هنوز هیچ چی نشده، این چاپ آخری هم ته کشیده. خبر دلگرمکنندهای است؛ اینکه در اوضاع کساد بازار رمانهای ایرانی قابل تأمل، چنین رمانی اینقدر فروخته را میتوان به فالنیک گرفت و دلخوش شد به بهبود اوضاع نشر و فروش این دست رمانها، «روی ماه خداوند را ببوس» فارغ از محتوایش (که مخالفان و موافقانی دارد) قبل از هر چیز، نمونه قابلاحترامی از هنر داستانگویی است. هنری که در جامعهمان به آن کمتر ارج مینهیم! به بهانه بیستتاییشدن کتاب، پروندهای جمع و جور تدارک دیدهایم، با خود مستور گپ زدهایم و مخالفان و موافق کتاب هم حرفهایشان را زدهاند.
سعی بر مدارِ اندوه
احسان اسیوند: از اسفند79 که «روی ماه خداوند را ببوس» با تیراژ 2200نسخه چاپ شد تا امروز که چاپ بیستویکم آن قرار است به ویترین کتابفروشیها سپرده شود، 68 هزار و 700 نسخه از کتاب به فروش رفته است. شاید این رقم پیشتیراژ میلیونی کتاب در اروپا و آمریکا حرفی برای گفتن نداشته باشد اما لطفا گستره نگاهتان را در ایران و تیراژ 1500تا تنظیم کنید و در نظر بگیرید تقریبا همه رمانها (بهجز عامهپسندها) در همان چاپ اول ناکاوت میشوند.
سختجانها هم بهبیشتر از چاپ دوم و سوم نمیرسند. «روی ماه ...» مستور از سال79 تا امروز، بهطور میانگین هر سال 3 نوبت چاپ شده که سال85 بیشترین تعداد چاپ یعنی 5بار را به خودش اختصاص داد و طبق ادعای ناشر، تمام نسخههای 2تا از چاپهای سال 85 در یک روز بهفروش رفتهاند! (ظاهرا این از آن کلکهای نشر در ایران است که ناشر بهجای یک نوبت چاپ در تیراژ بالاتر از معمول، آن تیراژ را تحت عنوان2 یا 3 نوبت نشر، چاپ میکند.)
تا حالا هم چند کارگردان سینما و تئاتر درخواست اقتباس از این رمان را داشتهاند که مستور عدم اجازه ساخت فیلم را رسما به ناشر اعلام کرده. در حال حاضر هم کتاب دارد به ترکی و عربی ترجمه میشود.
حالا بیایید فلاشبک بزنیم و به سالهای ابتدایی دهه70 برویم، همان سالهایی که مستور مطالعات فلسفی زیادی داشت و دیدن یک کتاب زمینشناسی و عکسی از سطح مریخ، برای او دلیلی میشود برای درگیری با یک شک عمیق: «عکس، مریخ را یک دشت وسیع نشان میداد که کسی رویش نبود.
وحشت کردم که در یک کره کسی نیست که زمین هم یک روز اینطور بوده... پس چی شده که ما امروز هستیم...شانسی؟» به دنبال این دغدغهها مستور 60 - 50 کتاب در مورد فضا و پیدایش حیات میخواند. زمان یادداشتبرداریها و نگارش طرح اولیه «روی ماه خداوندرا ببوس» زمستان73 بوده.
شروع کار بر روی رمان اما مهر75 بوده و پایان کار زمستان77. بعد هم که 2 سال باید بگذرد تا به اسفند79 برسیم و بوسیدن روی ماه خداوند: «وقت نوشتن کتاب میدانستم که خیلی فروش میکند، احساسم این بود که کسی از خواندن کتاب خسته نمیشود، حتی اگر مخالف کتاب باشد اما تردید داشتم در دیدهشدن و خوانده شدنش. فکر میکردم که شاید نخوانده مثل بقیه فراموش شود».
سراسر سال80 پیشبینی مستور درست از آب درمیآید و خبری نمیشود. اما کتاب فراموش هم نمیشود و اولین نقد بر آن را رضا امیرخانی در «کتاب هفته» مینویسد، بعد در روزنامه جامجم (آنوقت راضیه تجار دبیرصفحه ادبیات بود) یادداشتی از کیارنگ علایی کار میشود. در نمایشگاه کتاب همان سال هم، به پیشنهاد آقای محمدخانی اولین جلسه نقد و بررسی کتاب در سرای اهل قلم برگزار میشود.
با چنین مقدماتی، پس از یک سال و هفت ماه کتاب به چاپ دوم میرسد و امروز که چاپ بیستویکم کتاب قرار است رونمایی شود. مستور سالهاست که به کتاب سر نمیزند اما خوب یادش هست که اول برای کتاب عنوان «سعی بر مدار اندوه» را انتخاب کرده بود، حتی تا مرحله طراحی جلد هم بنا بوده کتاب با این عنوان منتشر شود اما او در نهایت منصرف میشود و حرفی را که یکی از کاراکترهای فرعی رمان به راننده تاکسی میگوید: «...از طرف من روی ماه خداوند را ببوس»، را میگذارد روی جلد کتاب.
از او درباره حس و حالش در زمان نگارش کتاب میپرسیم: «حس خوبی داشتم وقت نوشتناش، از جنس کلماتی که پیدا میشدند لذت میبردم، اما اگر قرار بود آن را امروز بنویسم فشردهترش میکردم». او تفاوت «روی ماه ...» را با سایر آثارش در این میداند که مثل بقیه کارهایش کنترلشده نیست و چون رها و آزاد نوشته شده هیجان و گرمی خاصی در آن موج میزند: «سال 64 - 63 بود که با خواندن «باغ بلور» مخملباف دری به روی من باز شد. احساس کردم به لحاظ رها بودن زبان و اینکه در قیدهای مرسوم، خودش را زندانی نکرده، متفاوت است.
ترکیبی بود از آل احمد و سینما، ساختارش کمک کرد به این برسم که نباید وقت نوشتن به جمله فکر کرد. باید بدون محدودیت نوشت و آزادی، موهبتی بود که با خواندن باغ بلور به دست آوردم». اما در عین این رها بودن، «روی ماه ...» چه چیزی برای مخاطب داشته که هنوز هم خواننده دارد؟ «نمیدانم، اما من هنوز پایبند جذابیت هستم.
جذابیت در ضرباهنگ، در فضاسازی و... من در «روی ماه خداوند را ببوس» این جذابیت را در عدم قطعیت شخصیت اول آوردم و آگاهانه خواستم قهرمان داستان، ضدقهرمان باشد، هیچوقت به قطعیت نرسد و خودزنی کند. اینطور مخاطب با او همذاتپنداری میکند، چون همه ما، ته دلمان لذت میبریم از اینکه اطاعت نکنیم.» پس عجیب نیست که از نوجوان 16 - 15ساله گرفته تا 60ساله کتاب را خواندهاند و هنوز هم میخوانند.
خیلی از این خوانندگان بعدا به خود مستور مراجعه کردند و از تأثیری که کتاب در زندگیشان گذاشته حرف زدهاند: «تلفن و ایمیل همیشه هست. از اول بوده. حرف بیشترشان این است که تحت تأثیر قرار گرفتهاند. به نظر من بخش حسی کار تأثیرگذارتر است تا بخش عقلانی. بخش عقلانی در زندگی سؤال ایجاد میکند اما به نظر میرسد بیشتر خوانندهها با حس داستان، زندگی میکنند.»
یونس گمگشته باز آید
قصه «روی ماه خداوند را ببوس»، داستان یونس است. دانشجوی دکترای پژوهشگری اجتماعی که در گیرودار به پایان بردن پایاننامهاش با موضوع تحلیل جامعهشناسی علل خودکشی یکی از استادان برجسته دانشگاه (دکتر پارسا) و مسائل خانوادگی (ازدواج او با نامزدش سایه به خاطر تمام نشدن درسش، مدتهاست که به تاخیر افتاده)، دچار شک شده و به این فکر میکند که آیا واقعا خدا هست یا نیست.
داستان با ورود مهرداد، دوست یونس از آمریکا شروع میشود. همسر مهرداد بیماری لاعلاجی گرفته و مهرداد هم کاملا آشفته و پریشان به ایران برگشته تا مادرش را با خودش ببرد. به جز مهرداد، دوست دیگر یونس، علیرضا هم در قصه حضور دارد. یونس همیشه سؤالهایش را از او میپرسد؛ بهخصوص سؤالهایی که جواب ندارند یا پاسخشان دشوار است. او شخصیت کلیدی قصه است که مثل یونس پیامبر، درون ظلمت گمشده و به دنبال راه نجات، به هر دری میزند.
داستان، پیست مسابقه دوومیدانی که نیست
احسان رضایی:«روی ماه خداوند را ببوس، از مصطفی مستور، غنیمتی بود پربها و اتفاقی کمنظیر؛ کاری که نه محصول عرقریزان روح بود – که داستان، پیست مسابقات دوومیدانی نیست که هر که بیشتر عرق کرد و تندتر دوید، برندهتر باشد! – و نه حاصل رعایت اصول داستاننویسی که اگرچه داستان ساختمان دارد اما هرگز نمیتوان آن را بر اساس اصول ساختمانسازی ساخت!» ؛ اینها بخشی از نقد رضا امیرخانی درباره «روی ماه ...» است که در هفتهنامه «کتاب هفته»، 20بهمن 1380 به چاپ رسید.
این اولین نقد (و نه معرفی کتابی) بود که از این رمان در مطبوعات به چاپ رسید و عجیب اینکه کتابی که حالا به یکی از پرخوانندهترین آثار ادبیات معاصر تبدیل شده، تا 11 ماه پس از انتشارش از سوی مطبوعات چندان جدی گرفته نشد.
نقد امیرخانی البته چندان نقد محسوب نمیشد و بیشتر یادداشتی جانبدارانه درباره این کتاب بود. حرف امیرخانی در این نوشته این بود: «بگذار منتقدان حرفهای - که حتی هر چک و سفتهای را نیز نقد میکنند– این کار را داستان کوتاه بلند بنامند یا داستان بلند کوتاه بخوانند...». او گفته بود که به جای نقد ساختاری، باید به حرف مستور در این داستان توجه کرد و اینکه مستور حرفی کاملا دینی و ارزشمندانه زده است.
سنتی که امیرخانی در نقد «روی ماه ...» بنیان گذاشت بعدها از سوی سایر منتقدان هم پی گرفته شد و در نقدهای کتاب، نقد ساختاری از جملاتی کلی مثل اینکه «این داستان، داستان شخصیت است و حادثه چندانی در داستان روی نمیدهد.» (سمیرا اصلانپور، ماهنامه ادبیات داستانی، اسفند 81) فراتر نرفت و اکثر مطالب درباره مضمون و محتوای داستان بود. حتی وقتی ماهنامه تخصصی فیلمنامهنویسی «فیلمنگار» (در شماره بهمن83) به جنبههای سینمایی رمان پرداخته، بلافاصله بحث به محتوا کشیده شده است.
شاید ساختارگرایانهترین نقد درباره «روی ماه ...» نقد فتحالله بینیاز بود در ماهنامه کارنامه (شماره 38-37، مهر82) که بعد از «مینی مالیستی» خواندن رمان، تنها 4 ایراد را به ساختار رمان وارد داشته بود؛ ایرادهایی مثل اینکه «در عین اینکه ایجاز، یکی از وجوه امتیاز این داستان بلند است، چرا نویسنده بار قصه را ارتقا نداد و تلاقیگاههای بیشتری از زمان، مکان، شخصیت و رویداد پدید نیاورد». بینیاز در این نقد، «روی ماه ...» را با نوشتههای میگل اونامونو - فیلسوف داستاننویس اسپانیایی - مقایسه کرده و جالب است بدانید که سهیل محمودی هم در یادداشتی با رویکردی کاملا متفاوت (در کتاب هفته، 4 مرداد 81) این مقایسه را انجام داده بود.
بهجز آثار انامونو، رمان «روی ماه ...» با «بیگانه» آلبر کامو، «صد سال تنهایی» مارکز (مصطفی گرجی، کتاب ماه ادبیات و فلسفه، اسفند 82)، اشعار سهراب سپهری (فریدون اکبری، ماهنامه ادبیات داستانی، اسفند 84) و رمان «ژان باروا» اثر روژه مارتین دوگار فرانسوی هم مقایسه شده است (این آخری، موضوع یک پایاننامه دانشگاهی بود).
در این مقایسهها و اکثر نقدها، موضوع مورد بررسی جنبه محتوایی رمان بوده است. اغلب نقدنویسها این اثر را در این زمینه موفق ارزیابی کردهاند و نحوه پرداختن مستور به شکهای فلسفی را پسندیدهاند.
تنها کسی که نظر مخالفی داشته، الف. حسینی
- نقدنویس روزنامه قدس - بود که در شماره24 مرداد 83 این روزنامه نوشت: «داستان «روی ماه ...» محمل مناسبی برای طرح چنین موضوعی بوده است ولی ناکامی نویسنده در پی افکندن ساختاری محکم برای آن و کمرنگ شدن بیان هنرمندانه، توفیق چندانی برای نویسنده به بار نیاورده است».
با این حساب برخلاف پیشبینی امیرخانی، هیچ منتقد مطبوعاتیای این داستان را به دلیل «داستان کوتاه بلند یا داستان بلند کوتاه بودن» یا ایرادهای ساختاری، مورد حمله قرار نداد. علاوه بر مطبوعات، در جلسات نقد و بررسی کتاب هم «روی ماه ...» با استقبال و ستایش منتقدان مواجه شد. یکی از این جلسات، برنامه «نقد کتاب4» در اردیبهشت84 بود – که با مجریگری محمدرضا سرشار (رضا رهگذر) و حضور جمع کثیری از نویسندگان و منتقدان برگزار شد – و در آن نهایتا «روی ماه ...» بهعنوان «نمونه مطلوب ادبیات ایرانی» معرفی شد.
تنها جایی که وضعیت نقدها با این جو عمومی متفاوت بود، فضای اینترنت و وبلاگها بود. بهرغم حمایت اکثر سایتها و مجلههای ادبی اینترنتی، در وبلاگها برعکس چیزی که در مطبوعات اتفاق افتاده بود، موافقان رمان خیلی کم و کوتاه و با عباراتی نظیر «نتوانستم تا قبل از تمام شدن داستان، کتاب را زمین بگذارم» به استقبال «روی ماه ...» رفتند و در عوض کسانی که به آن ایراد داشتند، فعالتر بودند. عمدهترین ایرادی که در وبلاگها به این کتاب گرفته شده، استفاده از فضای داستانی رمانتیک در جواب به شبهات فکری مطرح شده در طول رمان است. اما باز هم جالب است حتی در فضای وبلاگی هم کمتر کسی از ساختار داستان ایراد گرفته و بحثها اصلا درباره ساختار داستانی «روی ماه ...» نیست.
ما کور نیستیم!
رضا امیرخانی: برخلاف نقدهای رایج این زمانه که بیشتر گرفتار فرماند و با یک نگاه مکانیکی داستان را تبدیل میکنند به عناصری خشک مثل شخصیت و فضا و راوی و...یعنی به عوض بحث کسالتآور راجع به دانیال و مهتاب و دکتر پارسا و علیرضا و باقی شئون عالی و دانی از نفوس دستکم سهگانه مستور برویم سراغ خود مستور و جریانی که او متعلق به آن است.
چه چیزی مستور را متفاوت میکند؟ برخلاف نظرات و آموزههای پیچیده و معمولا متناقض منتقدان، فرم نوشتههای مستور نیست که او را از دیگران متفاوت میکند، بلکه این نگاه عمیق اوست که وی را از سایرین متمایز میکند.
آبشخور فکری مستور - آنچنان که از آثارش برمیآید - مکتب فیدئیزم است. فیده لاتینی، اصل همان فیث (faith) انگلیسی است. فیدئیزم یعنی مکتبی فکری مبتنی بر اصالت ایمان؛ ایمانباوری یا ایمانگرایی. ایمانباوران یا فیدئیستها با ادله معروف سهگانه کییرکگور اثبات عقلانی میکنند که ایمان، باور صادق موجه نیست.
یعنی چیزی نیست از جنس گزارههای عقلی. به زبان سادهتر بیان میکنند که رسیدن به کنه ایمان با ابزار عقلایی ممکن نیست و ساختمان این اثبات را البته عقلانی بنا میکنند؛ یعنی بالکل متفاوتاند با این پستمدرنزدههای امروزی مملکت ما که از این حرفها بلغور میکنند بدون استدلال.
آنها ورود به غیب الهی را فقط از راه ایمان ممکن میدانند. نزدیک به همان توصیف قرآنی که از ما ایمان به غیب را میخواهد و میدانیم که اصالتا علم به غیب عبارتی پارادوکسیکال است. فیدئیستها در عالم به دنبال دست خدا هستند. به دنبال نشانههایی که آسمان را به اهل زمین نشان دهد. آنها وصول عقل را به آرامش ناممکن میدانند و به دنبال ایماناند.
«همان کلیدهایی که قفلها را باز میکنند، آنها را میبندند...» (نقل به مضمون)
این همان نگاه مستور است به عقلگرایی؛ و در پایان «روی ماه خداوند را ببوس» نیز بادبادک همان نشانه اتصال زمین به آسمان است که برای یکی جواب میدهد و برای بسیاری از عقلگرایان جواب نمیدهد.
مستور این روش عقلانی مخالفت با عقل را تقریبا به عنوان تم اصلی همه داستانهایش حفظ میکند و در این مهم البته بیگانه نیست از همپیالهگانش در عالم؛ مثلا در مخالفت با عقل (و نه ایمانگرایی) بسیار نزدیک است به کیشلاوسکی فیلمساز. به گمان من «چند روایت معتبر» ادای دینی است به کیشلاوسکی؛ خاصه در «ده فرمان». همان ده فیلم زیر 100دقیقهای که تحت عناوین «داستان کوتاهی درباره زندگی»، «داستان کوتاهی درباره عشق» و... تقسیمبندی شدهاند.
این نگاه مستور در ادبیات ما منحصر بهفرد است. نگاهی شاعرانه و در عین حال عاقلانه از کسی که هم شعر را میفهمد (به معنای بار اتیمولوژیک لغات) و هم داستان را. بنابراین بیراه نیست که عناوین کتبش همگی زیباییهای شاعرانه دارند، از «روی ماه خداوند را ببوس» تا «استخوان خوک و دستهای جذامی» که مأخوذ است از یکی از سخنان حضرت امیر.
اما منتقدان فرمگرا فقط به دلیل نوع صحنهپردازی و خلق موقعیت، مستور را کاروری میدانند که بهزعم من نسبتی است ظاهری. باطن آثار مستور عمیقا دینی است... آنچه مستور را متمایز میکند نگاه اوست نه نحوه روایت او، و این نگاه است که تقلیدناشدنی است وگرنه نویسندگان ایرانی مثل دستگاه زیراکس مشغول کپیبرداری از کارور هستند و هیچکدام نیز کار درخشانی نیافریدهاند.
به هر روی مستور از معدود زحمتکشانی است که بار ادبیات داستانی دینی را بهدوش میکشند و این تلاش او قابل ستایش است. اینکه بگویم جزو اول کسانی بودم که بر کتاب «روی ماه خداوند را ببوس» مطلب نوشتم، نه از سر منتگذاری است و مثل بعضی طعنهزدن که «دیدی به چاپ بیستم رسیده است!» و دوختن کیسه و یتقارضون الثنا و یتراقبون الجزا... نه! همه میدانیم که کتاب خوب، فارغ از مدح و ذم ما و امثال ما راه خود را میرود و به اندازه تواناییهایش نفوذ پیدا میکند.
اولین مطلب را نوشتم تا بدانیم «مادح خورشید، مداح خود است!» یعنی همینقدر که دیگران بدانند کور نیستیم برای ما در این شهر کوران کفایت میکند...
با این همه باید از نگرانیام نیز بنویسم. آثار مستور بهشدت میتوانند گرفتار تکرار شوند. تقلید دیگران از آنها و نگرانکنندهتر تکرار خود مستور... اینچنین نباشد...
خداحافظ جنگولکبازی!
سیدجواد رسولی: یکی از شاگردهای ریموند کارور نویسنده آمریکایی تعریف میکند که یک بار داستانی که شروع کرده بوده خوب پیش نمیرفته و بنابراین سعی میکند با توصیفها و جملات زیبا این ضعف را پنهان کند. موقع خواندن داستان برای استادش، هنوز چند جمله اول تمام نشده، کارور میپرد وسط و میگوید «سعی نکن تحت تأثیرم قرار بدهی، بگو ببینیم داستانت چیه؟».
خب، به نظر میرسد که این یک سؤال اساسی باشد. اتفاقا این سؤال در داستاننویسی معاصر ما حسابی جای پرسیدن دارد. تجربه سختی نیست. چند تا از همین رمانهایی که در این چند ساله برنده جایزه شدهاند را ورق بزنید (تقریبا مطمئنم که هیچکدامشان را نتوانستهاید تا آخر بخوانید یا اصلا شروع کنید!).
سؤال بسیار ساده ریموند کارور میتواند اغلب آنها را به چالش بکشد. بیشتر این رمانها فقط فرمهای عجیب و غریب و پیچیده دارند و نویسندههایشان بهجای عرق ریختن برای درآوردن یک قصه جذاب و خلاق و گسترش آن، تمام سعیشان را کردهاند تا نثری بدیع بیافرینند که خواندنش اغلب فرایندی دردناک و طاقتفرساست.
انگار که استفاده از زبان ساده و جملههای کوتاه و قابل فهم کار بیکلاس و از مدافتادهای است. ظاهرا بهکار بردن روایتهای هذیانی و مبهم که در آنها راوی مدام عوض میشود و جملهها یکجوری نوشته میشوند که حتما چندبار نیاز به خواندن داشته باشند و بعد هم بشود چندین معنا را بهشان نسبت داد یکجور فضیلت است و ارزش ادبی و هنری را چند برابر میکند.
این یکی از آفتهای داستاننویسی امروز ماست و به نظر میرسد بین بیشتر این رمانها، «روی ماه خداوند را ببوس» است که آبروداری میکند و در مقابل سؤال ساده اما اساسی کارور دوام میآورد. این کتاب اصلا سعی نمیکند جنگولکبازی دربیاورد تا خوانندهاش را تحت تأثیر قرار بدهد، در عوض فروتنانه قصهای را روایت میکند که اتفاقا اصلا فرم پیچیدهای ندارد.
خیلی زود و در همان چند صفحه اول موقعیت دراماتیکش را طرح میکند و در فصلهای کوتاه، بدون پرچانگیهای مرسوم، داستان را جلو میبرد. آن دغدغههای متعالی که نویسندههای رمانهای خیلی هنری برای نشاندادنش خودشان را به در و دیوار میزنند، اینجا هم حضور دارد اما این بار در پشت کلمات ظاهرا ساده و پیشپا افتاده پنهان شده تا بهموقع سر برسد و در ذهن خواننده توفان به پا کند؛ درست وقتی که داستان به آخر میرسد و جملههای کوتاه و دور از پیچیدگی کارشان را تمام میکنند، همان وقتی که شما کاملا متوجه شدهاید داستان از چه قرار است و این وسط کسی سعی نکرده حواستان را پرت کند و شما را تحت تأثیر قرار دهد، همین وقتهاست که تأثیر حقیقی کتاب آغاز میشود.
مستور آنقدر شجاعت داشته تا پشت بازیهای فرمی و زبانی پنهان نشود و سعی کند دور از فضای عجیب ادبیات فرهیخته ما «داستان» تعریف کند؛ با همان معنایی که کارور از شاگردش خواسته بود.
ازدواج ناخوشایند متافیزیک و ملودرام
علی بهپژوه: «روی ماه خداوند را ببوس» قرار بوده کندوکاوی جسورانه درباره وجود خدا باشد؛ ولی جالب اینکه ازهمان روی جلد ، نویسنده تصمیماش را گرفته؛ مستور با انتخاب عنوان «روی ماه ...» برای کتابی که قرار است درباره وجود یا عدم وجود خدا باشد، هرگونه کوشش شخصیتهای داستاناش را برای پی بردن به وجود خدا از بین برده. از همان روی جلد میتوان حدس زد که موضع شخصیتهای داستان درباره این مسئله چیست و وارد بازیای میشویم که نتیجهاش را از پیش میدانیم.
مستور در «روی ماه ...» دور عناصر ماورائی رقص برپا میکند؛ بدون اینکه ما را در مواجهه با این مسئله به عمق و دریافت ویژهای برساند. غالب شخصیتهای رمان، به طرز غافلگیرکنندهای درگیر مسائل پیچیده کیهانیاند و همگی هم «تیک» دارند؛ انگار که مجبور به ادای یک وظیفه روزانه باشند، هر چند صفحه یک بار سؤال «آیا خداوندی هست؟» را تکرار میکنند.
در پرداخت مستور به این مسئله هم عناصر رقیق ملودراماتیک زیاد به چشم می خورد. «روی ماه ...» را میتوان ازدواج ناخوشایند عناصر متافیزیکی (همان مسائل بغرنج مربوط به وجود خدا) و عناصر ملودراماتیک به حساب آورد. از این لحاظ کوئیلو و کریستین بوبن (نویسنده «رفیق اعلی») پسرعموهای مستور هستند؛ کسانی که اساس کارشان طرح مسائل حاد بشری در بستری از رمانس است. بهترین مثال خوب برای این نوع نگاه سانتیمانتال، حکایت زنی است که عنوان کتاب هم به گفته او اشاره دارد. با یک مرور اجمالی بر عناصر رمانتیسم درمییابید که تحول مثبت این نوع زنها به این شکل، باسمهای از عناصر همیشگی این نوع ادبیات است. در انتهای رمان هم مستور با سایه گرفتن زیر سقف این عناصر رمانتیک (لحظات بادبادکبازی) است که سرگشتگیهای بنیادین شخصیتاش را رفع و رجوع میکند.
«روی ماه ...» در ضمن از ناحیه باورپذیری لطمه اساسی می خورد. تنها واکنشی که به موتور محرک این داستان یعنی نگارش پایان نامه ای با موضوع «علل جامعه شناختی خودکشی دکتر پارسا» میتوان نشان داد ناباوری است. اگر از چند و چون موضوع پایان نامه ها در دانشگاه های اینجا با خبر باشید، میدانید که امکان تصویب چنین موضوعی در حد شوخی به نظر می رسد. تازه اگر به تصویب چنین پایان نامهای گیر ندهیم میشود پرسید این دکترپارسا دیگر کیست ؟ با توجه به اینکه شخصیت دکتر پارسا شخصیتی کاملا داستانی است باید در رمان بستر ویژه ای برای توضیح و توجیه شخصیت او آورده می شد.
مستور انتظار دارد بی آنکه نکته خاصی در مورد دکتر پارسا به ما بگوید همین طوری او را به عنوان علامه دهری که از شدت علامه دهری خودش را به کشتن داده بپذیریم و اصولا خیلی ازجزئیات و قضایای مربوط به شخصیت دکتر و پایان نامه ای که در مورد اوست، یادآور مناسبات ادبیات و جامعه آمریکا است و در «روی ماه ...» تحمیلی و سنجاق شده به فضای ایران جلوه می کند. اصرار مستور برای نوشتن رمانی با حال و هوایی مشابه داستانهای آمریکایی در فضایی ایرانی باعث از دست رفتن رمان شده.
مستور؛ یک دور تمام
مستور (متولد 1344) نوشتن را از 15 سالگی شروع کرده است. 10 سال طول کشید تا اولین داستاناش ـ «دو چشمخانه خیس» ـ در سال 69 در مجله «کیان» چاپ شود. تقریبا از همان زمان دست به قلم شدن، مطالعات دامنهدارش را هم شروع کرده؛ «16 ساله بودم که شروع کردم به خواندن کتابهای فلسفی.
بعد به زبان و ادبیات عرب علاقهمند شدم و تا 20 سالگی فقط فلسفه و ادبیات عرب میخواندم؛ بعد حافظ، بعد سپهری و...». به فهرست علاقهمندیهای مستور، البته میتوان داستانهای کوتاه نویسندگان آمریکایی (نویسندگانی مثل جان چیور، جان آپدایک، آیزاک باشویس سینگر و جی.دی سلینجر که آثارشان عمدتا در «نیویورکر» منتشر میشد) را هم اضافه کرد. از میان این نویسندهها، البته ریموند کارور و سلینجر برای او جایگاه ویژهتری دارند؛ مستور تاکنون 2 مجموعه از داستانهای کارور («پاکتها» و «فاصله») را ترجمه کرده و در مصاحبهای هم در پاسخ به سؤال «دوست داشتید جای چه داستاننویسی میبودید؟» گفته: «دوست داشتم جای سلینجر بودم و «زویی» را مینوشتم».
مستور مدتی هم با سینما سر و کله زده و حتی چند فیلم کوتاه 8 میلیمتری ساخته. او از میان فیلمسازها، کیشلوفسکی را عمیقا میستاید و کتابی هم در مورد او زیر چاپ دارد. اولین مجموعه داستان مستور ـ «عشق روی پیادهرو» که اکثر داستانهای آن پیشتر در «کیان» منتشر شده بود ـ در سال 1377 درآمد. بعد «روی ماه خداوند را ببوس»(1379) درآمد که هنوز هم پرطرفدارترین کار اوست. مستور تعدادی داستان هم با کلیشه «چند روایت معتبر...» نوشته که در مجموعهای به همین نام آمده.
آخرین اثر داستانی او «استخوان خوک و دستهای جذامی» بوده که تا مدتها صحبتش بود محمد رحمانیان (نمایشنامهنویس و کارگردان) براساس آن، فیلمی با عنوان «هفت زمین و یک آسمان» بسازد که به علت اختلاف نظری که بین رحمانیان و بنیاد فارابی پیش آمد، ساختش منتفی شد.
مستور تعدادی هم آثار غیرداستانی دارد؛ کتابی تئوریک در زمینه داستان کوتاه با عنوان «مبانی داستان کوتاه»، مجموعه متنهایی که بر 40 عکس نوشته با عنوان «پرسه در حوالی زندگی» و نمایشنامه «دویدن در میدان تاریک مین» که این آخری، همین اواخر جنجالآفرین شد. کتاب را به عنوان یکی از آثار برگزیده جایزه دوسالانه ادبیات دفاع مقدس اعلام کردند و مستور دادش بلند شد که «این کتاب با جنگ هیچ ارتباطی ندارد و فقط در اسمش میدان مین آمده!». مستور یکی از پایههای اصلی برنامه «کتاب چهار» هم بود که به گپ و گفت پیرامون چهرههای برجسته ادبی و داستانهای کوتاه آنها میپرداخت.
بادبادکها اشتباه نمیکنند
محمد جباری: «این چیزها را نمیشه فهمید یا درک کرد یا حتی توضیح داد. به این چیزها میشه نزدیک شد یا اونها رو حس کرد و حتی در اونها حل شد اما هرگز نمیشه اونها رو حتی به اندازه ذرهای درک کرد و فهمید». این جمله علیرضا به یونس در قصه، کلید نسبتا خوبی است برای ورود به دنیای این داستان و اینکه چرا بعضیها این قدر از این کتاب خوششان میآید و بعضیها بدشان میآید. اگر به این داستان نزدیک شوید و آن را حس کنید و در آن حل بشوید، «روی ماه خداوند را ببوس» میتواند به یکی از محبوبترین داستانهای زندگیتان تبدیل شود ولی اگر این حس ایجاد نشود، آنوقت است که اشکالات دنیای داستان، مثل همه انتقادهای یونس به وضعیت آشفته دنیای دور و برمان و سؤال اصلیاش که «آیا خداوندی هست؟»، برای انکار کل کتاب کافی و منطقی به نظر میرسد.
اصلا اگر با چشم عقل با این داستان برخورد کنید، اینقدر موارد مصنوعی و تصادفی در فضای داستان وول میخورد که ارتباطتان را با آن قطع میکند. از همه واضحتر اینکه همه ریز و درشتهای داستان به صورت تابلویی به صف شدهاند تا دغدغه قهرمان قصه را تشدید کنند، از دختر مهرداد، جوانا که از آمریکا تلفنی سؤالهای فلسفی مثل اینکه خدا میتواند مادرش را شفا بدهد و مریضی خود همسر مهرداد، بگیرید تا دکتر پارسا که انگار خودکشی کرده تا یونس با کشف دلایل خودکشیاش، مشکل خودش را حل کند و حتی آن راننده تاکسی عارف مسلک و زنی که نام کتاب را بر زبان میراند.
این فهرست بلندبالا را میشود ادامه داد ولی نکته همان کلید اول یادداشت است. اگر دغدغه یونس را درک کرده باشید، اگر خودتان هم مدتها با این افکار دست و پنجه نرم کرده باشید، آنوقت در همان صفحه سوم کتاب، جمله «با خودم میگویم: خداوندی هست؟» روی سرتان خراب میشود. آنوقت است که دیگر مهم نیست چقدر اتفاقها تصادفی است یا شخصیتپردازیها کلیشهای است یا هزار چیز دیگر. آنوقت تنها چیزی که برایتان مهم میشود این است که نویسنده چطوری میخواهد جواب همه شبهههای یونس را جمع و جور کند و او و شما را به سلامت به نقطه پایان ماجرا برساند و از این گرداب نجات دهد.
آنوقت خوشتان میآید که همه اجزای ریز و درشت داستان در خدمت بال و پر دادن به این دغدغه هستند و مثلا خانم بنیادی، تصادفا نامه عاشقانه تاخورده دکتر پارسا را در کیفش دارد و نویسنده بدون وقت تلف کردن سر درست کردن اجزای قصه و مقدمهچینی، محتوای داستان را دنبال کرده. آنوقت است که دیالوگهای به ظاهر شعاری شخصیتها، حسابی به دلتان مینشیند. غیر از این باشد، این حرفهای علیرضا برایتان شعاری میشود نه تکاندهنده؛ «خداوند بعضیها نمیتونه حتی یه شغل ساده برای مومنش دست و پا کنه یا زکام سادهای رو بهبود بده چون مومن به چنین خداوندی، توقعاش از خداوندش از این مقدار بیشتر نیست». با این نگاه است که حرفهای سایه به یونس در فصل پایانی حتی اشکتان را در میآورد. آنوقت است که همراه بادبادک ته قصه، در آسمان رها میشوید.