جایگاه نقد در روسیه به اندازهای اهمیت داشته که در بسیاری موارد، خود نویسندگان و شاعران دست به کار نوشتن مقالات انتقادی شدهاند و آثار اینچنینی آنها از ماندگارترین صفحات تاریخ ادبیات روسیه شده است. به تازگی کتاب «نقد ادبی در روسیه» به قلم دکتر زهرا محمدی را انتشارات سمت منتشر کرده است. مؤلف در این کتاب تلاش میکند سیر نقد ادبی در روسیه را از قرن هجدهم تاکنون برای خواننده تحلیل و تبیین کند. نشست هفتگی شهر کتاب، روز سهشنبه ۳۰ آبان، به بررسی کتاب «نقد ادبی در روسیه» اختصاص داشت که با حضور دکتر زهرا محمدی، دکتر آبتین گلکار و سیدحسین طباطبایی در مرکز فرهنگی شهر کتاب برگزار شد.
سیدحسین طباطبایی با اشاره به اینکه «آشنایان با فرهنگ و ادب روسیه جدید، در مسیر مطالعات ادبی خودشان ارتباط وثیقی را بین اندیشه و جریانهای ادبی این کشور یافتهاند»، افزود: آیزایا برلین کتابی دارد با نام «متفکران روس» که در آن کتاب به تبیین اندیشههای متفکران روس در عصر روسیه جدید میپردازد. این کتاب به ما نشان میدهد که بیشتر افرادی که مورد بررسی قرار گرفتهاند، یا دستی در نوشتن رمان و سرودن شعر داشتهاند یا در زمره منتقدان ادبی بودهاند. شاید کمتر فرهنگی را بتوان در جهان یافت که در آن چنین ارتباط وثیقی بین ادبیات، فرهنگ و اندیشه وجود داشته باشد. همه پذیرفتهاند که نمایندگان جریانهای مهم فکری در روسیه، چهرههای ادبی هستند.
وی در ادامهی سخنان خود به معرفی کتاب «نقد ادبی در روسیه» و پرداخت و گفت: کتاب در پنج فصل تألیف شده است. تعاریف پایهای در نقد ادبی در فصل اول بررسی میشود تا مقصود نویسنده از نقد ادبی برای خواننده مشخص شود. در فصل دوم، نقد ادبی در روسیه در سده ۱۸ میلادی بررسی میشود. در واقع عصر جدید روسیه که با اصلاحات پطرکبیر آغاز شد، از سده ۱۸ شکل میگیرد و عصر نوزایی فرهنگی روسیه نامیده میشود. در این بخش، مؤلف جریانهای اصلی ادبی را در روسیه که عمدتاً معطوف به شعر است، بررسی کرده و تأکیدش بر دو مکتب مهم ادبی کلاسیسیسم و سانتیمانتالیسم بوده. فصل سوم که بخش اعظم کتاب را دربر میگیرد به تبیین جریانهای ادبی و مکاتب ادبی و نقد ادبی در روسیه سده ۱۹ میپردازد. قرن ۱۹ یکی از اعصار مهم شکلگیری فرهنگ و ادب روسی است. شاهکارهای بزرگ ادبی این کشور در قرن ۱۹ شکل میگیرد. فضای فرهنگی روسیه در قرن ۱۹ از شادابی و تلاطم ویژهای برخوردار بود. جریانهای رقیب در قالب آثار ادبی و در قالب نقدهای ادبی در این عصر به تقابل با هم میپردازند و نظرات خود را ارائه میکنند و به سبب اهمیتی که این قرن در تطور و تحول ادبیات روسی دارد، مؤلف دهه به دهه این تحولات و مکتبهای غالب این سده را بررسی و تحلیل کرده است. این فصل که حجیمترین فصل کتاب است، برای آشنایی دقیق و عمیق کسانی که علاقهمند به تحولات فرهنگی روسیه هستند، ارزش چند بار خواندن را دارد. اکثر چهرههای برجسته در حوزه نقد روسیه، بهویژه چهرهای مثل بلینسکی در این سده کار کردهاند. نقش و جایگاه بلینسکی و تأثیری که در شکلدهی جریانهای ادبی در روسیه داشت به حدی است که میتوان گفت او یکی از کاشفان نبوغ داستایوفکسی است. وی با خواندن اولین اثر داستایوفسکی دانست که ادبیات روسیه نویسنده بزرگ تازهای پیدا خواهد کرد. فصل بعدی به تحلیل و معرفی جریانهای ادبی و نقد ادبی در دوران شوروی اختصاص دارد. به هر حال دوران حاکمیت نظام کمونیستی فضای ایدئولوژیک خاصی را در حوزه فرهنگ و ادبیات روسیه به وجود میآورد و مفهوم رئالیسم سوسیالیستی برای اول بار در این سده پدید آمد. در این فصل میبینیم که بهویژه در عصر حاکمیت استالین، این نوع نگاه تزریقی چطور به جامعه ادبی روسیه به صورت استبدادی و تحکمآمیز تحمیل میشود و هر حرکت ادبی متفاوت در مظان اتهام ضدانقلاب بودن قرار میگیرد. آخرین فصل کتاب به نقد ادبی و جریانهای ادبی در عصر حاضر در قرن ۲۱ میپردازد که احتمالاً برای ما مورد پرسشترین بحث باشد و به نظر میرسد این کتاب آن طور که باید به آن نپرداخته است.
آبتین گلکار گفت: با مطالعه کتاب «نقد ادبی در روسیه» توجه خواننده پیش از هر چیز به این نکته جلب خواهد شد که نقد ادبی چگونه میتواند در رشد و شکوفایی ادبیات یک ملت اثرگذار باشد. فکر میکنم اتفاقی که در سده ۱۹ برای ادبیات روسی افتاد، شاید در دنیا بینظیر باشد. ادبیات مدرن روسی در مجموع از اواسط قرن ۱۸ شروع شد و حداقل ۱۰۰ تا ۱۵۰ سال با ادبیات مدرن اروپا فاصله داشت. روسیه مدام مصرفکننده ایدههای غربی بود و مکاتب ادبی با یک سده تأخیر به روسیه میرسیدند. حتی سبک رئالیسم که بزرگترین نویسندگان روسیه به آن تعلق دارند، مکتبی وارداتی بود و از فرانسه و سایر ممالک اروپایی به روسیه رسید. اما باید بدانیم چه شد که آن ادبیات به چنان پایهای رسید که امروز تمام دنیا ادبیات روسیه را با نمایندگان مکتب رئالیسماش میشناسند؟ یکی از دلایل مهم، مسأله نقد ادبی است. با خواندن این کتاب پی میبریم که نقد ادبی چقدر میتواند در اعتلای هنر یا ادبیات اهمیت داشته باشد. معمولاً نقد ادبی را پدیدهای میدانند که بعد از پدید آمدن آثار ادبی به بررسی آنها میپردازد. در روسیه یکمقدار این روند عوض شد. یعنی منتقدان ادبی به جریانهای آینده ادبی شکل میدادند و این برای ادبیات روسیه اتفاق مهمی بود. دیگرمنتقدان روسی فقط نمیگفتند که فلان نویسنده چه نوشت و چطور نوشت؛ بلکه میگفتند نویسنده باید چطور بنویسد و دقیقاً این بود که مسیر آینده ادبیات روسیه را در سده ۱۹ روشن و مشخص کرد و به رشد و شکوفایی رساند.
گلکار در ادامه با بیان اینکه «در این کتاب میبینیم که دو گونه منتقد میتوانیم داشته باشیم»، یادآور شد: یک گروه، نویسندگانی هستند که به نقد آثار خودشان و دیگران میپردازند. همه ادیبان روس درباره آثار خودشان و آثار دیگران نقد نوشتهاند و نمونههایش در این کتاب هست. ولی نکته مهمتر منتقدان حرفهای هستند؛ یعنی منتقدانی که کتاب یا اثر هنری نمینویسند ولی ذوق و سلیقه، دانش و توانایی نقد آثار دیگران را دارند و توانایی تمیز دادن اثر خوب از اثر بد را. این چیزی است که شاید در ادبیات ما کم مشاهده شود. منتقدی مثل بلینسکی که اثر ادبی ننوشت، منتقدی مثل چرنیشفسکی، که یک رمان نوشت و بقیه آثارش نقد ادبی است در این دسته جای میگیرند.
گلکار به مقوله مجلههای ادبی روسیه هم اشاره کرده و افزود: مجلههایی که این منتقدان در آن قلم میزدند و در آن آثار ادبی پیشرو را معرفی میکردند، مسیر را مشخص میکرد و به ادبا خط میداد. مترقی بودن این نشریهها از نظر پرداختنشان به ادبیات روز بسیار مهم است. از طریق این نشریهها و منتقدان کارکشته، آثار نویسندگان، چه روس و چه اروپایی، در همه جای روسیه معرفی میشد و خواننده مییافت. اگر بلینسکی نبود شاید داستایفسکی امکان ارائه آثارش را پیدا نمیکرد. یک مجله ادبی داستایوسکی را کشف و به بلینسکی معرفی کرد و اگر آن مجله و آن منتقد نبودند، شاید ما داستایوسکی را نمیشناختیم.
وی در انتها گفت: مورد دیگری که در کتاب اهمیت دارد، اشاره به مقالههای مختلفی است که منتقدان روس در دورههای مختلف نوشتهاند و ما از آنها بیخبریم. ما برخی از نویسندگان روس را به عنوان نظریهپردازان سوسیالسیم میشناسیم، اما آنها در حوزه ادبی هم نظریههایی دارند که میتواند برای ما آموزنده باشد و برای ترجمهشان کاری انجام نشده و از مقالههای بلینسکی و چرنیشفسکی جز یکی دو مورد، چیزی ترجمه نشده است. نکته دیگری که برای خواننده ایرانی مفید است، مطرح شدن دو سه جریان نقد ادبی روسیه است که ما در ایران شناخت دسته اولی از آنها نداریم؛ جریانهایی مثل فرمالیسم، ساختارگرایی روسی و نظریات باختین. روی اینها کارهای ارزندهای انجام، اما هیچ کدام از روی منابع دست اول نبوده است. در این کتاب بر اساس منابع دسته اول مطالب خوبی درباره این جریانها هم خواهیم خواند.
زهرا محمدی با اشاره به اهمیت نقد ادبی گفت: بهتر است از ضرورت نقد صحبت کنیم. در جامعه ادبی و بهطور کلی در جامعه ما نقد و نقدپذیری اندک است. اولین اثر مثبتی که نقد میتواند برای یک نویسنده یا شاعر جوان یا حتی کارکشته داشته باشد، این است که در او انگیزه بیشتری برای بهترنوشتن و با دقت بیشتر نوشتن ایجاد میکند. اینکه احساس کنید همیشه دیده میشوید، خوانده میشوید و درباره کارتان نظر داده میشود، خیلی فرق میکند با حستان وقتی مینویسید و بازخوردی نمیبینید. البته نقد ادبی فقط روی نویسنده، اثر ندارد. یکی از کارکردهای نقد به طور کلی ارتقا سلیقه خوانندگان است. اگر عادت کنیم به خواندن نقدهای درست، دیگر هر چیزی را نمیخوانیم و با خواندن هر چیزی رضایت برای ما حاصل نمیشود و این اتفاقی است که باید در جامعه ادبی بیفتد. اگر این اتفاق در جامعه ادبی قرن ۱۹ روسیه نمیافتاد، نامهای بزرگ ادبیات روسیه را امروز نمیشناختیم و البته چون چنین اتفاقی در روسیه امروز نمیافتد، تنزل سلیقه خوانندگان را هم میبینیم. خوانندگان همیشه در سلیقه منتقدان ادبی شریک بودهاند و احساس کردهاند اگر منتقد حرفی درباره اثری میزند، همان چیزی است که خودشان هم میخواستند بگویند، اما ابزارش را نداشتهاند.
محمدی با گفتن این نکته که «نقد هر اثری افقهای جدیدی را فراروی نویسنده باز میکند»، تصریح کرد: بودند نویسندگانی که بعد از اینکه نقدی بر اثرشان نوشته شده است، در اثر بعدی ایرادهایی را که منتقد بر اثرشان وارد کرده بود رفع کردهاند و این یعنی پیشرفت در نویسندگی. نکته مهم دیگر این است که وجود نقد ادبی یعنی اعتراف به اهمیت ادبیات در جامعه. به دو شیوه میتوان اهمیت ادبیات را در جامعه نشان داد. یک شیوهاش سیاسی است و شیوه دیگرش ادبی. روش سیاسی، سانسور است و روش دیگر نقد ادبی است. اگر میخواهیم توجه را به هر اثر هنری جلب کنیم، میتوان بر اساس تصمیمی سیاسی آن را با سانسور مواجه کرد تا به محض برداشته شدن سانسور، آن اثر مورد توجه قرار بگیرد. نقد ادبی خوب هم توجهها را به اثر جلب میکند. این دو فرقی دارند: سانسور همیشه اثر ارزشمند را هدف قرار نمیدهد و معیار دیگری دارد، اما نقد و نقد ادبی چون معیارهای مشخص علمی، اجتماعی و زیباشناسانه دارد، قابل اتکا و قابل اعتنا است. اثری که نقد میشود، حتی اگر نقد چندان مثبتی دربارهاش نوشته نمیشود، یعنی ارزش خواندن دارد؛ یعنی نویسنده تفکری دارد که امید پیشرفتش هست که نقدی هم بر آن نوشته شده است. این روند در ادبیات قرن ۱۹ روسیه بهروشنی قابل مشاهده است و در نتیجه وجود نقد ادبی و پایگاههای قدرتمند نقد هم نویسندگان در کار خودشان پیشرفت کردند و هم مطالبات خوانندگان از نویسندگان بالا رفت.
نظر شما