با هم، همهي کلاغها داد زدند
اي بيخبران! فرار، انسان آمد
هر آدم بيخبر به من ضربه زده
از ناحيهي كمر به من ضربه زده
در طالع من اين چه تقاصي است خدا
هر شاخه شده تبر، به من ضربه زده
تنگ است دلم براي رقصيدن باد
ميسوزم از ظلم، خدايا فرياد
اي آنکه مرا زغال کردي امروز
يک روز تو هم تقاص پس خواهي داد
ايمان شعبان
17ساله از بروجرد
- خواب
وقتي خواب بودي، آمدم
وقت بيداريام رفتي!
بودنت فقط يك خواب بود!
مهشين عسگري، 13ساله
خبرنگار افتخاري از پرديس
- در تاكسي
حتي
رانندهي تاكسي هم
باور نميكند رفتنت را
هربار ميپرسد
يك نفر؟
نگار فرهمند
15ساله از مشهد
- راز
حرفي نگفته دارم
سالهاست پنهانش کردهام
سرم را مياندازم زمين
به چشمان کسي خيره نميشوم
زهرا وطن دوست، 16ساله
خبرنگار افتخاري از رشت
- برگرد
بعد از رفتنت
تمام بدبختيها قافيه شدند
برگرد و دوباره
خوشبختي را برايم رديف كن
بهنام عبداللهي، 16ساله
خبرنگار افتخاري از تبريز
- سؤال
باران که ميبارد،
ردّ پاي قطرهها را دنبال ميکنم
به رنگين کمانت خواهم رسيد يا نه؟
مهديهسادات بنيادي، 15ساله
خبرنگار افتخاري از تهران
- جاي خالي
قاب عکسهاي ويترين مغازهها
خاليبودنشان را
به رخ ميکشند
قاب عکس اتاق من
نبودن تو را
کوثر مزيناني، 16ساله
خبرنگار افتخاري از سمنان
- درياي توفاني
راه طولاني
قايقران
خسته از بغضهاي درد
و موج ها
چشمههاي تازهي دلتنگي او
افسانه پورآذر ، 13ساله
خبرنگار افتخاري از بهارستان
تصويرگري: فرزانه قاطعي از تهران
نظر شما