اولین بازیکنی که از دور توی چشم میزند علیمنصوریان است؛ البته نه به خاطر اینکه کاپیتان است و نه حتی به خاطر آرایش مویش؛ او پالتوی نیمتنه قهوهایای به تن کرده که دور یقهاش خز دارد.
کلاه پشمی و عینک آفتابی «داش علی منصور» در کنار شلوار و کفش مشکیاش هم شده مزید بر علت که لباسش از دور چشم همه را دربیاورد. لبکلام، کاپیتان استقلال با گردن نهچندان بلندش شبیه پولدارهایی شده که هزارتا خدم و حشم کنارشان دارند و در فیلمهای مافیایی، نقشهای منفی را بازی میکنند. این نمایی است برای نیمساعت قبل از شروع تمرین تیم استقلال؛ تمرینی که در زمین شماره2 ورزشگاه آزادی برگزارشد.
دوروبریهایش خبرنگار و عکاس هستند. مثل همیشه اول با طرف مقابل طی میکند که مصاحبه، جنجالی و بهضرر استقلال نباشد؛ «یهوقت تو کار استقلال نذاریا...». تا زمانی که این جملات را بگوید لحنش جدی است و اخمهایش درهم اما بعد از شنیدن جواب مثبت خبرنگار، سریع لحنش تغییر میکند؛ «داداش بپرس، ما هم جواب میدیم».
صدایی از آن طرف بلند میشود و در ادامهاش امیرآبادی با جیغ و فریاد، دنبال یکی از بازیکنان میکند. پیروز قربانی و چند بازیکن دیگر هم نگاه میکنند و میخندند. معلوم نیست چه شده اما آن بازیکن شفیعی است و پاشنه استوکهایش را خوابانده و روی نوکپا سریع میدود. خندههای او نشان میدهد که موضوع یک شوخی است اما اخمهای امیرآبادی کاملا نشان میدهد که شوخی زیاد مؤدبانهای نبوده.
مصاحبه کاپیتان دیگر تمام شده و او پالتویش را درمیآورد. رختکن زمین تمرین شماره2 آزادی در حال ساخت است اما چون تمام نشده، بازیکنان هنوز پشت صندوق عقب، لباسهایشان را عوض میکنند.
«ساقبندهای منو کی دزدیده؟» این سؤال منصوریان عکسالعمل جالبی را بین بازیکنان برمیانگیزد. یکی از آنها آرام خم میشود و ساقبندهایش – ساقبند خودش - را زیر گرمکن پنهان میکند. همان موقع امیرحسین یوسفی با پژویش وارد پارکینگ میشود. «دیگه نمیخواد بگردین دزد رو پیدا کردم».
تا یوسفی پارک کند و پیاده شود، منصوریان به ماشین رسیده. «سلام علیآقا»؛ این را یوسفی میگوید و منصوریان جواب میدهد: «سلام، چرا ساقبندای منو دزدیدهای؟». یوسفی لبخندی میزند و قبل از اینکه بتواند بجنبد، کاپیتان در عقب ماشین را باز کرده و ساقبندها را از ساک یوسفی بیرون کشیده. التماسهای یوسفی فایدهای ندارد. کاپیتان امروز ساقبندش را جا گذاشته و بالاخره یکی باید جورش را بکشد.
ساعت 13:45
از زمان تمرین یک ربع میگذرد. همچنان از کریمی خبری نیست. برای سرمربی شاید کمی دیر باشد شاید هم نه. به هر حال بازیکنان وارد زمین شدهاند و با داد و فریاد، سپک تاکرا بازی میکنند. کسی حواسش بهدور و بر نیست اما ناصرخان با سوناتای مشکیاش وارد پارکینگ میشود.
او همچنان با فاصله، خوشتیپترین استقلالی تاریخ است. آرام از ماشین پیاده میشود و پالتوی مشکیاش را از روی صندلی عقب برمیدارد. برق واکس کفش چرمیاش از دور توی چشم میزند. حجازی شلوار پارچهای مشکی رنگی بهپا کرده و زیر کاپشن مشکیاش پیراهن سفید به تن دارد. او لبته کمی سرمایی است؛ برای همین، هم کاپشن بهتن کرده و هم پالتوش را برداشته.
او آرام از کنار ماشیناش جلو میآید و در حالی که عینک آفتابیاش را از چشم برداشته، با چند خبرنگار سلام و علیک میکند؛ «ناصرخان سرد شدهها» و جواب مدیر فنی استقلال هم در تایید این جمله است؛ «آره، برای همین پالتو آوردهام». به کنار زمین تمرین که میرسد، بازیکنان یکییکی صدای سلامشان بلند میشود و سوگلیها نزدیک میآیند و دست میدهند.
این هم یعنی بقیه مجبورند بیایند و دست بدهند یا حداقل از دور ابراز ارادات کنند. حجازی پیر شده؛ این را میشود از چین و چروکهای صورت ششتیغهاش متوجه شد اما همچنان صدایش کلفت است و از موضع بالا سخن میگوید تا کسی شک نکند که پیر شدن دلیلی برای تغییر کردن است. او البته نمیتواند از دست خبرنگاران و حاشیهها فرار کند و این هم ربطی به کلفتی صدا ندارد. «ببخشید آقای حجازی، آقای پروین گفتهاند که تیمملی هم این همه دستیار نمیخواهد.»
خبرنگاری که کلاه کاپشن آبیاش را به خاطر سرما روی چشمش کشیده، این سؤال را میپرسد. همه میدانند پروین این حرف را به خاطر این گفته که فیروز کریمی را زیر سؤال ببرد چون معمولا او با حجازی رابطه خوبی دارد اما به هر حال مدیرفنی باید جواب بدهد؛ «چون آقای پروین گفته، راست گفته».
حجازی بعد نگاه معنیداری به خبرنگار میکند که بفهماند اینگونه سؤالها را نپرسد اما خبرنگار سرش روی کاغذ است و توجهی به نگاههای مدیرفنی ندارد. با این همه، محمودنظر آنجا هست تا از حجازی دفاع کند.
او خبرنگاری قدیمی و استقلالی است که همیشه در تمرینها و کنفرانسهای مطبوعاتی حاضر است و معمولا اجازه نمیدهد کسی سربهسر سرمربی استقلال بگذارد؛ مخصوصا اگر ناصر حجازی باشد؛ «نه، دستیار اضافی نداریم، فقط آقای الهامی است و...». او دستیارها را میشمرد و اتفاقا به 8 – 7تا هم نزدیک میشود.
ساعت14
سمند مشکی بین داد و بیداد بازیکنان و همهمه خبرنگاران تا نزدیکی زمین میآید. رانندهاش ساکت الهامی (کمک مربی) است و در کنارش فیروز کریمی نشسته است. ماشین هنوز نایستاده که سرمربی در را باز میکند و بیرون میجهد. نیمساعت از شروع تمرین گذشته و بازیکنان در زمین و ناصرخان کنار زمین معطل او شدهاند.
اول سمت مدیرفنی میرود، احوالپرسی میکند و بعد لب زمین زانوهایش را بهزمین میزند. میگویند او خرافاتی است و اعتقاد دارد باید به زمین احترام گذاشت. حتی در تمرین قبلی وقتی دیده که موانع را در زمین فرو میکنند، اعتراض کرده و گفته دیگر نمیخواهد از چنین موانعی استفاده شود. خلاصه، بین بازیکنان میرود و آمادهشان میکند برای گرم کردن. از بگوبخندهای تمرین اول خبری نیست اما او چندان هم جدی به نظر نمیرسد.
بازیکنان به خط میشوند و شروع میکنند به دویدن و گرم کردن. آنها دستهایشان را به بالا، پایین و کنار میبرند و هر بار دست میزنند. این قسمت مهمی از تمرین است که کریمی روی آن تاکید دارد؛ «دستزدن شما نشانه زنده بودنه». این یعنی اینکه اگر دست نزنید مردهاید یا شاید هم منظورش این است که دستزدن نشانه زندگی است و بعد؛ «هر کی محکمتر دست بزنه، زندهتره». لبخند روی لب بازیکنان دوباره به خندههای بلند تبدیل میشود؛ البته همراه دست زدن و گرم کردن.
خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان از بیرون هماهنگ میکند که با فیروزخان مصاحبه بگیرد. کریمی هم قبول میکند اما به شرطی که چند دقیقهای صبر کند. چشم کریمی به یک پسر مشکیپوش میافتد. بعد از گرم کردن، او بازیکنان را دور از نگاه خبرنگاران و حجازی به سمت دیگر زمین میبرد تا توصیههای تاکتیکی را برای بازی ارائه دهد.
کاغذی را از جیب درمیآورد و بدون نگاه کردن به آن شروع میکند به توضیح دادن؛ «ما باید این بازی را ببریم اما دلیل نمیشود که از اول حمله کنیم. تاکتیک ما در این بازی ضدحمله است...». جمله دوم او تمام نشده که متوجه حضور عکاسان میشود و دیگر کسی نمیشنود که چه میگوید. بعد به کاغذ نگاه میکند و آرام برای هر نفر وظایفش را توضیح میدهد. هر چند دقیقه یک بار هم بازیکنان زیر خنده میزنند.
ساعت 14:30
مستاصل کنار زمین راه میرود و پشت سر هم با موبایلاش زنگ میزند. پسر
16 - 15 سالهای است که گرمکن مشکی پوشیده و از لباسش بهنظر میرسد که آمده تمرین کند. او تا پارکینگ میرود. موبایلاش را نگاه میکند و دوباره به کنار زمین برمیگردد. نگاه فیروز از دور به او میافتد و ورمزیار را صدا میکند؛ «بهاش بگو لخت شه بیاد تو...». صادق کنار زمین میآید، میگوید: «چرا تو نمیآی؟».
لحن ورمزیار محترمانه است. میگویند او پسر فتحاللهزاده است و لحن ورمزیار هم این مسئله را تایید میکند. پسر چشمی میگوید و ورمزیار برمیگردد وسط زمین. بالاخره موبایل کار میافتد و تماس برقرار میشود؛ «....آره، آره.... نه... الان دیگه همهشون آمدهاند بهغیر از دکتر...».
دیگر شکی وجود ندارد که او پسر فتحاللهزاده است و البته به قصد تمرین کردن و مانیتور کردن تمرین برای مدیرعامل استقلال به زمین آمده. بعد از گزارش، حسین فتحاللهزاده گرمکن را درمیآورد و به دستور ورمزیار شروع میکند به دویدن دور زمین.
دستورات تاکتیکی مربی دیگر تمام شده. بازیکنان وسط زمین دور سرمربی حلقه میزنند و بعد از چند دقیقهای آماده مراحل تاکتیکی میشوند. آنها به گروههای 4نفره تقسیم میشوند و با پاسکاری توپ را از این طرف زمین به آن طرف و بالعکس میبرند و به دروازه وحید طالبلو و رامین حسننژاد حمله میکنند.
کریمی هم بلندگوی سبزیفروشیاش را بهدست گرفته، با همه صحــبت میکند و به آنها تذکر میدهد که چه کاری درست است و چه کاری غلط.
صدای کرکننده یک موتور هوندا 125، حواس خبرنگاران را از بلندگو پرت میکند. داوود جورابلو با موتور آمده و کنار زمین ایستاده است. او رئیس لیدرهای تماشاگران استقلال است که رابطه خوبی هم با ناصرخان دارد. صورتش تپل است و ابروهای پرپشتش را برای کسانی که نمیشناسد، درهم کشیده.
بعضی خبرنگاران او را میشناسند و سلام علیکی با او دارند اما داوود چنان جوابشان را میدهد که اگر او را نشناسی، با ناصر حجازی اشتباهاش میگیری. او موتور را خاموش میکند و کنار ناصرخان میرود. بعد از احوالپرسی حدود 15دقیقهای کنار ناصرخان میایستد و کسی هم جرأت نمیکند نزدیک برود. اما ناگفته مشخص میشود که رهبر کسانی که گفته بودند در صورت برکناری حجازی خودسوزی میکنند، کیست. او کنار ناصرخان ایستاده و تخمه میشکند.
ساعت 15:30
گروههای 4نفره حالا 6نفره شدهاند؛ 2 بازیکن که کنار خط میدوند، 2 بازیکن بهعنوان هافبک پاسور در وسط زمین و 2 بازیکن در پست فوروارد. فیروز کریمی خودش هم لباسش را درآورده و کنار آرش برهانی بهعنوان فوروارد بازی میکند. او مدام در حال دویدن با مهاجمش صحبت میکند تا مشکل گلزنیاش را حل کند اما برهانی آن بازیکن روزهای اول نیست.
تأثیر فشارهای روانی روی حرکاتش مشخص است و اینگونه میشود که یکی از پرسروصداترین بازیکنان تمرین اول استقلال، امروز فقط در سکوت تمرین میکند. توپ در اختیار منصوریان قرار میگیرد. او به جباری پاس میدهد. «زیاد گوشه نرو، اینجوری باید زیاد بدوی.»
مربی دستور میدهد و جباری با یک پاس توپ را لب خط به نوازی میرساند. کریمی داد میزند؛ «لب خط یکضرب». محمد نوازی هم با یک ضرب توپ را به منیعی در سمت مقابل زمین میدهد و دوباره صدای کریمی شنیده میشود؛ «لب خطیها یک ضرب». یک ضرب منیعی توپ را به منصوریان میرساند و اینگونه نیمی از زمین طی میشود. کریمی داد میزند؛ «حالا...».
برهانی و کریمی استارت میزنند و ضربدری به سمت دروازه میروند. منصوریان توپ را روی پای برهانی میاندازد و او در حالی که توپ روی پایش است، آن را بیرون میزند. «خاک بر سرت!» این جمله را یکی از بازیکنان میگوید و البته هیچکس نمیخندد.
خبرنگار باشگاه خبرنگاران جوان کنار زمین بالبال میزند و فیروزخان بعد از چند دقیقهای که قولش را داده بود (حدود120دقیقه) کنار زمین میآید. او آماده مصاحبه میشود که ناگهان چشمش به ناصر حجازی میافتد.
سریع تعارف میکند؛ «ناصرخان شما چرا مصاحبه نمیکنید؟». این در حالی بود که خبرنگار تمام مدت آنجا ایستاده بود و پیشنهاد مصاحبه را هم به حجازی نداده بود. از سرمربی اصرار است و از مدیرفنی انکار؛ خلاصه که معلوم است کریمی نمیخواهد مقابل حجازی مصاحبه کند. او علامت پیروزی را به خبرنگار نشان میدهد و میگوید آخر تمرین میآیم اما وقتی تمرین تمام میشود هم از مصاحبه خبری نیست.