر نمیرسد هدف اصلی رمان چنان چیزی باشد و همین نکته جای خوشبختی است. ما دوست داریم رمانهایی را بخوانیم که نویسندگانشان حوزههای متفاوت را تجربه میکنند و مدام از تجارب یک حوزه نمینویسند. پس اینجا با ژانری نو روبهرو هستیم. موافقم که این اثر را نمیتوان سوررئالیستی خطاب کرد و چندان هم دنبال این نیستم که اثر را به سبک یا مکتبی منسوب کنم. میتوان گفت این رمان ویژگیهای اکسپرسیونیستی دارد؛ یعنی شخصیتها دنیای ذهنی را بیرون میآورند. میخواهم بدانم رمان به من چه میگوید؟ میخواهم روش نقدی را از بیرون به اثر حاکم نکنیم و بگذاریم اثر با ما حرف بزند. قصدم قضاوت درباره رمان نیست. بیشتر در پی نقد مکاشفهای هستم و میخواهم رمزگانها و نشانههای درون متن را پیدا کنم. بهتر است دنیای درونی را دربیاوریم به جای استفاده از شاخصهای بیرونی.
نجومیان در ادامه سخنانش مختصری به داستان رمان پرداخت و گفت: چون درباره داستان رمان صحبت نشد و احتمالاً برخی از مخاطبان در جریان داستان رمان قرار نگرفته باشند، به صورت خلاصه میگویم که راوی اصلی داستان به صورت شبحی است که در زمان حال داستانش را بیان میکند و مرتب با شخصیتی به نام مسافر در حال حرکت است. حینی که دارد راجع به خودش و احساساتش میگوید، وارد دنیای ذهن مسافر هم میشود و میتواند دنیای او را درک کند. نوعی غبار یا خاکستر است و در همه جا هم میتواند وجود داشته باشد و مرتب در تلاش است تا به درکی از خودش برسد. داستان ساختار معماگونه دارد که باعث ایجاد کشش داستانی میشود. قرار است که ما معمایی را کشف کنیم. کشف کنیم که مسافر کیست؛ چه چیزی را از یاد برده است و قرار است به یاد بیاورد؟ یکی از موضوعهای اصلی رمان درباره فراموشی و به یاد آوردن است. همچنین به نظر میرسد اتفاقهای دردناکی در گذشته افتاده که بهمرور در روند داستان اینها را کشف خواهیم کرد.
نجومیان با یادآوری این نکته که این اثر را میشود با عنوانش نقد کرد افزود: این مجمعالجزایر به عنوان مکان مرموز ناشناختهای که مرتب در رمان از آن یاد میشود، هم نشانه فرهنگی است، هم نشانه زبانشناختی، هم نشانه فلسفی و هم نشانه روانکاوانه. میخواهم با این چند لایه حرفم را دنبال کنم. اول از همه از نشانهشناسی شروع میکنم. به نظر میرسد این رمان میتواند بر اساس نقد نشانهشناسی، اثری باشد که ما را با یک مفهوم جدید از نشانه آشنا میکند که اسم آن را میگذاریم ترانشانه. ترانشانه نشانهای است که در یک جا، جا خوش نمیکند و مرتب در حال حرکت و عوض کردن جا است؛ نشانهای که مرتب از روی مرزها حرکت میکند. اینجا از زاویه نشانهشناسی با نشانههایی روبهرو هستیم که درون یک صفحه شطرنج، لزوماً کارکرد خودشان را برای همیشه انجام نمیدهند. سوسور میگوید نشانهها مهرههایی هستند در یک صفحه شطرنج؛ اما در این رمان نشانهها پویا و در حال حرکت هستند. این نشانهها نهتنها حرکت میکنند، بلکه در فضاهای بینابین قرار میگیرند. یکی از ویژگیهای رمان مجمعالجزایر اوریون این است که به جای اینکه به مکانهای قطعی بپردازد، به فضاهای بین مکانهای قطعی می پردازد. چند تا از این مفاهیم را مرور میکنم: هستی و نیستی؛ حضور و غیاب؛ رویا و واقعیت. به نظر میرسد که در رمان این مفاهیم به طور مطلق وجود ندارد؛ یعنی ما نه با هستی کامل روبهرو هستیم و نه با نیستی کامل؛ ولی در دنیایی قرار داریم که بین این دو است؛ در مرز، آمیختگی و برخورد میان این دو. تصویری که از مجمعالجزایر داریم انگار تصویری مرزی است. این رمان را نباید نمادین یا سمبولیستی نگاه کرد. وقتی صحبت از نماد میکنیم، یعنی مفاهیمی که به طور دال و مدلولی با هم مرتبطاند و این ارتباط طبیعی و محکم است؛ درحالیکه وقتی صحبت از نشانه میکنیم اینها مرتب در حال حرکت و پویایی هستند. این رمان سرشار از مفهوم رد است. رد چیست؟ رد چیزی است که نه حضور است، نه غیاب. چیزی است که قبلاً بوده و حالا دیگر نیست؛ اما در عین حال هم هست و هم نیست و ما نمیدانیم چه حکمی برایش صادر کنیم. یعنی نشانهها رد هستند، نه حضور کامل دارند و نه غیاب کامل.
نجومیان به بحث روایتشناسی هم پرداخت و گفت: اگر از زاویه روایتشناسی به ساختار طرح داستان نگاه کنیم، خواهیم دید طرح داستان فرآیند طرح معما است، اما در کنار این، یک فرآیند بسیار جذاب دیگر هم در داستان اتفاق میافتد: فرآیند به یادآوردن. شخصیت اصلی داستان، گذشته را بهمرور به یاد میآورد و این گذشته به صورت تدریجی برای ما تا پایان داستان روشن میشود. پس حل معما بهشیوه به یاد آوردن گذشته اتفاق میافتد؛ اگرچه به نظر من این فرآیند بسیار کند و طاقتفرسا است. دلیل کندیاش هم تکراری بودن برخی رویدادها است. نویسنده برای اینکه حرکت یا فرآیند تدریجی رمان را بهتر نشان بدهد میتوانست مقداری از تکرارها را کم کند. این فرآیند طولانی باعث شده تأثیری که نویسنده میخواسته اتفاق نیفتد. چرا ما باید مجموعهای از اتفاقها و مکالمهها را بین افراد ایجاد کنیم که به هم شباهت دارند؟ داستانهایی که جنبه معمایی دارند، باید کشش زیادی داشته باشند.
نجومیان در بحث روایتشناسی گفت: از نظر ساختار روایی، داستان ساحتهای متکثر زمان را با مکان مشخص میکند. مکانها در این رمان صاحب ساحتهای زمانیاند که در ادبیات فرانسه نمونههای زیادی از آن هست. در ساختار روایت، با فضای بینابین روبهرو هستیم. حال، چالهای است بین آینده و گذشته؛ چالهای که توی آن گیر کردهایم. شخصیتها از نظر ساختار روایت، بینام و بیتن هستند و دنبال تعریف خودشان. مرتب میپرسند من کی هستم ولی چیزی به دست نمیآورند. شخصیتهایی که گاه جابهجا میشوند.
وی در ادامه خاطر نشان کرد: اگر از ساحت روانکاوی به اثر نگاه کنیم، داستان یک سازوکار روانِ شخصیتی را دنبال میکند که دو مسأله روانکاوانه دارد: یکی خاطره، حافظه، فراموشی و به یاد آوردن و دیگری روانزخم یا تروما. به نظر میرسد رمان از این زاویه قابل بحث است و این دو با هم مرتبط میشوند. ما باید به یاد بیاوریم تا بتوانیم فراموش کنیم. این ویژگی روانزخم است. در روانشناسی فروید هم موضوع تروما با همین دید مطرح میشود. دو موتیف تله و گرفتار شدن در داستان بیش از چهل بار تکرار میشود. شخصیتها احساس گرفتاری میکنند. مورد دوم، پرت شدن است: پرت شدن و سقوط به درون حفره. این دو ویژگی که فروید هم بارها به آنها اشاره کرده، دو ویژگی شخصیتهای ترومازده است که میخواهند گذشته خودشان را به یاد بیاورند. اینجا شخصیت داستان ما انسانی است که درگیر چنین شرایطی است و مجمعالجزایر اوریون فضای مرز میانیای است که پناهگاهی است برای ذهن آسیبدیده. انگار مجمعالجزایر اوریون آسایشگاهی است که میخواهیم به آنجا برویم تا بین آن دو فضا قرار بگیریم؛ چون نه میتوانیم با واقعیت روبهرو شویم و نه رویا اجازه میدهد از ساحت روانزخم خارج شویم. پس میخواهیم از طریق این کتاب با هم روبهرو شویم. اینجا شاید نقطه روبهرو شدن با خود هم باشد.
نجومیان از منظر فلسفی هم به اثر نگاه کرد و متذکر شد: اگر از ساحت فلسفی به همین داستان نگاه کنیم، باید بگویم داستان بحث فلسفی جالبی را مطرح کرده است. جدا از تقابلهایی که شرحشان گذشت، چیز جالبی که کتاب میگوید و از دید معرفتشناسی اهمیت دارد، این است که داستان فرآیند شناخت ما را از جهان توصیف میکند. گویا ما تازه متولد شدهایم و میخواهیم با ورود به جهان اطراف به درکی از عالم پیرامون برسیم. این اتفاقی است که برای آن من یا شبح در داستان میافتد و بدین گونه داستان چنین فرآیندی را برای ما توضیح میدهد. از نظر فلسفی ما برای اینکه از این جهان درکی به دست بیاوریم، نیاز داریم که مجموعهای از علامتها را به شکل قراردادی و بیمعنی کنار هم بچینیم و ساختاری از علامتها درست کنیم و بعد درون همان علامتها گرفتار شویم. داستان از نظر فلسفی این موضوع را طرح میکند: انسانی که برای خودش قوانین و علامتهایی را وضع میکند و بعد خودش درون آنها گرفتار میشود.
او در ادامه افزود: آخرین ساحتی که میخواهم به آن اشاره کنم، منظر فرهنگی است. به این داستان از زاویه مطالعات فرهنگی از دو ساحت میشود نگاه کرد. اول اینکه این داستان درباره دو پدیده مهم است: جنگ و مهاجرت. مهاجرت در این کتاب در امتداد جنگ اتفاق میافتد. ما در داستان با آدمهایی روبهرو هستیم که در حال فرار هستند. در اول کتاب چمدانی در داستان است که پر از کارتهای شناسایی است. در داستان اشارههای زیادی به این وضعیتها داریم. از این زاویه به مفهوم فرهنگی و به تجربه زیسته انسان امروز میرسیم. اما این داستان اصلاً یک داستان ایرانی نیست. نویسنده خواسته داستانی جهانی بگوید که به هیچ نقطه ویژهای تعلق نداشته باشد. همه نشانههای داستان در جاهایی اتفاق میافتد که بیشتر ما را یاد اروپا و شهرهای ساحلی میاندازد. سبک زندگی آدمها و خیلی جاها نشانههایی هست که به ما میگوید گویا ما در ایتالیا، اسپانیا، سوئیس یا نروژ هستیم. به نظرم اثر با تجربه زیسته یک ایرانی ارتباط برقرار نمیکند و در عین حال همین فضای غربی برای من کمی داستان را مصنوعی، سرد و بیروح میکند. این نکته باعث میشود وجه فرهنگی اثر به تمامی شکل نگیرد.
نویسنده گویا میخواسته درباره تمام مهاجران و فراموششدگان جهان بنویسد، اما اگر هم اینطور باشد، با آن تجربهای که ما داریم، نمیتوانیم با متن کتاب ارتباط کامل برقرار کنیم. وقتی موفق هستید که بتوانید فضای جهانیای را شکل بدهید، اما آدمها باید بتوانند در جاهای مختلف دنیا با آن ارتباط بگیرند.
نجومیان در پایان گفت: این رمان یک داستان چندلایه است که همه تاریخ و سرنوشت انسان را روایت میکند؛ انسان امروزی که گم شده، دچار روانزخمی از گذشته است. این انسان این روانزخم یا دلیل آن را به یاد نمیآورد و به همین دلیل انسانی است که شجاعت روبهرو شدن با خودش را ندارد. به نظرم مهمترین مسألهای که انسان امروز گرفتار آن است، این است که نمیتواند با خودش روبهرو شود. هیچ نشانی از مقصد، یعنی آینده هم روشن نیست. پایان رمان، پایانی آخرالزمانی است. جهان شاید تنها پناهگاهی است که برای ما مانده است، یعنی مجمعالجزایر اوریون.
نظر شما