صدای آهنگ و خندههای بلند، صدایی است که فقط از یکی از اتاقهای کلینیک توانبخشی شنیده میشود؛ اتاقی که عموبهزاد در آن مشغول کار و بازی با بچههاست.
اتاقی که برخلاف خیلی از اتاقهای کلینیک کاردرمانی، پناهگاه امن کودکان است و آنها را با پای خودشان، بدون گریه و حتی به شوق بازی با عموبهزاد از خانه بیرون میآورد
همانجایی که کودک میداند قرار است رنگهای آبی و قرمز را با بازی و آواز از دستهای عموبهزاد بگیرد، با او بالا و پایین بپرد تا جهتهای شمالی و جنوبی را یاد بگیرد و مکعبهای رنگی را نخ کند تا مثل گردنبند به گردن عمو بهزاد بیندازد.
بهزاد رحمانیپور، جوان بيستوششسالهای است که با عشق وارد رشتهي کاردرمانی شده است و حالا با گذراندن فوق لیسانس، سبک جدیدی از کاردرمانی را در پیش گرفته است.
سبکی که پیوند عمیقی بین او و کودکان اوتیسم، سندروم داون، سیپی و دیگر کودکان دچار اختلالهای رشدی و حرکتی ایجاد کرده است.
خودش میگوید این سبک کار من نیست بلکه سبک زندگیام است و ما هم با او به گفت و گو نشستهایم تا دربارهي این سبک زندگی پر از عشق به همنوع صحبت کنیم.
- از داروسازی تا کاردرمانی
لهجهي شیرازی گرمی دارد.آنقدر خوب و دلنشین که از همصحبتی با او متوجه گذر زمان نمیشویم. خندههایش یکریز و پی در پی است و برای پاسخ به هر سوالی اول یک بار میگوید «نگاه کن».
تکیه کلامش است و آنقدر خوب ادایش میکند که با هر بار گفتن آن، توجهمان بیشتر از قبل به صحبتهایش جلب میشود؛ «نگاه کن! اصلا قرار نبود کاردرمان بشوم.
میخواستم داروسازی بخوانم. در همین شیراز هم بخوانم. قبل از انتخاب رشته به دانشگاه شیراز رفته بودیم تا از رشتههای مختلف برایمان حرف بزنند و ما را با آنها آشنا کنند.
آنجا خانمی بود که سابقهي زیادی در رشتهي کاردرمانی داشت و آنقدر خوب و با جزئیات همه چیز را دربارهي این رشته برای من توضیح داد که همانجا عاشق کاردرمانی شدم.
همانجا فهمیدم که میخواهم این درس را بخوانم و با آن به معلولهای جسمی و ذهنی، افراد کمتوان و ناتوان و هر کسی که لازم باشد، کمک کنم.
آن خانم و توصیفهایی که از این رشته میکرد، مسیر زندگی من را عوض کرد و حالا فکر میکنم من اصلا متولد شدهام که با این بچهها زندگی کنم.»
- همه چیز ریشه در کودکی دارد
«بچه که بودم، همسایهای داشتیم به اسم حسین، حسین از نظر ذهنی سالم بود اما به طور مادرزادی فلج بود و روی ویلچر مینشست.
او همبازی دوران کودکی من بود، ویلچرش را میراندم و با هم بین همسایهها آجیل مشکلگشا پخش میکردیم، به پارک میرفتیم و بخش زیادی از خاطرات کودکیام را با او ساختهام.»
بهزاد ادامه میدهد: «حالا که در اتاق کاردرمانی با بچهها بازی میکنم، همان روزهای کودکی به یادم میآید، بیشتر از همه یاد حسین میافتم و خاطرات خوب برایم زنده میشود.
میدانید کار ما خیلی سخت است! کاردرمانی جنبههای مختلف ذهن و جسم را درگیر میکند. خیلیها نمیتوانند با آن کنار بیایند، روحیهاش را ندارند و افسردگی میگیرند.
بالاخره ما انسان هستیم، برایمان سخت است که ناتوانی همنوعمان را ببینیم، خصوصا اینکه خیلی از کسانی که به ما مراجعه میکنند، مشکلات مالی و خانوادگی هم دارند و بیشتر از پیش ذهنمان درگیرشان میشود.
تحمل این شرایط واقعا سخت است و همین که میتوانیم کمکشان کنیم برایمان حال خوش و احساس رضایت به همراه دارد.»
- کاردرمانی چه رشتهای است؟
کاردرمانی رشتهای است که قرار است به افراد دارای اختلال جسمی و ذهنی کمک کند و در عملکرد آنها بهبود ایجاد کند. هر فردی از هر سنی را هم شامل میشود.
رشتهای ترکیبی از هنر، روانشناسی، پزشکی و فیزیوتراپی است اما در نهایت این فرد کاردرمان است که تصمیم میگیرد چه گروهی را برای کار انتخاب کند.
بعضیها دوست دارند، کار جسمی انجام دهند، با بزرگترها مثل کسانی که در اثر حادثه دچار فلج یا سکته میشوند، با سالمندان و ... کار کنند.
برخی هم مثل بهزاد تصمیم میگیرند با کودکان و کارهای ذهنی روزگار بگذرانند؛ یعنی با انواع بازی درمانی، موسیقی درمانی و ... که به صورت تیمی در یک کلینیک کاردرمانی و با مشاورههای روانشناسی انجام میشود تا در نهایت بهترین خروجی برای کودکان دچار اختلال ذهنی و رشدی حاصل شود.
اما بین کار جسمی و کار ذهنی تفاوتی وجود دارد.
اینکه اگر یک کاردرمان کار جسمی را انتخاب میکند با ارزیابیهایی که از وضعیت جسمی بیمار دارد، تمرینها را برایش درنظر میگیرد و در جلسههای متعدد تکرار میکند تا بهبودی حاصل شود.
یک کاردرمان، جسمی نيازي به برقراری ارتباط عمیق با بیمار برای پیشرفت در کار ندارد اما کاردرمان ذهنی قبل از هر چیز باید ارتباط عاطفی با بیمار برقرار کند تا بتواند به او نزدیک شود؛ ارتباطی که بهزاد به بهترین شیوه آن را با سختترین گروه سنی یعنی کودکان دچار اوتیسم یا سندروم داون یا سیپی و .... برقرار کرده است.
بهزاد میگوید: «برای من هم خیلی ساده بود که کارهای جسمی را قبول کنم. اتفاقا از آن راه درآمد بیشتری هم کسب میکردم
چون تعداد کیسها بیشتر بود اما وقتی با بچهها بازی میکنم، صدای خندهشان را میشنوم و شوقشان برای ادامهي کلاس را میبینم، تمام سختیها را فراموش میکنم.»
- قصههای پرغصه
بهزاد آنقدر از نظر احساسی به بچهها نزدیک شده که خود را درگیر مسائل خانوادگیشان هم کرده، «نمیشود وقتی بچهای حدود سه سال هفتهای یکبار پیش من میآید از مشکلات زندگیاش خبر نداشته باشم یا بهخاطر دعواهای پدر و مادرش ناراحت نشوم
دعواهایی که بهخاطر به دنیا آمدن فرزند ناسالم معمولا بین خانوادهها شدت میگیرد.
نمیشود از فقر و نداریشان غصه نخورم و از ناراحتیشان ناراحت نشوم. پسربچهای دارم که سه سال با او کار کردم و تقریبا آمادهي ورود به مدرسه بود اما همین چند شب پیش تشنج کرد و همهي زحمت سهساله در اثر آن تشنج از بین رفت.
به این دلیل که تشنج با این بچهها کاری میکند که انگار آنها را به حالت اولیهي زمان تولد برمیگرداند. بینهایت از این اتفاق ناراحت شدم و به بیمارستان هم رفتم تا به پدر و مادرش سر بزنم اما وقتی فکر میکنم اگر تشنج نکرده بود میتوانست به مدرسه برود و پیشرفت کند
نمیتوانم جلو ناراحتیام را بگیرم، البته به همان میزان هم وقتی با یک کودک اوتیسم رنگها را کار میکنم و هفتهي بعد میبینم که آبی و قرمز را یاد گرفته است، خوشحال میشوم.
این چرخهای است که در کار ما تمام نمیشود و غم و شادی را به طور همزمان دارد.»
- مهربانترین عکاس دنیا
به صفحهي اینستاگرام بهزاد که وارد میشوید یا عکسهایی با رویکرد شهری و پرترههای جذاب از مردم شیراز را میبینید یا فیلمهایی که از اتاق کاردرمانی و بازی با بچهها گرفته است.
ممکن است ابتدا فکر کنید که این دو محتوا به هم ربطی ندارد. اما دقیقا دو بخش از زندگی و علایق بهزاد است که در حال حاضر این دو را به طور موازی پیش میبرد.
بهزاد، عکاس ماهری است که علاقه به عکاسی را از دوران دبیرستان با خود دارد: «دبیرستان که بودم در یک عکاسی شاگرد مغازه بودم. کمکم به اتاق تاریک و دیافراگم و دوربین و لنز علاقهمند شدم.
با دقت به همه چیز توجه میکردم و میخواستم از صاحب مغازه همهچیز را دربارهي عکاسی یاد بگیرم.
کمی طول کشید اما بالاخره پولهایم را جمع کردم و یک دوربین معمولی خریدم، دوربینی که به هیجانم برای کشف دنیای عکاسی پاسخ بدهد و شاید از من یک عکاس بسازد، البته الان هم خودم را عکاس نمیدانم اما هنوز به این کار علاقه دارم و این علاقه باعث میشود به دنبال آموزش و کسب تجربه باشم.
از طرفی یک موضوع ناراحتکننده خیلی ذهنم را مشغول کرده است.
در همهي شهرها آتلیههایی برای کودکان وجود دارد که دکورهای مختلف کارتونی را آماده کردهاند و بچه با پوشیدن لباسهای مختلف در آنها عکس میگیرد.
اما هیچ کدام از این آتلیهها بچههای عقبمانده یا دارای مشکل را پذیرش نمیکنند. میدانید چرا؟ چون کار کردن با این بچهها سخت است، زمان و انرژی زیادی میخواهد و کسانی که آتلیه دارند، ترجیح میدهند این زمان را برای بچههای سالم بگذارند.
حالا که من در عکاسی پیشرفت کردهام و کمی هم تجهیزات نور و ... دارم میخواهم در آیندهي نزدیک یک آتلیهي کوچک و جمعوجور در خانهام راه بیندازم و از همهي بچههایی که با آنها کار کردهام و خنداندن و شادیشان را بلدم، عکس بگیرم.
من از آنها عکس رایگان میگیرم و والدین فقط هزینهي چاپش را پرداخت ميکنند.»
- پول کم اما با برکت
بیشتر بچههایی که بهزاد با آنها کار میکند از نظر مالی هم مشکل دارند. به این دلیل که در کنار هزینهي کاردرمانی هزینههای دارو و آموزش را هم دارند. حتی بعضی خانوادهها هستند که بهخاطر هزینههای کاردرمانی فرزندشان را دیر به کلینیک میآورند و این موضوع باعث تاخیر در رشد آنها میشود.
بهزاد این حرفها را با ناراحتی می زند و میگوید دلم میخواهد با عکاسی خرج خودم را دربیاورم و کاردرمانی را بهخاطر پولش انجام ندهم تا بتوانم به مناطق فقیرنشین شیراز بروم و در خانههای پایینشهر به بچههایی که به کاردرمانی نیاز دارند، خدمت كنم.
میگوید پول کاردرمانی زیاد نیست، خصوصا وقتی با خانوادههای فقیر روبهرو میشویم به آنها تخفیف هم میدهیم اما این پول برکت عجیبی دارد. بعضی وقتها که به آخر ماه میرسد با خودم میگویم من با این حقوق کم چطور این ماه را سر کردم؟
منبع:همشهري جوان
نظر شما