پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۹۷ - ۲۲:۱۱
۰ نفر

اگر در مهمانی‌ها مسیرمان به صحبت پدرها خورده باشد و خاطرات نوجوانی‌شان را شنیده باشیم، همه‌شان دردهای مشترکی دارند؛

دوچرخه شماره ۹۱۶

از 13 يا 14سالگي شروع به کار کرده‌اند، از قلدر محل کتک خورده‌اند، گل هندوانه سهمشان نشده و پايشان را جلوي بزرگ‌ترشان دراز نکرده‌اند. بعد هم با نگاهي تأسف‌بار به شما خيره مي‌شوند و چند نفري نوچ‌نوچ‌کنان سر تکان مي‌دهند.

اگر پدربزرگ در جمع باشد، تمام صحبت‌هاي پدر نقض مي‌شود و با انتقادات کوبنده از رفتار بي‌مبالات پدر در نوجواني فضا را عوض مي‌کند.

مادر‌ها هم جاي خود دارند. همگي از بدو تولد کدبانو بوده‌اند و اگر جوراب برادر‌ها را جمع نمي‌کردند، کل خانواده در سيلي از جوراب نشسته غرق مي‌شد. مي‌پختند، مي‌شستند و از سر چشمه آب مي‌آوردند. پس از گفتن اين‌ها نوچ‌نوچ‌کنان به بي‌هنري شما مي‌خندند.

اين اتفاق تا جايي ادامه پيدا مي‌کند که جوان‌ترين مادر خانواده (22 سال دارد!) از مشقت‌هاي دوران نوجواني‌اش براي دختر دوساله‌اش مي‌گويد و تأکيد دارد: «زمان ما کجا اين‌جوري بودن بچه‌ها؟»

ما نوجوانان گاهي از شنيدن اين همه تفاخر حس سرخوردگي مي‌کنيم و پشيمان از سبک زندگي‌مان، به سراغ کاري مي‌رويم. (شما بگو ساده‌ترين کار!)

انتقادات از لحظه‌ي اول هجوم مي‌آورند که: تو بلد نيستي. نمي‌خواد دست بزني. نمي‌توني. خرابش مي‌کني و... يا مثل دوربين مداربسته، آن‌قدر بالاي سرت زوم مي‌کنند كه بالأخره ضعفي در کارت پيدا ‌كنند و...

بله، نوجوان‌جان! اين حرف‌ها طبيعي است. يا بايد براي اثبات اين‌که پنچر‌گيري بلدي و مي‌تواني خانه را جمع‌وجور کني، بجنگي تا ديگر نوچ‌نوچ نشنوي يا مثل اينجانب بنشيني به تايپ کردن و با غرغرهاي از ما بهترون‌ها کنار بيايي!

 

ريحانه نعمت‌الهي از تهران

تصويرگري: زينب علي‌سرلك، 15ساله

خبرنگار افتخاري از تهران

کد خبر 400191

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha