اما در حوزه روش شناسی اندک نظریه پردازانی هستند که موفق به تحقیقاتی با روش هرمنوتیک شده و بر اساس آن نظریاتی ارائه کرده باشند. در این نوشتار در صددیم تا نگاهی گذرا به روش شناسی هرمنوتیک داشته باشیم.
هرمنوتیک بهعنوان یک نحله فکری و مهمتر از آن، روشی که در کسب دانش و تحصیل علم به کار میرود، مشخصاً از قرن 19 با آرای ویلهلم دیلتای آغاز میشود. اگر چه اشخاصی چون شلایر ماخر و آگوست ولف هم در شکلگیری آن بیتأثیر نبودهاند.
البته پس از شکلگیری و اشاعه آن، بنیانگذارانش متوجه شدند که در تاریخ، اشخاص و آثار بسیاری بودهاند که میتوان آنها را بهعنوان بکار برندگان اولیه روش هرمنوتیک دانست و چه بسا ناآگاهانه آن را در مطالعات، تحقیقات و آثارشان اعمال کردند.
نمونههایی از آنها را میتوان بر شمرد. برخی محققان عهد عتیق به تشخیص دست نوشتههای اصلی از متون افزوده برآمدند که بعضی از آنها را تأویلگران نخستین دانستهاند. گروه دیگر کسانی بودند که تلاش کردند از طریق واژگان کتب مقدس به کنه محتوا و رموز و معانی درونی آن دست پیدا کنند و همینطور فلاسفه و متکلمان قرون وسطی که سعی میکردند با استفاده از آثار بهجای مانده از افلاطون و ارسطو و کتبی که منتسب به آنها بود، آرا و نظریات حقیقی شان را کشف کنند، همچون آگوستین قدیس و توماس قدیس در اروپا و فارابی، ابن سینا و ابن رشد در تمدن اسلامی. نیز حقوق دانانی که به تأویل قوانین و حوزه دلالتشان پرداختند، از دیگر اشخاص تأویل گرا به شمار میروند.
روش بنیانگذار هرمنوتیک-دیلتای- پاسخی بود به جریانی که پیش از آن در علوم انسانی متداول شده بود. پس از رنسانس، پیشرفت فزاینده در علوم طبیعی مانند زیست شناسی، طبیعیات، فیزیک، زمین شناسی و جانور شناسی مکتبی جدید به نام پوزیتیویسم یا مثبت گرایی را شکل بخشید که مدعی بود علوم انسانی و اجتماعی نیز باید از حرافیها و کلیگوییهای ذهنی دست کشیده تا همچون علوم طبیعی با تکیه بر روش آزمون و تجربه، به علمیهمانگونه عینی، آزمون پذیر و تبیینپذیر دست یابند.
دیلتای به استناد روش هرمنوتیک اعتقاد داشت که به جهت تفاوت ریشهای و محتوایی علوم انسانی و اجتماعی با فیزیک و طبیعیات، آنها باید روشهای متفاوتی را که هر یک خاص خودشان است، دنبال کنند. دیلتای تفاوت این علوم را از چند جنبه میدانست. نخست محتوا و معرفت شناسی علوم. به نظر وی جهان طبیعت مستقل از اراده و معرفت ما انسانها وجود دارد، در حالی که جهان انسانی تابع اراده ماست.
به عبارت دیگر دنیای طبیعی از بیرون قواعدش را بر انسان تحمیل میکند، در حالی که دنیای اجتماعی توسط اراده انسان ساخته میشود. دانشهای طبیعی نوعی ضرورت و موجبیت دارند، ولی علوم انسانی بیشتر احتمالی و شرطی هستند که از اختیار و اراده انسان ناشی میشوند. علوم طبیعی با مادهای بیجان یا جانوران و گیاهان سر و کار دارند، در حالی که در علوم انسانی، ما انسانهایی را که پیشبینی ناپذیر و صاحب اراده، اختیار، آزادی آگاهی و انگیزه هستند، مورد بررسی و تحقیق قرار میدهیم.
برای شناخت دنیای پیرامون تنها اندیشه کافی نیست، بلکه کلیه قوای احساسی باید به خدمت گرفته شوند زیرا موضوع علوم انسانی،و اجتماعی با علوم طبیعی متفاوت است. در علوم اجتماعی و انسانی، موضوع پژوهش، انسان است که شامل خود پژوهشگر نیز هست. به عبارتی هم فاعل و هم مفعول این پژوهش، انسان است و از اینرو محقق میتواند چه علمیو چه ذهنی، خود را بهجای موضوع پژوهش بگذارد و بدین طریق خود را مورد مطالعه قرار دهد و هر آنچه تأویل میکند را به عنوان نظریاتی استخراج کند.
روش شناسان هرمنوتیک بر این عقیدهاندکه به سبب تمایز موضوع پژوهش، باید بین روشهای بهکار رفته در علوم طبیعی با علوم انسانی و اجتماعی فرق قا ئل شد. تفاوت دوم علوم انسانی با علوم طبیعی به روش آنها بر میگردد.
شناخت دانش طبیعی با تجربه بیرونی و عینی گرایی مقدور است، ولی دانش انسانی با درون نگری و گذاشتن محقق به جای انسا نی که مورد مطالعه قرار میگیرد تا نیت و انگیزه درونی او را حدس بزند، تحقق پیدا میکند.
به بیان دیگر، ما طبیعت را تبیین میکنیم ولی انسان را میفهمیم. در تفهم، فرو رفتن در روحیات و احساسات درونی مدنظر است، در حالی که تبیین علی است و با امور عینی سروکار دارد، ولی علوم طبیعی عینیت تفهم ناپذیراست. در هر منوتیک اعتقاد بر این است که شناخت پدیدههای انسانی جز با در نظر گرفتن زمینه، متن، محیط و زمانی که آن پدیدهها در آن شکل گرفتهاند مقدور نیست.
هر جزئی از هر پدیده اجتماعی و انسانی باید با در نظر گرفتن شرایط، زمان، بافت و زمینهای که از آن برخاسته تأویل شود. در این راه باید به بعد تاریخی هر پدیده توجه شود بهطوری که توالی پدیدهها نوعی پیوست را از گذشته تا زمان مطالعه نشان میدهد.
از طرف دیگر، نیات، انگیزهها و خواستهای شکل دهنده پدیدههای انسانی و اجتماعی باید از طریق قراردادن محقق به جای فاعلی که در موردش تحقیق میکنیم، صورت پذیرد. از آن طریق محقق به تأویلی که موجب شکلگیری رفتارها یا پدیدههای انسانی شده دست خواهد یافت.
نظریات روش شناسان هرمنوتیک
از نظر روش شناسان هرمنوتیک، پدیدههای انسانی و اجتماعی و شناخت انسانها و نیات اصلی آنان با توجه به چندین شرط تحقق پیدا میکند که در این مورد متشابهات و تمایزاتی در بین آرای آنان دیده میشود. کارل مانهایم عقیده داشت که جلوههای منفرد فرهنگ تنها با توجه کلی و وسیع تری که آن را در بر میگیرد، مقدور و درک شدنی است و تحلیلکننده اثر، از این طریق به اعمال انسانی معنایی اسنادی میدهد.
برای مثال یک نقاشی زمانی تأویل میشود که جامعه، گروه و جهان بینی دوره و مکانی که نقاشی در آن رشد کرده و آن اثر را خلق نموده، کشف شود. دیلتای علوم انسانی را تاریخی میداند، اما اساس تاریخ را تاریخی نمیداند، بلکه یک نوع روانشناختی و معرفت شناختی میپندارد و تاریخ را در حقیقت ظهور روانشناسانه تأویلهای در حال شدن میانگارد.
و هدف غایی تأویل رابازسازی کلیت ذهنی نویسنده و خالق اثر توسط تأویلکننده میداند. محقق میتواند نمودهای خاصی را شناسایی کند، بیآنکه از قضایایی کلی بهعنوان واسط استفاده کند. پدیدهها و کنشهای اجتماعی طبق ارزشهایی معنی دار شکل میگیرند.
بنابراین برای فهم معنای آنها باید آن ارزشها را شناخت، ولی از طرف دیگر نظریه علمیباید از ارزشها به دور باشد، پس باید راهی برای بهکارگیری ارزشها در پژوهش پیشنهاد کرد و آن استفاده از ارزشها تنها هنگام انتخاب موضوع پژوهش است، ولی پس از آن دیگر محقق اجازه اعمال ارزشها را طی پژوهش ندارد و به دور از هر گونه تمایل ارزشی باید به پژوهش ادامه دهد، جدای از آنکه دستاوردهای پژوهش با احکام ارزشی مورد نظر محقق مطابق باشد یا نه.
هانس گئورگ گادامر که یکی از پیروان دیلتای و از بزرگترین فلاسفه تأویلگرای معاصر است، بر این باور است که در یک تحقیق تأویلکننده باید حتی با وجود فاصله زمانی بتواند از نظر روانی خویشتن را به جای مؤلف گذاشته و آنچنان غرق در آن فضا و زمینه شود که نوعی «ذوب افق ها» اتفاق بیفتد.
از نظر او تأویل نوعی باز تولید است چون تأویلگر با قراردادن خویشتن به جای دیگری، درصدد بر میآید تا به بازسازی شرایطی بپردازد که نویسنده در آن جای داشته و خلق اثر کرده است. و خلاصه گیرتز تا آنجا پیش میرود که برای تأویل، روشی خارج از حوزه تعریف کنونی علمیارائه میدهد و روشهایی چون تفسیر نمادها و نقد ادبی را بهعنوان جانشین برای روشهای جستوجوی صدق و کذب گزارهها پیشنهاد میکند.
انتقادات
هرمنوتیک نیز مانند هر نظریه و روشی دارای محدودیتها و نواقصی است که از ماهیتش بر میخیزد که برخی از مهمترین آنها به این قرارند: اولاً استناد به همدلی و گذاشتن خود به جای دیگری، هرگز ملاک مشخصی تعیین نمیکند تا بتوان دریافت که کدام محقق به آن حد فرضی نایل شده است.
از این روی روش هرمنوتیک از سنجشی برابر با ملاکهای آزمون پذیر دور میماند، ثانیاً توجه بیش از اندازه به کیفیت گرایی و درون گرایی آن را از تکرار پذیری و قابلیت بررسی توسط دیگران که از خصایص «روش علمی» است دور میسازد.
ثالثاً در روش هرمنوتیک توصیه میشود که محقق باید ارزشهای انسانها را برای تفهیم رفتارشان بررسی کند، ولی ارزشهای خود را کنار بگذارد. چگونه مقدور است که محقق برای تفهیم معنای کنشگران، از یک طرف خود را جای او بگذارد و از طرف دیگر از ارزشهای خود خالی شود؟ در حالی که بنا به ادعای اصحاب هرمنوتیک بخش بزرگی از تأویلهای ما در حوزه معانی ناآگاه ذهنی ماست، که به آگاهی نمیرسد ولی در تأویل ما تعیینکنندهاند و همانهایند که تکثر تأویل را مقدور میسازند.
به بیان دیگر، محقق برای ذوب افقها باید خود را به جای کنشگرانی که موضوع تحقیق هستند بگذارد و از طرف دیگر فارغ از اندیشههای ارزشی خود باشد و اینگونه تناقضگویی آشکاری را میرساند؛ چرا که بنا به ادعای طرفداران هرمنوتیک آنچه را که درک میکنیم، فارغ از مفاهیم پیشین ناخودآگاهی ماست.
در چنین شرایطی محقق هر بار که درصدد برآید تا خود را از ارزشها تهی سازد، تنها خود را از ارزشهای حوزه آگاهی خلاص میسازد و طبقه بندیهای ارزش ذهنی او در حوزه ناآگاه همچنان در درک و تأویلش در تحقیق دخیل خواهد بود و خلاصه مهمتر از همه اینکه برخی از منتقدان استدلال میکنند آنچه موجب شد تا روش شناسان هرمنوتیک، موضوع و روش تحقیق را در علوم اجتماعی از علوم طبیعی مجزا و متمایز بدانند از عدم شناخت آنها از علوم اجتماعی ناشی نمیشد بلکه آنها از موضوعها و روشهای به کار بسته شده در علم فیزیک و علوم طبیعی آگاه نبودند و از آن دورنما یا برداشت تخصصی نداشتند.
تعاریف به کار بسته شده در تحقیقها و نظریات علم فیزیک از انتزاعهایی ناشی میشود که عینی نیست. در علم فیزیک چگالی، جرم، فضا – زمان (فضای چهاربعدی) و مفاهیمیامثال اینها صرفاً تعابیری انتزاعی هستند که از دوبارهسازی تعابیر عینی شکل گرفتهاند و مشاهدات و آزمونها تنها به ارزیابی و سنجش تعاریف انتزاعی فوق میپردازند. این دقیقاً همان کاری است که علوم اجتماعی انجام میدهد و به تعریف و استخراج مفاهیم انتزاعی از مشاهدات مستقیم و عینی اقدام میورزد. مشاهدات و آزمونها نیز به سنجش همین تعاریف انتزاعی میپردازند.