شنبه ۸ دی ۱۳۸۶ - ۱۳:۳۷
۰ نفر

ناهید جعفرپورکامی: حتماً تا به حال سوار یکی از اتوبوس‌های شرکت واحد شده یا حداقل دیگران را در حالی که سوار یکی از اتوبوس‌ها هستند، دیده‌اید.

حتی ممکن است در روز لحظاتی از وقت خود را در یکی از ایستگاه‌های اتوبوس به استراحت بپردازید؛ اما گاهی اوقات این‌قدر دیدن اتوبوس‌ها در سطح شهر برایتان عادی می‌شوند که متوجه نمی‌شوید آنچه به عنوان اتوبوس، با تمام ویژگی‌هایش در ذهن شما وجود دارد، با آنچه دیگران در این‌باره فکر می‌کنند، کمی متفاوت است و آنقدر خود را گرفتار مسائل روزمره کرده‌اید که یادتان می‌رود با دیدن اتوبوس،‌به جذابیت‌های دیگر، غیر از صف‌های طولانی و فشار جمعیت وگرمای مناطق حاره در داخل اتوبوس‌ها فکر کنید.

اول رویت، بعد خرید

در یکی از روزهای خدا، در حالی که به بلیت  خود نگاه می‌کنید تا مطمئن شوید تاریخ استفاده از آن نگذشته است، به انتهای صف اتوبوس می‌دوید و می‌توانید خوشحال باشید؛ زیرا برای مسیری که خیلی‌ها با پرداخت 300-200تومان طی می‌کنند شما تنها 20تومان می‌پردازید و آنچه بر شادی شما می‌افزاید این است که دو تا اتوبوس خالی سر می‌رسد و امیدوار می‌شوید تا جایی  برای  نشستن‌تان باقی بماند.

صبر می‌کنید تا نوبت سوار شدن به شما برسد و مسلما از امیدوار بودن خود پشیمان نیستید. آخر اتوبوس، روی بالاترین و بزرگ ترین صندلی،‌درست روی موتور اتوبوس می‌نشیند. اتوبوس به راه می‌افتد.

هرچند هوا خیلی گرم به نظر می‌رسد ولی بالا و پایین رفتن صندلی به یاری کمک فنرها، تحمل این گرما را آسان تر می‌کند و باعث می‌شود فکر کنید روی صندلی یکی از اسباب‌بازی‌های شهر بازی هستید؛ به خصوص که دست‌فرمان راننده محترم،‌ مهر تاییدی براین تصور است.

اتوبوس همچنان در مسیر هر روز خود حرکت می‌کند و در ایستگاه‌های مشخص شده نیش ترمزی می‌زند تا مسافران پیاده یا سوار شوند. متأسفانه یا خوشبختانه آدم خوش صحبتی کنار شما ننشسته است؛ برای همین به آنچه برایتان مهم است فکر می‌کنید.

در همین حال صدایی شما را به اتوبوس برمی‌گرداند.« اول رؤیت، بعد خرید. خانم‌ها و آقایون محترم؛ اسکاچ خارجی در رنگ‌های متنوع 200تومان. از خریدتون پشیمون نمی‌شید.»

اینها را مردی بلند قدو چهارشانه با صدایی کلفت و با آهنگی خاص می‌گوید. کیسه‌ای بزرگ پر از اسکاچ‌های رنگی در دست دارد و با دادن اسکاچ به هر یک از مشتری‌هایش «خدا بده برکت» می‌گوید و منتظر مشتری بعد می‌شود. خیلی طول نمی‌کشد که نیاز عده‌ای از بندگان خدا رفع می‌شود و مرد اسکاچ فروش با رضایت از روزی خدا، در یکی از ایستگاه‌ها پیاده می‌شود.

راه، با موسیقی

هنوز خیلی به پایان راه مانده. چراغ قرمزها و ترافیک ناشی از ازدحام ماشین‌های کوچک و بزرگ هم، دست به دست هم داد‌ه‌اند تا راه طولانی‌تر شود. اتوبوس کنار یکی دیگر از ایستگاه‌ها نگه می‌دارد و شما به مردمی که در ایستگاه منتظرند، نگاه می‌کنید.

جمعیت براساس قانون فشار،‌سعی می‌کنند تا مصرانه وارد اتوبوس شوند و کم و بیش هم در این زمینه موفقند چون آنقدر اتوبوس‌ها با برکت‌اند که هیچ‌کس را ناامید نمی‌کنند.

از در عقب قسمت آقایان، 2پسربچه کوچک سوار می‌شوند. یکی از آنها ضرب می‌زند و دیگری شروع به خواندن می‌کند:«تو جون منی مادر، تو عمر منی مادر،‌بی‌تو گل زردم...»

و همین طور ادامه می‌دهد تا تمام شعرها و ترانه‌هایی را که بلد است بخواند، بعد خواننده کوچولو، لابه‌لای جمعیت داخل اتوبوس حرکت می‌کند و با گرفتن کمی پول، از مردم مهربان که به او پاداش صدای نه چندان خوبش را می‌دهند تشکر می‌کند و در ایستگاه بعدی پیاده می‌شوند. قطعا این روز یکی از به یادماندنی‌ترین روزهای زندگی شما خواهد بود و خود فکر می‌کنید که اتوبوس آنقدرها هم که به نظر می‌رسد خسته کننده نیست.

طبابت از نوع اتوبوسی‌اش

نزدیک به جایی که شما نشسته‌اید، 2نفر آنقدر بلند بلند حرف می‌زنند که ناخودآگاه برمی‌گردید به آنها نگاه می‌کنید. بحث طبق معمول در مورد لاغری و دوا و درمان است.

«الکی چه پولی می‌خوای بدی؛ خیلی ویزیت دکترا ارزونه؟! من خودم از این راهی که بهت می‌گم 12کیلو کم کردم.» و نسخه‌ای را که طبق آن عمل کرده، برای مخاطبش می‌پیچد و با هم شماره تلفن و آدرس رد و بدل می‌کنند.

خانم دکتر! همه را از معلوماتش بهره‌مند می‌کند و آنقدر در این زمینه تجربه دارد تا به هر سؤالی پاسخ بدهد. در این موقع خدا را شکر می‌کنید که کسالتی ندارید و سعی می‌کنید با دیدن مناظر بیرون اتوبوس، به چیزهای بهتری فکر کنید.

کد خبر 40360

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز