روزنامه كيهان در ستون سرمقالهاش با تيتر«به سپیدهدم سوگند»نوشت:
در قرآن که کتاب انقلاب است، بارها «وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ...» آمده است. به این معنی که چه کسی ظالمتر است از کسیکه شهادتى از خدا را نزد خويش پوشيده دارد؟1 آیات خدا را تکذیب میکند.2 برخدا دروغ بندد تا از روى نادانى، مردم را گمراه كند؟3 آيات پروردگارش را برایش بخوانند و او رو برتابد و دستاورد پيشينه خود را فراموش كرده4 برخدا دروغ بندد يا چون حقّ به سوى او آيد آنرا تكذيب كند؟5 برخدا دروغ بست، و سخن راست را چون به سوى او آمد، دروغ پنداشت؟6 و.... و واقعاً چه کسی از آن کس که حق را پوشاند و باطل را بزک کرد، ظالمتر است؟ و چه کسی از آن کس که خوبیها را ندید و تنها بدیها را شمرد ناجوانمردتر است؟ و چه کسی بدتر از آن مدیر بیمسئولیتی است که پا بر اینهمه هزینه ملت و امام گذارد و دهان مخالفان را بر ملت گشود؟ و چه کسی بدتر از آن کسی است که حق را دانست و تنهایش گذارد و سکوت کرد.
انقلاب اسلامی ایران که سیونهمین 22 بهمناش را جشن میگیریم، باوجود کاستیها و کمبودهایی که هست و شرایطی که دارد، در تاریخ ایران دورهای درخشان و قابل دفاع است و درجهان امروز حکومتی موفق. حکومتی که با استقلال از قدرتها، بدون تجاوز به کشورها و با اتکا به قدرت مردم خود و تواناییهای جوانانش توانسته است از تقریباً هیچ پهلوی، به استوار نمودن زیرساختهای مهم حکومتی برسد. عرصات مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نظامی که مهمترین عناصر ساختار یک نظامند، با وجود هجمههای بینظیری که تحمل میکنند، اصلاً قابل مقایسه با دوره پهلوی نیستند. منصفانه آن است که به دور از هیاهوی رسانهای و تبلیغات مغرضانه، معدل گرفته شود تا مشخص گردد ایران پهلوی زده، کجا بود و ایران اسلامی امروز کجاست؟ داشتههای آن زمان چه بود و ثروت امروز چههاست؟
کشوری که دهها هزار مستشار مفتخور، امورش را در دست داشتند و چون امرا بر شاه و کشور مسلط بودند، چگونه میتوانست ادعای استقلال کند؟ از کنفرانس شاه، به ایران آمدند و تصمیم گرفتند و رفتند، باید دانست که عزتی در دربار آریامهری نبود. ورود خفت بار حتی دنده پنج هواپیما از خارج کجا و ساخت موشکهای نقطهزن امروز کجا؟ خیل بیسوادان آن زمان کجا و انبوه تحصیل کردگان امروز کجا؟ هنر آن زمان که به زور پول و پاداش، برای دیدن و شنیدنش مهمان خارجی میآوردند کجا و هنرهای اصلی و اصیل مذهبی، ادبی، تجسمی، نمایشی، موسیقی و... که باوجود ضعفهایش، خود میبویند و جهانی شدهاند کجا؟ زمانی خیل پزشکان هندی و بنگلادشی، تا جزئیترین طبابتهای مردم را عهدهدار بودند و عمل آپاندیس مسئله مردم بود اما امروز گردشگری سلامت و جراحیهای پیچیده مغز و قلب و پیوند اعضاء برنامه عادی کشور است. خاطرات خوش مردم شبهای عیدی بود که برنج و گوشت میخوردند و امروز، قوت غالب برنج شده و سبد خالی از آن، حساسیت زاست.
آنکه میگفت کوروش آرام بخواب برای آن بود که بحرین را واگذارد و کشور را به تاراج دهد و ثروت به یغما بَرَد. در آن زمان خاندانی به مردم حکومت میکرد که صدر تاذیلش در فساد غوطه ور بودند و امروز مردم خود حاکمان و مسئولینشان را انتخاب میکنند. هرچند که گاهی در میان انتخاب شدگان، دزدان مردم فریبی نیز هستند که اعتماد مردم را به یغما میبرند ولی قاطبه نظام بر مبنای درستی و حمایت از مردم است و در راه پیشرفت کشور. اگر گاهی توافقی کاغذی باوعده سرخرمن، حرکت شتابان را کند و مختل کرد، ولی مردم نشان دادند که در سایهاشارات رهبری، فراتر از مسئولین ساده دل، مقدرات را فهمیدهاند و درصدد رفع غفلت آنها برآمدهاند و شاخ آمریکای دروغگو را شکسته اند، نه برخی مسئولینی که هنوز پیام انقلاب مردم را نفهمیدهاند و ندانستهاند اگرچه وضعیت اقتصادی مردم در رژیم شاه، خوب نبود ولی هدف انقلاب مردم نیز اقتصادی نبود و هدف، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود.
امام خمینی که آمریکا را شیطان بزرگ میخواند، از کینه محض، نبود، از چراغ حکمتی الهی بود، که مختص معصومین و مردان خداست و سخن گفتن از معصوم بودن و نبودن و جایز بودن انتقاد از آنها، به ادبیات کودکان میماند. آمریکا شیطان بزرگ است و به قولش امیدی نیست. این پیام انقلاب بود که تاکنون مردم بارها آنرا دیدند. عبرتها زیاد است و چه میشود کرد وقتی عبرت گیرنده کم است. عاقبت شاه مخلوع و صدام ملعون و فراعنه مفلوک مصر و تونس و یمن و لیبی و... همه عبرتی است دیدنی از آن چیزی که حکیم الهی در خشت خام میدید و کدخداثنایان در آینه نمیدیدند. آمریکا بهغیر از اینکه شیطان بزرگ است و درستی در او نیست، محور شرارت و اصل رذالت است و هرکه به او تکیه کرد افتاد و هرکه برخلاف خط امام راحل و امام حاضرِ مردم، به او اعتماد کرد و الماس داد، نصیبش تقریباً هیچِ شکلات شد. کار شیطان ارزانخری عزت است و تزیین ذلت. و انقلاب، آمریکای واقعی را به جهاننمایاند و لقب شیطان بزرگ را تا ابد به گردنش آویخت.
مردهشورانی که چهره زباله نشسته شاه را تطهیر میکنند کسانیاند که جنازه منافقین را شستوشو میدادند و چهره شیطانی آمریکا را بزک میکنند. در دوران وابستگی مفرط پهلوی، سخن از دروازه تمدن و ژاندارم منطقه و صنعتی شدن و... بیشتر به یک مردم فریبی و شوخی سبک میماند که جدای از شیطنت آن، حکایت از حافظه کوتاه مدت تاریخی دارد. اینها بماند که دروازه تمدن بودن افتخار نیست، تمدن ساختن افتخار است همانگونه که ژاندارم منطقه شدن با سلاح وارداتی، هنر نیست. چه کسی در جهان به آلسعودی که مردم یمن را زندهخواری میکند غبطه میخورد؟ چه کسی به رژیم رو به مرگ صهیونی حسادت میکند؟ چه کسی به وابستگی و مزدوری نمره میدهد؟ هنر آن است که ایران دارد. احیاء روحیه عزت میان مسلمین و مستضعفین و تکثیر هستههای مقاومت در منطقه و جهان، هنری است که مردان خداییِ خورشید و ماه انقلاب آفریدهاند و قدرتی که به واسطه آن، امنیت و آرامش ملت ایران تأمین گشته از آنهاست و از مدافعین عزیز حرم که خدایشان عزت دهد که اگرنبودند امید وآرزوهای مردم برباد میرفت.
اینها از برکت انقلاب اسلامی شماست، مردم. یاد کنید از این نعمتها که به برکت خون دل و حنجر عزیزانتان به دست آمده. قدر این نعمات را بدانید که در جهان کیمیاست. ایران امروز جزیره ثباتی است که پناهگاه کشتیهای طوفانزده جهان است. خواب راحت ما، هدیه بیداریهای رزمندگان و دانشمندانی است که فرزندان شمایند. عزت امروزمان هدیه عزیزانی است که در گلزارهای شهدا خفتهاند. مدعیان اغتشاشگری که شعار جانم فدای ایران سر میدهند، پهلوان پنبههای کوچههای خلوتند. مثل آنها که عمری با ملی گرایی مردم را فریب میدادند و دربرابر صدام وحشی، به آغوش غربگریختند یا آنها که... اینها کاسبند و به انقلاب نامحرمند و به تعبیر امام راحل«آنها که در خارج و خارج صف بودهاند و الان وارد صف شدهاند هیچ حقی در این نهضت ندارند و نظر آنها هیچ اعتباری ندارد».7 چراکه انقلاب متعلق به کسانی است که در معرکهاند و از خود میپرسند برای انقلاب چه کردیم، نه آنها که همیشه در کمر سفره مینشینند و به چپ و راست دست میرسانند و نق میزنند که انقلاب برای ما چه کرده؟
به سپیدهدم سوگند و به شبهای دهگانه... و به شب چون رو به رفتن نهد. آيا اين سوگندها برای خردمند كافى نیست؟ آيا نديدهاى كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟8 و با آنانکه چون عاد و فرعون ستم میکردند؟ به 1439 سال مبارزه سوگند، و به جوانهایی که چون سرو و صنوبر به زمین افتادند و به تنهای تکیده پدران و چشمان خشکیده مادران شهدا و به زنان بیوه و قبرستانهای آبادِ از جنایت دشمن و به ورق ورق تاریخ خونبارِ مقلدان خمینی از سال 42 تا 17 شهریور و شهدای باشرف ترور و تا شهیدان گلگون کفن دفاع مقدس و تا شهدای فتنه و مدافعان حرم و تا سربازان وطن که هرگاه دلاوری به زمین افتاد، سلحشوری بهپا خاست و به وعدههای خدا به مجاهدان صادق و به جهاد راهپیمایان 22بهمن سوگند که از راه خمینی و شهیدانش و خامنهای و بسیجیانش، قدمی خلاف برنمی داریم و راه رفته را برنمی گردیم و در دفاع از انقلاب اسلامی، این یکی دوساعت به صبح مانده را نیز نمیخوابیم و هنوز سرباز اسلامیم. باید بروم، هرچه شود، گو بشو و باش/ بگذار که اینجاده خطر داشته باشد.
- برادريها و همراهيها
الياس حضرتي در ستون سرمقاله روزنامه اعتماد نوشت:
در آستانه چهل سالگي انقلاب اسلامي ايستادهايم. ٣٩ سال پيش، زحمات انقلابيون نتيجه داد و طومار دوهزار و پانصد سال سلطنت برچيده شد. تجارب ناكامي مشروطه، تلخكامي بيستوهشتم مرداد سيودو و قيام مذهبي پانزدهم خرداد به كار مردم و انقلابيها آمد و پيروزي شيرين و باورنكردني بيست و دوم بهمن پنجاهوهفت را رقم زد. يكبار ديگر تاريخ نشان داد كه با وحدت كلمه، با خيرخواهي و همراهي و فداكاري، با همت و حميت و همراهي ملي و فطانت و هوشياري و صدق گفتار و كردار رهبران ميتوان طعم شيرين پيروزي قريبالوقوع را چشيد. انقلاب عرصهاي بود تا برادريها و همراهيها و فداكاريها را به منصه ظهور برساند. طوايف مختلف فكري و فرهنگي و اجتماعي وسياسي كنار هم گرد آمدند، دست به دست هم دادند، هدف مشتركشان را- كه همانا مقابله با استبداد و حاكميت دين واخلاق بود- پي گرفتند و شاه و حاميانش را منهزم كردند. انقلاب اسلامي فرصت مباركي پديد آورد تا مصلحان و نيكانديشان به جهانيان ثابت كنند كه براي مبارزه با استبداد و خشونت و ميليتاريسم نيازي به خشونت و مقابله به مثل نيست. ما با مشت جلوي گلوله ايستاديم و با رفق و مدارا، زورگويان را به عقب رانديم و با حضور ملي و ميليوني نقشههاي شوم ايادي امپرياليسم را نقش برآب كرديم. هنوز در آلبوم انقلاب ميتوان عكسهايي را ديد كه مردم به ارتشيان تفنگ به دست گل ميدهند و رانندههاي تانك را كه مظهر خشونتند درآغوش ميگيرند.
در همان روزهايي كه شاه دستش به خون جوانان اين سرزمين آلوده شد و مطالبات حقطلبانه مردم را با گلوله جواب داد و با اعمال خشونت بيجا انقلابيها را عصباني كرده بود، امام خميني همه را دعوت به آرامش و خويشتنداري كرد و گفت كه رمز پيروزي در وحدت كلمه است نه مبارزات مسلحانه و چريكي. وحدت كلمه در آن روزها و در آغازين سالهاي جمهوري اسلامي شعار و تعارف نبود. زير سايه پر مهر پيرمردي عارفپيشه و فقيهي حقمدار، جا براي همه مبارزين بود. سيماي دوستداشتني پدري مهربان كه در آن التهاب بيمثل و مانند به درخت سيبي در روستاي نوفللوشاتو تكيه زده بود دلهاي ملتهب انقلابيها را آرام ميكرد و به آنها اطمينان ميداد كه هيچ ظلمي پايدار نميماند: انالباطل كان زهوقا. حتي يادآوري آن روزهاي سرنوشتساز كاممان را شيرين ميكند و برادريها و مواسات و همدليها و همزبانيها را در خاطرمان زنده ميكند. قطار انقلاب به پيش ميرفت و هركس كه با ما در هدف و بيان مشترك بود، ميتوانست انقلاب را همراهي كند و به برادرانش ياري رساند. بودند كساني كه از همان دقايق اول پيروزي صلاي تكروي سردادند و انحصارطلبي پيشه كردند و استبداد و خودمحوريشان را رنگ و لعاب انقلابي زدند... كه كفر از شرم يار من مسلمانوار ميآيد. اما امام خميني هيچگاه از شعار اطمينانبخش «همه با هم» كوتاه نيامد و همواره در برابر انحصارطلبي ايستاد و خودش و مسوولان و دستاندركاران انقلاب را تذكر ميداد كه مبادا مردم را از ياد ببريم، مبادا طعم قدرت در كاممان خوش بنشيند و مبادا به همان مسيري برويم كه شاه رفت... امام به فراست دريافته بودند كه اگر وحدت كلمه را قرباني مطامع شخصي و گروهي خود كنيم انقلاب و نظام جمهوري اسلامي آسيب ميبيند و اين فرصت درخشان و مغتنمي كه براي مسلمانان و مستضعفان فراهم آمده از بين ميرود. ما نهتنها مسوول حفظ و حراست از انقلاب و جمهوري اسلامي هستيم بلكه بايد جوابگوي اسلام و مسلمانان نيز باشيم...
حالا كه با جشن و شادماني وارد چهل سالگي انقلاب ميشويم بهتر است از گلهگذاري اجتناب و آسيبشناسي را نيز به فرصتي ديگر موكول كنيم اما از اتفاق در چنين ايامي و در ضمن مرور خاطرات انقلاب و يادآوري عبور از بحرانها مخاطرات ريز و درشت، عهد و ميثاق انقلابي حكم ميكند كه اهداف انقلاب و شيوههاي مرضيه برادري را يادآوري كنيم. خصوصا در اين سالها كه دوستان انقلاب در حصر و تنهايي به سر ميبرند بر ما فرض است كه اهداف متعالي انقلاب و عهد نخستين جمهوري اسلامي را به يكديگر يادآور شويم و بگوييم كه آزادي و اصلاح و مبارزه با انحصار و استبداد، شعار و تزيين انقلاب و نظام نيستند بلكه جزو لوازم ذاتي حياتي هردو به حساب ميآيند و بدون آنها درخت انقلاب به بار نخواهد نشست. لازم است با رعايت صلح و مودت و در نظر گرفتن مصالح كشور و حرمت نهادن به السابقون در آستانه چهل سالگي انقلاب با امام، با شهدا و با آرمانهاي بلند انقلاب اسلامي تجديدعهد كنيم و مشفقانه بكوشيم تا دوباره آزاديخواهان و مصلحان و حقطلبان را در زير سايه وحدت و ولايت گرد هم آوريم.
از همه طرفداران انقلاب اسلامي و از همه كساني كه براي اعتلا و استقرار نظام اسلامي زحمت كشيدهاند و هزينه دادهاند دعوت ميكنم تا در راهپيمايي روز بيست و دوم بهمن حضور به هم رسانند و ياد امام و شهيدان را گرامي بدارند و با حضور قدرتمند خود پيام روشني به دشمنان انقلاب بدهند.
- آسیاب به نوبت نبود
احمد غلامی . سردبیر در ستون سرمقاله روزنامه شرق نوشت:
هیچ تصویری از اجساد آن سه نفر در ذهن ندارم. تصمیمم این بود آنان را همانطور که بار آخر دیده بودم به یاد بسپارم. خرداد 76 بود که دو نفرشان را دیدم؛ رسول و محمود. با رویکارآمدن دولت اصلاحات به سیاست بازگشته بودند، نه به متناش به حاشیهاش، مثل همه ما بودند که دولت اصلاحات را نوعی تحقق رؤیاهایمان میدیديم؛ تحقق آزادی و ادامه انقلاب اسلامي سال 57 که دلمان برایش میتپید. یکی از آن سه نفر، عضو جنبش مسلمانان مبارز (جاما) بود و دیگری چریک فدایی خلق، نمیدانم اقلیت بود یا اکثریت و دیگری رفیق این دو نفر، عضو هیچ دارودستهای نبود. رسول جامایی بود و سرش درد میکرد برای بحث و بحث. بیش از آنکه حرفی بزند، شنونده بود. به حرفهای طرف مقابل دقیق گوش میداد و اگر نکتهای در حرفهایش میدید و به نظرش درست میرسید، تأییدش میکرد و میگفت: «همینه، آره درست میگی!» این تاکتیکاش بود.
با این کار به طرفش اعتمادبهنفس میداد تا او را بیشتر با عقاید سیاسی خودش همدل کند. رسول در انتهای دهه 60 چندسالی زندانی، و سپس آزاد شد. بعد از آزادی برگشت به ولایتشان اطراف شیراز و کشاورزی کرد. محمود، فدایی بود. چنان تند حرف میزد که نمیتوانستی حرفهایش را دنبال کنی. باید روی هوا آنها را میقاپیدی و خودت سرهمشان میکردی. همهچیز را یکجا میگفت، انگار وقت تنگ است و قرار است فردا بمیرد. خودِ خودش بود، و با باوری راسخ فکر میکرد همه باید راهی را بروند که او میرود. وجه مشترک او با رسول این بود که هردو دلشان میخواست آنطور که خودشان دوست دارند بمیرند. او را زودتر از رسول دستگیر کردند و دیرتر، آزادش. آزاد که شد کسی باورش نمیشد آزاد شده باشد. دیگر کمحرف شده بود. به چشمهایت زل میزد. نمیخواست تو را نسبت به موضوعی متقاعد کند، اما در عمق چشمهایش هنوز برق باور و اشتیاق موج میزد و با اینکه خاموش بود در درونش فریاد میزد کاری باید کرد تا دیر نشده. سومی امیر بود، عضو هیچ دارودسته سیاسیای نبود، به زندان هم نیفتاد اما وضعیتاش تراژیکتر از رفقایش بود. دوستی با آنان برایش گران تمام شده بود، هرجا میرفت کار کند، بعد از چندروزی که دستش بند شده بود، صدایش میزدند و به بهانهای عذرش را میخواستند. بار اول و دوم بهانهها را جدی میگرفت و خودش را سرزنش میکرد. بعد یکی آب پاکی را ریخت روی دستش و گفت: «بیخود دنبال کار دولتی نباش، هرجا بروی توی تحقیقات محلی رد میشوی!». باورش برای امیر سخت بود که همسایهها بدش را بگویند و ناکارش کنند. دیگر تلاش نکرد جایی برود و دور کار دولتی را قلم گرفت و نشست کنج بقالی پدرش که نبش کوچه شهید یاسمی بود.
پشت پیشخوان کتاب میخواند، وقتش را میکشت تا ببیند چه سرنوشتی در انتظارش است که سید از در آمد تو و گفت: «چی میخونی؟» گفت: «کتاب!» سید گفت: «کور نیستم، میبینم که کتاب ضالّهست!» امیر خودش را جمعوجور کرد و کتاب را گذاشت پشت پیشخوان، سید گفت: «چی توش نوشته؟» امير گفت: «مفصله!» سید گفت: «یه خردش رو بخون... » تلاش کرد بر خودش مسلط باشد، زانوهایش از ترس میلرزید. سید گفت: «لال شدی؟» امير گفت: «کتاب توکویل درباره انقلاب فرانسهست!» سید گفت: «توکویل کیه، بخون ببینم چی زر میزنه...» «قبول دارم که برای انقلاب فوریه کاری نکردم. اما با وجود این، میخواهم این انقلاب، انقلابی صادقانه و متعهد باشد، چراکه آرزو دارم، این آخرین انقلاب باشد، میدانم که تنها انقلابی متعهد میتواند تداوم داشته باشد، انقلابی که از چیزی دفاع نکند، انقلابی که از همان لحظه تولد عقیم باشد، انقلابی که ویران کند بیآنکه بسازد، هیچ نمیکند، جز زادن انقلاب بعدی...» امير احساس کرد تنها نیست، رسول و محمود هم همراهیاش میکنند. چشمهای سید از خشم گشاد شده بود. با صدای بلند گفت: «بچههای مردم دارند تو جبهه کشته میشوند تو نشستهای کنج مغازه دم از انقلاب میزنی!» امیر گفت: «نمیگذارند بروم جبهه!» سید کیسه خریدش را برداشت و با غیظ از مغازه بیرون رفت. دو هفته بعد، امیر را صدا زدند، رفت جبهه و برگشت. دوباره رفت جبهه و برگشت. بار سوم طولانیتر رفت جبهه و برگشت. حالوهوایش عوض شده بود. دوباره رفت جبهه و دیگر برنگشت. او یکی از این چهرههایی است که من جسدش را ندیدم تا همانطور که پشت پیشخوان نشسته و کتاب میخواند در ذهنم بماند. رسول و محمود در دوم خرداد 76 با شوق به سیاست بازگشتند، تا یکبار دیگر بخت خودشان را در سیاست امتحان کنند اما بخت با آنان یار نبود، نه در جبهه جان باختند و نه فرصت آن را پیدا کردند تا بر سر عقیده خود جان بدهند. با اینکه میخواستند مرگشان را خودشان انتخاب کنند، مرگ آنان را آنگونه که میخواست انتخاب کرد و هر دو با هم در تصادفی در جاده جان خود را از دست دادند. آسیاب به نوبت نبود. ما پارهای از آدمهای دیگریم. آن سه نفر رفتند و تصویرشان زنده ماند. ما هم میرویم، تصویر ما چگونه زنده خواهد ماند!
نظر شما