عباس اسدی: نوشتن از ماجرای سقوط هواپیمایی که ۱۲سال پیش مسافر آن بودم، هنوز هم برایم سخت و آزار‌دهنده است، نه به این دلیل که نوشتن تلخی‌ها مذاق آدمی را ناخوش می‌کند و خوانندگان مطلب را نیز؛ بلکه از آن رو که یکی از بهترین دوستانم را که قرار بود با وی باشم و بارها با هم ماموریت رفته بودیم، از دست دادم.

با وجود اين به سفارش دوستان عزيزم كه وانمود مي‌كنند بد نيست با اين خاطره ياد دوست شهيدمان محمد كربلايي‌احمد ديگر بار زنده شود، روايت آن را مكتوب مي‌كنم.

عصردوشنبه 14آذر بود از دفتر مديريت روزنامه همشهري تماس گرفتند و گفتند فردا با يك عكاس عازم بندرعباس شويد تا در مانور عاشقان ولايت ارتش كه قرار است روز جمعه بر‌گزار شود، حضور داشته باشيد.

به سرويس عكس رفتم و از دبير سرويس خواستم هركدام از همكاران عكاس كه نوبتشان است را مشخص بفرماييد كه فردا قرار است براي پوشش خبري و تصويري مانور ارتش عازم بندرعباس شويم. هنوز محمد كربلايي‌احمد كه در شيفت صبح كار مي‌كرد، روزنامه را ترك نكرده بود و دبير سرويس عكس با انگشت اشاره ياد‌آور شد كه نوبت كربلايي‌احمد است. شهيد كربلايي‌احمد از لحظه‌اي كه شنيد در ماموريت فردا بايد حاضر شود، دست به كار شد و درپي تهيه برگه ماموريت براي سفر شد، تا جايي كه روند تأييد و آماده‌شدن برگه ماموريت تا ساعت 6عصر طول كشيد.

وقتي مراحل اداري كارها دنبال مي‌شد، به سردبيري گفتم:«من به دلايلي نمي‌توانم فردا ايشان را همراهي كنم و پنجشنبه مي‌توانم به ايشان ملحق شوم.» در پاسخ گفتند: «مانور روز جمعه است و شما پنجشنبه بروي ايرادي ندارد، اما ما ديگر نياز نمي‌بينيم به روابط عمومي ارتش اين را اعلام كنيم. شما اگر توانستي فردا برو، اگر هم مقدور نيست، پنجشنبه با پرواز تهران - چابهار به دوستان خبرنگار ملحق شو.» ساعت 10شب روزنامه را ترك كردم. در راه به خانه كربلايي‌احمد زنگ زدم و گفتم همانطور كه قبلا گفتم تصميم من جدي است و نمي‌توانم فردا همراه شما باشم و موافقت سردبيري را هم گرفته‌ام، اما پنجشنبه خواهم آمد. از او خداحافظي كردم و به خانه رفتم.

سه‌شنبه ظهر به روزنامه آمدم و در كتابخانه به‌دنبال تهيه مطلبي و يادداشتي براي روز دانشجو بودم كه جمشيد پوراسكندر، از همكاران تحريريه هراسان به كتابخانه وارد شد و گفت: «هواپيماي حامل خبرنگاران كه تو قرار بود در آن باشي سقوط كرده و به‌‌نظر مي‌رسد همه سرنشينان آن هواپيما جان باخته‌اند.» آه از نهادم بلند شد و خود را در خلسه ميان مرگ و زندگي يافتم.

تا ساعاتي گيج و مبهوت بودم. ولوله‌اي در تحريريه به پاشد و دوستان از طرفي ناراحت و اندوهگين كه دوست عزيز و همكارمان كربلايي احمد در اين پرواز جان خود را از دست داده است و البته از سويي خوشحال كه دست‌كم يكي از 2مسافر اين پرواز جامانده. اغلب دوستان مرا بغل كرده و اظهار لطف مي‌كردند. خبرهايي كه از خروجي خبرگزاري‌ها منتشر مي‌شد، اسم مرا هم به‌عنوان خبرنگار همشهري درميان ليست شهدا قرار داده بود.

فرداي آن روز به اتفاق دوستان و همكاران روزنامه به رسانه‌هاي خبرنگاران شهيد سقوط هواپيما رفتيم و دوستان با اشاره به من مي‌گفتند كه ايشان از سرنشينان هواپيماست كه جامانده است. در آن محافل برخي لقب شهيد زنده به من مي‌دادند كه هنوز هم با مطايبه برخي دوستان اين عبارت را برزبان مي‌آورند. آن روزها گذشت و ما يكي از بهترين همكاران روزنامه را همراه با 84خبرنگار شهيد از دست داديم اما همچنان ياد و نام عزيزان خبرنگار در ذهن و فكر همه دوستان باقي مانده است. ياد شهداي خبرنگار پانزدهم آذر جاودان باد.

کد خبر 391839

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha