«ليلا رستگار» كه از ابتداي دوچرخه همركاب دوچرخه بوده و از شمارهي 128 تا 554 سكان هدايت دوچرخه را بهعنوان سردبير در دست داشت، بخشي جدانشدني از خاطرات مشترك دوچرخه و چند نسل از نوجوانان ديروز است.
اما نميشود فقط بهخاطر اينكه نوجوان امروز هستيد و به شمارههاي قديمي دوچرخه دسترسي نداريد، سرمقالههاي او را نخوانيد و از آنها لذت نبريد. براي خاطرهبازي نوجوانهاي ديروز و بهعنوان هديهاي به نوجوانهاي امروز، در اينجا دو سرمقالهي تأثيرگذار از او را برايتان آوردهايم.
اولين سرمقالهي او با امضاي «سردبير همهشكلي» خطاب به نوجوانهاست و اعتراض به اينكه چرا پس از رفتن سردبير خيالي و كچل دوچرخه (كه شوخيهاي آن را فريدون عموزادهخليلي مينوشت و ميتوانيد در همين ويژهنامه گفتوگويي را در اينباره با او بخوانيد)، جمعيت بچههاي اينشكلي، همهاش از آن سردبير حرف ميزنند و غصهي رفتن او را ميخورند و چرا سردبير تازه را مثل آن سردبير دوست ندارند.
سرمقالهي دوم هم دربارهي قورباغههاي سبز است. اين سرمقالهي محيطزيستي آنقدر تأثيرگذار بود كه تا شش هفت سال بعد از چاپ آن، همچنان نوجوانها براي دوچرخه و براي او قورباغه ميفرستادند. با اينكه حتي بيشترشان اين سرمقاله را نخوانده بودند و نميدانستند «جمعيت هواداران قورباغهها» از كجا در دوچرخه راه افتاده است.
يكي به داد اين سردبير مظلوم برسه! آخه گناه اين سردبير چي بوده كه مجبور شده سردبير يه نشريهي اينشكلي بشه كه قبلاً يه سردبير كچل اينشكلي داشته؟! آخه اين سردبير دردش رو به كي بگه؟
به نوجوونهاي 14سالهي اينشكلي كه همهي دردسرهاي اينشكلي رو شروع كردن؟ يا 15سالههاي اينشكلي كه هرروز يه چوب، زير آتيش شعلهور اينشكليها انداختن و آتيشش رو تندتر و تندترش كردن؟ شايد هم 16 و 17سالههاي اينشكلي كه هي رهنمود دادن و فرمايشها فرمودن؟
جون هركي دوست دارين، يكي به داد اين سردبير نهچندان جديد برسه! آخه بيانصافها! اين سردبير جديد كه در زمان سردبير اينشكلي معاون سردبير بود، حق آب و گل داره! آخه يعني چي كه سردبير بايد كچل باشه؟ يعني شما نوجوونهاي سخاوتمند، نميتونين چندتا دونه موي ناقابل رو اون هم از زير مقنعه ببينين؟
اصلاً يكي بگه چه معني داره كه سردبير بايد عمو باشه؟ حالا اگه سردبير خاله و عمه باشه، نميشه؟! اصلاً كي گفته كه سردبير بايد حتماً لنگدراز و بيقواره باشه؟ حالا اگه يه سردبيري يه كمي بيقواره نباشه [اسپند فراموش نشود!]، چرخ دنيا نميچرخه؟
اصلاً چه معني داره كه نوجوونها اينقدر، اون سردبير اينشكلي رو به رخ اين سردبير مظلوم بكشن؟
طرح سردبير كچل/ تصويرگري: نيما جمالي
خلاصه اينكه سر به سر اين سردبير بيشكل گذاشتين، اونم مجبور شد به سردبير همهشكلي تبديل بشه.
اين سردبير جديد، دست هرچي سردبيره از پشت بسته! يه قيافهاي داره كه عمراً جرئت كنين از قد و قوارهي سردبير اينشكلي پيشش حرف بزنين! چون هرتيكهي قد و قواره و شكل و شمايلش يه مدله، مدلي از يه نوجوون يه شكلي!
خلاصه بگم، سردبيرتون يه هيولاي همهشكلي ئه! خوشتيپ، مثل همهي شما، توپ مثل بعضي از شماها، نابغه مثل اندكي از شماها و «حرف نه...اره» مثل هيچكدوم از شما.
خوب ببينم، كي ميخواد جيك بزنه؟!
سردبير همهشكلي
1 آبانماه 1382، شمارهي 145 دوچرخه
- يه قورباغه با دو چشم درشت پر از احساس
به نظر من، تصوير يه قورباغه، يه قورباغه با دوتا چشم درشت پر از احساس، ميتونه عكس اول يه نشريهي نوجوون باشه. نظر تو چيه؟
يه قورباغه، فقط موجودي در گروه «جك و جونورا» [اينطوري كه يكي از همكاران دوچرخه ميگه] نيست. بهنظر من قورباغه، نشانهاي از موجودات زندهايه كه ما آدمها زندگيشون رو به هم ريختيم. بهعنوان يه هوادار محيطزيست، من واقعاً طرفدار قورباغهها هستم و بقيهي جك و جونورا؛ بس كه زندگي شون رو نابود كرديم.
چندسال پيش كه خبرنگار يه روزنامهي صبح بودم، يه روز خبري رسيد كه قورباغهها، روستايي رو محاصره كردن. قرعه به نام من خورد كه برم دنبال اين خبر؛ و چه روز غمانگيزي بود اون روز.
وقتي به منطقه رسيديم، قورباغهها همهجا به چشم ميخوردن؛ توي خونهها، توي چاهها و توي كوچههاي خاكي و...؛ قورباغهها انگار با جاريشدن آب بارون اومده بودن. كارشناساي محيطزيست هم براي اينكه سم رو وارد محيطزيست نكنن، با پمپ، آب كوچهها رو كشيدهبودن و قورباغههاي بيپناه، در پي آب، انگار كه رنگ خاك شده بودن.
هرجا كه پا ميذاشتيم، با جهش موجوداتي به هوا ميفهميديم كه داريم روي قورباغهها پا ميذاريم. اون روز من، خونوادههاي زيادي از قورباغهها رو ديدم كه زير سنگها با چشمهاي هراسان به ما نگاه ميكردن و انگار كمك ميخواستن.
من اون چشمها رو هرگز فراموش نميكنم. شايد براي همينه كه حق زيادي براي قورباغهها قائلم. اونقدر كه همكارم ميگه: «دوچرخه بهتره يه جمعيت هواداران قورباغه راه بندازه»
راستش رو بخواي، من كه بدم نميآد. براي همينه كه وقتي به عكس اين قورباغه ميرسم، قلبم انگار تندتر ميزنه و ميگم: «خودشه! اين عكس اول اين هفتهي ماست.» و باز شايد براي همينه كه وقتي به شعر «مريم وزيرنيا» ميرسم، اون رو براي صفحهي اول پيشنهاد ميدم: «قريادهاي بيصدايم را/ جز باد، كسي نشنيده است/ اكنون در فريادهايم تو را صدا ميزنم/...»
بهطور حتم مريم در زمان سرودن اين شعر به قورباغهها فكر نميكرده، ولي چي ميشه اگه ما به موجودات اطراف خودمون كمي مهربونتر نگاه كنيم؟
من كه ميگم اگه هيچكس نتونه به قورباغهها و جك و جونورا و محيطزيست، مهربون نگاه كنه، نوجوونها ميتونن...
پس اينبار كه يه قورباغه ديدي، يه جوري غير از هميشه بهش نگاه كن؛ شايد مثل دوچرخه، يه جايي، يه جاي مخصوص توي قلبت براي قورباغهها باز كردي!
به امتحانش ميارزه.
سردبير همهشكلي
6 آذرماه 1382، شمارهي 153 دوچرخه
تعدادي از قورباغههاي سبزي كه نوجوانهاي آن سالها براي دوچرخه فرستادند
نظر شما