از این منظر میتوان گفت که آشفتگی سیاسی و اجتماعی پاکستان تأثیر منفی بر سیاست خارجی این کشور خواهد گذاشت چراکه این بینظمیها توجه و دلمشغولیهای دولت را به داخل معطوف میکند و مانع از پیگیری مؤثر سیاست خارجی میشود.
علاوه بر این، ضرورت تخصیص منابع جهت استقرار ثبات در داخل، باعث کاهش تخصیص منابع به حوزههای خارجی میشود.
بنابراین میتوان به این نتیجه رسید که آشفتگیهای سیاسی – اجتماعی در پاکستان بر سیاست خارجی این کشور در افغانستان تأثیر منفی میگذارد.
درخصوص تأثیر تحولات اخیر پاکستان بر افغانستان باید این ملاحظه مدنظر قرار گیرد که کدام بخش از تحولات این کشور از برجستگی بیشتری برخوردار بوده و وجه غالب در تحولات سیاسی این کشور به حساب میآید.
اگر دو ماه اخیر را مبنای تحولات سیاسی افغانستان قرار دهیم، چند اتفاق مهم در پاکستان حادث شده است:
1 – تفاهم مشرف – بوتو برسر تقسیم قدرت
2 – جنگ اعلام نشده گروههای رادیکال علیه مشرف و ائتلاف او با بوتو
3 – انتخابات ریاستجمهوری
4 – اعلام وضعیت فوقالعاده
5 – تأیید ریاستجمهوری مشرف از سوی دیوان عالی پاکستان
اگرچه تمام این مسائل در چهارچوب زمانی و موضوعی خاصی اتفاق افتاد اما هریک از آنها دارای تأثیرات و پیامدهای خاص خود بوده است. از این منظر، هم میتوان آثار هریک از این تحولات را به تنهایی بر اوضاع افغانستان مورد ارزیابی قرار داد و هم میتوان تأثیر سرجمع آنها را بر افغانستان سنجید.
از آنجا که تحولات پنجگانه فوق در امتداد هم اتفاق افتاده و دارای ارتباط کاملا منطقی با هم هستند، تجمیع آنها در یک موضوع و سنجش تأثیر این موضوع بر تحولات عرصه افغانستان منطقیتر بهنظر میرسد.
اگر بخواهیم تحولات پنجگانه فوق را در یک موضوع جمع کنیم، «آشفتگی سیاسی و اجتماعی» عنوان مناسبی برای آن است. از این منظر، شکی نیست که آشفتگی سیاسی و اجتماعی، تأثیراتی منفی بر سیاست خارجی کشوری که دچار آشفتگی است میگذارد؛ زیرا این آشفتگیها توجه و دلمشغولی دولتها را به داخل معطوف میکند و مانع از پیگیری مؤثر سیاست خارجی توسط آنها میشود.
علاوه بر این، ضرورت تخصیص منابع جهت استقرار ثبات در داخل، باعث کاهش تخصیص منابع به حوزههای خارجی میشود و بالاخره اینکه بیثباتی در داخل، به پرستیژ کشورها در خارج لطمه میزند.
باتوجه به این ملاحظات، یک فرضیه میتواند این باشد که آشفتگیهای سیاسی – اجتماعی در پاکستان بر سیاست خارجی این کشور در افغانستان تأثیر منفی میگذارد و مانع از آن میشود که اسلامآباد بتواند سیاستهای گذشته خود را در افغانستان (حمایت از طالبان) بهطور مؤثری تعقیب کند.
فرضیه رقیب فرضیه بالا این خواهد بود که گاهی اوقات دولتها برای فائقآمدن بر آشفتگیها و بیثباتیهای داخلی به نوعی به ماجراجویی در خارج دست میزنند تا توجه گروهها و جریانات را به یک مسئله ملی (برخلاف تضاد داخلی آنها که یک مسئله گروهی و جناحی است) جلب کنند.
این فرضیه از نظر تاریخی درمورد دولت پاکستان و افکار عمومی این کشور کاملا صادق است. اگر این فرضیه مدنظر قرار گیرد، تشدید آشفتگیها و بیثباتیها این احتمال را افزایش میداد یا میدهد که دولت پاکستان به سمت ایجاد یک تعارض صوری با هندوستان یا افغانستان حرکت کند.
فرضیه سوم این است که چون کشورهایی مثل افغانستان و هندوستان در سیاست خارجی و امنیتی پاکستان جایگاه خاصی دارند و اداره روابط پاکستان با این کشورها، برعهده سازمان امنیت و اطلاعات ارتش پاکستان است، بیثباتی و آشفتگیهای داخلی پاکستان تأثیری بر سیاست خارجی اسلامآباد نسبت به این کشورها ندارد؛ چراکه سازمان امنیت و اطلاعات ارتش پاکستان (آیاسآی) صرفنظر از تغییر و تحولات داخلی، یک رکن ثابت در تصمیمگیریها و فعل و انفعالات خارجی پاکستان محسوب میشود؛ پس چون ساختار ثابت است، سیاست خارجی پاکستان نسبت به افغانستان هم بدون تغییر باقی خواهد ماند.
واقعیت این است که هر3فرضیه میتواند به نوعی درباره تأثیر این تحولات بر افغانستان صادق باشد. این بستگی به آن دارد که تحولات پاکستان را خاتمه یافته قلمداد کنیم یا آن را برای چندماه آینده نیز پایدار درنظر بگیریم.
اگر فرض کنیم تحولات سیاسی – اجتماعی پاکستان با انعقاد تفاهمنامه بوتو – مشرف شروع شده و با رأی دیوان عالی پاکستان به صحت انتخاب مشرف به سمت ریاستجمهوری پایان یافته باشد، در آن صورت تأثیر تحولات داخلی پاکستان برای افغانستان مثبت بوده است چراکه طی این مدت، جهتگیری خشونتهای طالبان – بهویژه طالبان پاکستان – از سمت افغانستان به سمت مشرف و بوتو تغییر یافته و این به نوعی حکایت از کاهش توجه نیروهای رادیکال به افغانستان دارد.
طی این دوره اکثر شهرهای اصلی پاکستان، به نوعی شاهد جلوههایی از خشونت نیروهای تندرو – بهویژه در شکل عملیات انتحاری – بود. هرچند ریشه تضاد بین مشرف و نیروهای رادیکال در پاکستان ممکن است علل و گذشته نسبتا دوری داشته باشد اما اقدام مشرف در سرکوب تحصنکنندگان مسجد لعل و نیز تفاهمنامه بوتو – مشرف که سناریویی علیه رادیکالها قلمداد میشد، در فعالشدن شکاف موجود بین نظامیان و مذهبیون مؤثر بوده است.
علاوه بر این، یکی دیگر از عواملی که باعث میشود وقوع حوادث این دوره در پاکستان را بهسود افغانستان قلمداد کنیم این است که آمریکاییها سعی داشتند با ایجاد ائتلاف میان مشرف و بوتو، از یکسو زمینههای اعاده دمکراسی در پاکستان را فراهم کنند و از سوی دیگر از قدرت نظامیان که سمبل آنها ژنرال مشرف است برای سرکوب تندروها استفاده کنند.
اضلاع مثلث قدرت یا تروئیکایی که قرار بود در پاکستان قدرت را به دست بگیرند (ژنرال مشرف، بوتو و ژنرال کیانی) همگی در شکلدهی به طالبان نقش داشتهاند و تقسیم قدرت میان این 3نیرو میتوانست به قیمت این پاداش برای آمریکا باشد که آنها در جهت سرکوب رادیکالیسم در پاکستان اقدام کرده و بر آمد و شد رادیکالها در دوسوی مرزهای پاکستان و افغانستان کنترل مؤثر و بیشتری بهعمل آورند.
اگرچه این سناریو تحقق نیافت و یک ضلع از این مثلث یعنی خانم بوتو علیالحساب حذف شده است اما واشنگتن بهعنوان نیرویی که در طراحی و تدوین سناریوهایی که در داخل پاکستان میگذرد نقش کلیدی را دارد، امیدوار است بتواند در نهایت، تحولات سیاسی پاکستان را به گونهای هدایت کند که جهتگیری اصلی آنها در عرصه سیاست خارجی، تعامل مثبت با افغانستان (عدم مداخله در امور داخلی افغانستان) و سرکوب نیروهای رادیکال در داخل (بهویژه نیروهایی که عقبه طالبان افغانستان را تشکیل میدهند) باشد.
مسائلی که تاکنون توضیح دادیم با مفروضانگاشتن این نکته طرح شد که تحولات سیاسی پاکستان با تأیید ریاستجمهوری ژنرال مشرف خاتمه یافته است.
اما واقعیت این است که تحولات جاری در پاکستان به ما میگوید هنوز تا رسیدن به نقطه ثبات فرصت زیادی لازم است و همین عدم قطعیت، دارای بازتابهایی بر سیاست خارجی پاکستان نسبت به افغانستان خواهد بود. این بازتابها بدین شکل جلوهگر میشود که تعارض و اصطکاک نیروها در داخل، برای مدتی از توجه جدی پاکستان به افغانستان میکاهد. دلیل این امر آن است که 2 نیروی اصلی پاکستان که در قضیه افغانستان درگیرند – یعنی ارتش و مذهبیها – در تضاد و تقابل با یکدیگر قرار گرفتهاند و انرژی خود را به جای اینکه صرف حمایت از طالبان در افغانستان کنند، صرف زد و خورد با یکدیگر میکنند.
حملات انتحاری که از سوی گروههای رادیکال علیه نیروهای نظامی پاکستان در گوشه و کنار این کشور اتفاق میافتد، گویای این تضاد و تعارض است.
البته در این میان، طالبان افغانی سعی کردهاند با انجام عملیاتهای نمادین همچون حمله انتحاری در ولایت بغلان، بهگونهای وانمود کنند که تحولات داخلی پاکستان تأثیری بر توانایی آنها نداشته است.
البته شاید این ادعا برای کوتاهمدت درست باشد اما واقعیت این است که طالبان افغانستان بدون حمایت ارتش، آی اسآی و نیروهای رادیکال در پاکستان تضعیف خواهند شد. صرفنظر از تمام مباحثی که گفته شد، یک واقعیت کلیدی و پایدار وجود دارد و آن اینکه یک بعد مهم از تحولات سیاسی – اجتماعی پاکستان تضاد و تعارض نیروهای مذهبی با ارتش است. خیزش نیروهای رادیکال بدترین گزینه متصور برای پاکستان بوده و هست.
تمام تلاشهای داخلی و خارجی تاکنون بر محور این اندیشه بوده که رادیکالیسم در پاکستان مهار شود و البته دولتمردان پیشین پاکستان – ازجمله شخص ژنرال مشرف – کمتر به این هشدارها توجه نشان دادهاند. اکنون که رادیکالیسم در پاکستان قوت گرفته و ارتش – این متحد سابق خود - را به چالش طلبیده، بدترین سناریوی ممکن درحال تحققیافتن است.
این وضعیت احتمالاً منجر به نوعی اتحاد داخلی (احزاب و ارتش) و ائتلاف خارجی برای سرکوب رادیکالها خواهد شد.
اگر چنین شود پاکستان و افغانستان که تا دیروز بر سر طالبان و نیروهای رادیکال تعارض داشتند، اکنون به سمت وحدت برای سرکوب آنها حرکت خواهند کرد؛ بهعبارت دیگر دولت پاکستان ناچار است همان خط مشیای را علیه نیروهای رادیکال در پیش گیرد که دولت افغانستان علیه طالبان اعمال میکند.
البته این احتمال نیز وجود دارد که نوعی سازش بین سیاسیون، نظامیون و مذهبیون در پاکستان صورت گیرد و اختلاف آنها بهصورت مسالمتآمیز حل شود. حتی اگر چنین شود، دیگر از حمایتهای گذشته دولت پاکستان از طالبان خبری نخواهد بود و این میتواند برای دولت افغانستان سناریوی خوشایندی باشد؛ زیرا زیربنای تحولات جاری در پاکستان تماما آن بوده که با رادیکالیسم مقابله شود، به گونهای که این اتحادها و ائتلافها به مهار رادیکالیسم منجر شود. در غیراین صورت وقوع تحولات یکی دو ماه گذشته «هزینه زیاد برای هیچ» بوده است.
ماهنامه همشهری دیپلماتیک
نیمه آذر 1386