بهگزارش همشهری، چند روز قبل زن بارداری که درد شدید زایمان داشت به بیمارستان آیتالله مدنی بجستان در استان خراسان رضوی منتقل شد. این سومین مرتبهای بود که این زن باردار شده بود و بررسیهای اولیه نشان میداد وضعیت وخیمی دارد و باید هرچه سریعتر به اتاق عمل منتقل شود. این در حالی بود که متخصص زنان و زایمان بیمارستان خودش یک روز قبل بهدلیل عودکردن آپاندیس جراحی شده و در بستر بود. لحظات به سرعت میگذشت و جان زن باردار و فرزندش در خطر بود.
یکی از گزینهها انتقال او به گناباد بود اما رسیدن به بیمارستان گناباد دستکم یک ساعت زمان نیاز داشت و از سوی دیگر معلوم نبود پذیرش و کارهای مقدماتی در آنجا چقدر طول میکشد. زن باردار از درد بهخودش میپیچید و همراهانش بیتابی میکردند. در این شرایط تیم پزشکی بیمارستان تصمیم دشواری گرفت.
آنها تصمیم گرفتند از متخصص زنان و زایمان که تازه آپاندیساش جراحی شده بود، کمک بگیرند. با اینکه او در حال استراحت بود و شرایط خوبی نداشت، اما وقتی فهمید جان زن باردار و فرزندش در خطر است، به هر زحمتی که بود خودش را به اتاق عمل رساند و با انجام عمل سزارین، نوزاد را به دنیا آورد. در آن لحظات هیچکس باورش نمیشد زنی که تا دقایقی قبل هیچکس امیدی به زایمان سالماش نداشت، زنده و نوزادش سالم است. به این ترتیب مادر و نوزادش به بخش زنان منتقل شدند.
- اولویت نجات بیمار است
«من یاد گرفتهام که در هر شرایطی نخستین اولویت نجات جان بیمار است.» این حرفهای دکتر هاجر عباسی، تنها پزشک زنان و زایمان بیمارستان بجستان است که جان زن باردار و فرزندش را نجات داد. او معتقد است در کار پزشکی نخستین اولویت نجات جان بیماران است. این پزشک وظیفهشناس در گفتوگو با همشهری جزئیات بیشتری از آنچه رخ داده را بازگو کرد.
- چند سال است کار پزشکی انجام میدهید و چه مدتی است در بجستان مشغول بهکار هستید ؟
من 31سال دارم و جراح و متخصص زنان و زایمان هستم. من تحصیلاتم را بهطور پیوسته ادامه دادم. 8سال دانشگاه تهران و 4سال هم دانشگاه شهید بهشتی و رتبه 10بورد تخصصی در سال 95 را کسب کردم. بعد از گذراندن دوره تخصصی از آبانماه سال گذشته برای گذراندن دوره طرح به شهرستان بجستان آمدم.
- درباره مشکل پزشکی که برای خودتان پیش آمده توضیح دهید.
عصر روز جمعه بهطور ناگهانی و بدون هیچ سابقهای دچار درد شکم شدم. یکی از پزشکان بیمارستان معاینهام کرد و گفت مشکوک به آپاندیس است. بیمارستان ما دستگاه سونوگرافی ندارد و مجبور شدم بروم بیمارستان گناباد. آنجا هم تشخیصشان آپاندیس بود.
باورم نمیشد که آپاندیس دارم. با خودم گفتم مگر میشود؟ رضایت دادم و برگشتم بجستان اما صبح شنبه حالم بد شد و اوضاعم حاد بود. به همین دلیل من را به بیمارستان گناباد منتقل کردند و جراحی شدم. پزشکان تشخیص دادند باید شب را در بیمارستان بمانم اما صبح یکشنبه به بیمارستان خودمان در بجستان منتقل شدم.
- آیا خانوادهتان از وضعیتی که داشتید، اطلاع داشتند؟
نه، به پدر و مادر و همسرم چیزی نگفته بودم. چون من از آنها دور هستم، ترسیدم نگران شوند. البته راستش را بخواهید خودم خیلی دلم گرفت که تنها در شهری غریب هستم. دوست داشتم عزیزانم کنارم بودند. اما بهخاطر طرحم مجبورم این شرایط را تحمل کنم. در دوره طرح باید 25روز بهطور کامل و شبانهروزی در بیمارستان باشم و 5روز میتوانم به تهران برگردم. این طرح برای من 48ماه است.
- درباره ماجرای زن بارداری که به بیمارستان منتقل شده بود، صحبت کنید.
ساعت 9صبح بود که به بیمارستان بجستان منتقل شدم. درد داشتم و وضعیتم مناسب نبود. حدود ساعت 11بود که متخصص بیهوشیمان تماس گرفت و گفت بیمار بد حالی را به بیمارستان منتقل کردهاند. او گفت این زن دچار درد شدیدی شده و خطر زیادی جان خودش و فرزندش را تهدید میکند.
در این شرایط این زن باید سزارین میشد اما بهجز من متخصص زنان و زایمان دیگری در بیمارستان نداشتیم. از طرفی امکان انتقال او به گناباد هم نبود و زمان کمی داشتیم. وقتی این شرایط را دیدم تصمیم گرفتم خودم دست بهکار شوم. چون درد داشتم همکارانم برایم مسکن تزریق کردند و همراه با تیم کوچک اما قویمان به اتاق عمل رفتیم. چون ممکن بود هنگام جراحی برای خودم مشکلی پیش بیاید از جراح عمومیمان خواستم همراهم باشد.
- زن باردار چه شرایطی داشت؟
او زنی 38ساله بود که برای سومین مرتبه باردار شده بود و حتما باید سزارین میشد و الا ممکن بود هم مادر و هم جنین جانشان را از دست بدهند. اما به لطف خدا عمل موفقیتآمیز بود. حدود 40دقیقه طول کشید و همه اقدامات بهطور کامل انجام شد و در نهایت نوزاد که پسر بود، به دنیا آمد.
- هنگام انجام جراحی برای خودتان مشکلی پیش نیامد؟
چون چند دقیقه قبل سرم و مسکن به من زده بودند، شرایطم سخت بود. با وجود این، همه تلاشم را انجام دادم. هیچکس نمیتواند استرس متخصص زنان و زایمان را درک کند. البته هر کسی هم بود همین کار را میکرد. در دوره آموزشی به ما یاد دادهاند که همیشه اولویت نجات جان بیمار است. خدا را شکر که توانستم این جراحی را به خوبی انجام دهم. البته بعد از آن خدا خدا میکردم که بیمار دیگری به بیمارستان مراجعه نکند چون دیگر توانی برایم باقی نمانده بود.
- حالا که این اتفاق افتاده و مادر و نوزاد سالم هستند، چه احساسی دارید؟
خیلی خوشحالم که توانستهام وظیفهام را به خوبی انجام دهم. در آن لحظات با اینکه خودم درد داشتم اما از خدا خواستم این توانایی را به من بدهد که به مادر و فرزندش کمک کنم. با وجود همه سختیهایی که شغلم دارد اما این موارد باعث میشود سختیها فراموش شود و انرژی بگیرم.
- حالا چند وقت است که از خانوادهتان دور هستید؟
همانطور که گفتم من 25روز در بیمارستان بجستان و 5روز در خانه خودم هستم. اما بهدلیل دوری مسیر گاهی نمیشود به خانه برگردم. یا گاهی اتفاقهای دیگری میافتد. مثلا وقتی زلزله سرپل ذهاب اتفاق افتاد، من بعد از 25روزی که باید در بجستان میماندم، 5روز زمان استراحتم را به سرپل ذهاب رفتم و در بیمارستان صحرایی آنجا کمک کردم. نمیشود پزشک باشی و قلبت برای بیماران نتپد.
نظر شما