داستان، زیاد پیچیده نبود تا وقتی که مانیتورهای شهری و سیمای اصفهان، چهره آفتابسوخته مردی را نشان دادند که با شایعههای ساختگی مردم، «زودیاک» اصفهانیها شد.
همه چیز هم زیر سر یکی از همان اراذل و اوباشی بود که گرفتنشان، صدای بعضیها را درآورده بود و از نوع برخورد نیروی انتظامی با آنها، انتقاد میکردند. یکی از همین اراذل و اوباش، سایه توهم و شایعه را مثل ابرهای پت و پهن همین فصل، بر آسمان فیروزهای اصفهان گستراند. حالا دیگر وقت آن رسیده که نور اتاق را پایین بیاورید.
گوشهایتان را با یک موسیقی آمیخته با اضطراب شرمنده کنید و چشمهایتان را ببندید. کلوزآپ مردی را تصور کنید، 27ساله که باد، موهای خرماییاش را بههم ریخته و تفنگی که تا چند ثانیه دیگر شلیک میکند. تضمینی داده نمیشود که اگر چشم باز کردید، او پشت سرتان نباشد...به همین خوبی، به همین بدی و به همین زشتی...
نقل مجالس اصفهان، این روزها شیرینی و تلخی خودش را دارد. «قاتل» و همه آنچه راجع به او میدانند و نمیدانند و میتوانند تصور کنند و نمیتوانند، بهترین دلیل دورهم جمع شدنها در اصفهان است.
تخیل مردم این شهر این روزها بیش از پیش بهکار افتاده و آشی را برای کاظمخان شفیعی ـ قاتل مسلح ـ پخته که در هیچ قوطی عطاریای پیدا نمیشود. بازار شایعه و دروغ و توهم آنقدر سکه شده که دیگر جایی برای واقعیت باقی نگذاشته است.
ماجرای سوءقصد به جان یکی از ماموران نیروی انتظامی در اصفهان و بهدنبال آن قتل یک توریست فرانسوی، فقط در حد یک خبر و گزارش باقی نماند. نیروی انتظامی برای بهتر پیشبردن برنامههایش در دستگیری این قاتل، عکسهایش را در سطح مدارس، تاکسیها و مغازهها پخش کرد.
برنامههای سیمای اصفهان، هر چند ساعت یک بار قطع میشد و تصویر قاتل را با مشخصات کامل نشان میداد و مانیتورهای شهری نیز اطلاعیههای هشداردهندهای را به اهالی اصفهان گوشزد میکردند. حالا دیگر قضیه جدی بود؛ قاتل مسلح در شهر میچرخید و بیم کشتهشدن و از دست دادن و حتی دیدن یک قتل، سراپای مردم را فرا گرفت.
این روزها رابطه میان ترس و تخیل در اصفهان آنقدر مستقیم شده که با تزریق فقط کمی دیگر ترس و اضطراب و احساس ناامنی به مردم، میتوان منتظر خلق یک «صد سال تنهایی» ششسیلندر شد!
خبر این بود
ساعت 14:30 دهم آذرماه، یکی از اهالی چهارباغ اصفهان با مرکز فوریتهای پلیسی 110 تماس گرفت؛ «الو...دادا اینجا تو کیوسک سر خیابون آمادگاه، یکی اومدس و این افسره رو با گوله زدس...». ستوان علیرضا انصاریان بلافاصله به بیمارستان منتقل شد.
ماموران در محل حادثه حاضر شدند و برگهای را پیدا کردند که قاتل، برای ادامه ندادن به چنین جنایتهایی، خواستار آزادی همدستان و عدم مجازات آنها شده بود. همان ابتدا گوشیهای موبایل همه گرفته شد تا کسی از صحنهها فیلمبرداری نکند.
شاهدان هر کدام چیزی میگفتند؛ «یه هیکل داشت مثل هرکول»، «موهایش بلند بود»، «پرید پشت یک هوندای قرمز و در رفت»، «چشماش مشکی بود»، «مو نداشت»، «صورتش را پوشونده بود» و... بالاخره معلوم شد متهم فراری مرد جوانی است که از ترک یک موتورسیکلت هوندای قرمز پیاده شده و پس از ورود به مقر افسر پلیس واقع در خیابان چهارباغ، سر آمادگاه، او را هدف گلوله قرار داده و بعد هم همراه همدستش فرار کرده است. با اطلاعات بهدست آمده، چهره متهمان متواری به صورت رایانهای ترسیم شد. آلبوم مجرمان حرفهای، چهرهای شبیه تصویر رایانهای در خود جای داده بود.
کاظم شفیعی، شناخته شد؛ از بستگان یکی از اعضای دستگیرشده شبکه دزدان مسلح؛ همانها که دست به چندین فقره سرقت مسلحانه از بانکها و طلافروشیها و نیز قتل چند نفر زده بودند؛ کسی که یکی از اعضای فراری باند بزرگ سرقت مسلحانه در مرودشت بوده است و نیروی انتظامی، برادرش را همین چند وقت پیش دستگیر کرده بود.
تحقیقات پلیسی همچنان ادامه داشت تا اینکه قتل یک توریست فرانسوی به نام ژولین فان وایسبرگ در ترمینال جی به نیروی انتظامی اصفهان اعلام شد. کاظم، عصر روز یکشنبه (18آذر) این گردشگر فرانسوی را جلوی چشمان همسر رومانیاییاش به ضرب یک گلوله کشته بود؛ درست در همان ساعتی که هفته پیش به کیوسک پلیس حمله کرده بود. این بار یک پیکان سفیدرنگ، قاتل را به محل حادثه آورده بود.
بلافاصله شورای امنیت استان اصفهان تشکیل جلسه داد و قرار شد عکس و مشخصات جانی خطرناک، در تلویزیون استانی به نمایش درآید تا افرادی که از محل اختفای او اطلاع دارند، موضوع را به پلیس گزارش دهند. ماموران پلیس در اصفهان به حالت آمادهباش درآمدند و راههای ورودی و خروجی، تحت کنترل شدید امنیتی درآمد.
کمکم مشخص شد که ضارب، همراه با مادر 45ساله و برادر 16سالهاش همکاری میکند و عکس آن دو نیز منتشر شد.
حالا دیگر اطلاعیهها جان میداد برای زهرهترک شدن؛ «سارق و قاتل مسلح، تحت تعقیب نیروی انتظامی؛ فردی 27ساله اهل استان فارس و دارای 175سانتیمتر قد و هیکلی متوسط با موهای کوتاه و خرمایی رنگ و چهرهای روستایی با لهجه ترک قشقایی که با مادر 45ساله و 2برادر 16 و 22ساله خود در سطح شهر تردد مینمایند. شهروندان عزیز، هرگونه اطلاعات از این مجرمین را به شماره110 اعلام نمایند. بهفردی که متهمان را شناسایی کند، هدیه نفیسی از سوی فرماندهی انتظامی استان اصفهان اهداء میگردد.» شایدهمه چیز از این هدیه نفیس شروع شد...
ای نامه که میروی به سویش
- میگویند 20میلیون تومانه
- نه بابا، 25میلیون تومان
- 50تومان روی شاخشه...
- نفیس؟ لابد یهربع سکه میدهند!
شاید یکی از موارد نادری که برای پیدا کردن یک مجرم، در ایران هدیه گذاشته شده، این بار بوده است.
نمونهاش را در فیلمهای وسترن و کارتونهایی مثل لوک خوششانس و کارآگاه گجت دیدهاید؛ یک کله با چشمهای ورقلمبیده و یک عدد گنده پاییناش با یک علامت دلار، روبهرویش. به همان اندازهای که شهر را ترس فراگرفت، شایعه هم غوغا میکرد؛ از اینکه در نامه چه نوشته تا اینکه توریست فرانسوی عازم خور و بیابانک برای شترسواری بوده یا یزد برای تحقیقات علمی. آمار کشتهشدهها در ذهن شایعهساز مردم مثل برق بالا میرفت؛ به حدی که از کشته، پشته ساخته میشد! تعداد مقتولان از 3نفر شروع شد و به
15ر- 14نفر رسید.
یکی میگفت قاتل گفته 300مامور نیروی انتظامی را میکشد و کسی آن طرف پوزخند میزد که ای بابا، اینها همه شایعه است...30نفر! همه ادعا میکردند که با چشمهای خودشان دیدهاند که کسی گوشهای تیر خورده افتاده و خیلیها هم متن نامه بر جای مانده در کیوسک پلیس را با ذهنشان نوشتند؛ «همدستهای من را آزاد کنید؛ اگرنه روزی 3 نفر را میکشم.»، «3 قشر از دست من در امان نخواهند بود؛ توریست، دانشجو و نیروی انتظامی.»، «سلام. فکر نمیکنید خیلی نامردیه که من دستتنها دزدی مسلحانه کنم؟»، «ای نامه که میروی به سویش...از جانب من بکوب رویش...» ایستگاههای ایست بازرسی در سطح شهر فعال شدند و تلویزیون مدام از مردم میخواست که «فرزندانشان را در نیروی انتظامی یاری رسانند تا این مجرم مسلح دستگیر شود».
حالا دیگر همه جا حرف قاتل بود. همه آدمها به نوعی به کاظم شفیعی شباهت دارند. موی خرمایی، چشمهای تیره، قد 175سانتیمتری و هیکل متوسط، چیزی است که در ایران فراوان یافت میشود.
یکی میگوید قبل از کشتن، تلفن میزند و اعلام میکند چه کسی را کجا خواهد کشت! تقریبا همه با چشمهای خودشان دیدهاند که به یک نفر شلیک کرده و جیم زده است! خیلیها هم که از درسهای دوران دبستان، فقط با پطرس فداکار حال کردهاند، ادعا میکنند که دویدهاند، حتی پیراهنش را هم گرفتهاند اما؛ «زورش زیاد بود و در رفت...»! آقا کاظم در آژانس هواپیمایی فلان خیابان، سوپر شبانهروزی فلان محله و سر کوچه مامانماینای همه دیده شده و خلاصه دست زبلخان را از پشت بسته است.
در این میان، تلفنهای فوریتهای پلیسی 110، راه و بیراه زنگ میخورد. خردهحسابهای شخصی، آرزوی پلیس شدن و علاقههای دوران کودکی به قهرمانبازی، بهترین بهانهها برای این امر هستند. یکی میگوید همسایه طبقه چهارم در مجتمعشان حتما ربطی به قاتل دارد؛ چون 6ماه است پول شارژ را نداده. یکی باجناقاش را 16ساله معرفی میکند و دیگری مدعی است قاتل، کچل است؛ چون طلبکارش مدتهاست از بیمویی رنج میبرد.
زنها در اماناند
«بچههای خوابگاهی فقط میآیند کلاس و سریع برمیگردند خوابگاه، بیچارهها جرأت ندارند بیایند بیرون. میگویند دیشب نزدیک دانشگاه اصفهان یک دانشجوی پسر را کشته. بقیه دانشجوها تا چند ساعت جرأت نمیکردند پایشان را از دانشگاه بیرون بگذارند...» مریم.م، دانشجوی دانشگاه آزاد نجفآباد از واهمههایی میگوید که به دل همه افتاده؛ انگار در دل همه مردم اصفهان این روزها رخت میشویند.
در این میان، جای شکر یک دلخوشی برایش باقی است؛ «خدا را شکر. فقط مردها را میکشد. با زنها کاری ندارد!». لباس ضدگلوله، صدا خفهکن و رادارهای پیشرفته هم از آن داراییهایی است که شایعهها برای کاظم شفیعی ساختهاند. فروشگاههای مختلف در اصفهان حوالی ساعت 21 یا 22 تعطیل میکنند و طلافروشیها، طلاهای کمی را پشت ویترین خود میچینند. عدهای هم بیکار نماندهاند و از خانه شایعههای خود را روی سایتهای اینترنتی ارسال میکنند، «دیشب ساعت11 در میدان انقلاب هم یک نفر دیگر را کشت. قاتل گفته روز چهارشنبه قصد دارد یک دانشجو را اطراف دروازه شیراز به قتل برساند.
بچهها مواظب خودتان باشید. این قاتل خیلی کلهخر است. ترنم - اصفهان»، «کمک! ما اینجا در خطریم. نجاتمان بدهید! پرویز – اصفهان». اساماسهای اصفهانیها هم همین موضوع را هدف قرار داد و خیلی زود جوکها حواله ذهنهای ترسزده شد؛ «لطفا اگر دانشجو هستید عدد یک، اگر توریست هستید عدد2، اگر پلیس هستید عدد 3 و اگر هیچکدام نیستید، عدد4 را ارسال کنید. از اینکه مرا در تهیه بهاندازه و غیربیرویه گلوله کمک میکنید، ممنونم! دوست شما، کاظم».
بود، هست، خواهد بود
پرسش خیلی از خبرنگاران و مردم این بود که اگر قتلهای مجدد این مجرم، شایعهای بیش نبوده، چرا با پخش تصویر او و مادر و برادرش، رعب و وحشت و احساس ناامنی در سطح شهر بهوجود آورده شد؟ اما همیشه قرار نیست اتفاقاتی در سطح کلان رخ دهد تا اقداماتی اساسی برای رفع آن صورت گیرد. کافی است یادمان بیاید که خفاش شب، همان کسی بود که میشد جرأت قتلهای مجدد را با اعلام عمومی به مردم و شناساندن چهرهاش، از او گرفت.
اما این اتفاق نیفتاد و آمار جنایتهای او روز به روز بالا رفت. تجربههایی از این دست، شاید بهترین آینه عبرت برای نیروی انتظامی باشد. از طرف دیگر، بازیهای پلیسی و رسانهای کردن یک امر، آنقدر هم که ما فکر میکنیم، بیمحابا نیست.
گاه ایجاد رعب و وحشت به صورت موقت در دل مردم به نتیجهای که از این قضیه گرفته میشود، میارزد. معاون سیاسی - امنیتی استانداری اصفهان هم به همین هوشیاری اشاره میکند: «پس از این حوادث، نیروهای امنیتی و اطلاعاتی به صورت آشکار و پنهان در تمامی نقاط شهر مستقر شدند تا عرصه بر این جانی تنگ شود».
مجید نادرالاصلی امنیت اصفهان را از دست رفته نمیداند که بخواهند آن را برگردانند؛ «در حال حاضر، ماموران نظامی و انتظامی بیش از گذشته در شهر مستقر هستند تا با ناامن کردن فضا برای افرادی که قصد تخلف در شهر را دارند، زمینه را برای هرگونه تحرکات خلاف قانون از بین ببرند».همه اینها در حالی است که برخلاف تمام شایعات، پلیس همچنان تاکید میکند که متهم تا حالا فقط یک نفر را به قتل رسانــده. همـــان توریست فرانسوی را.