فریدون صدیقی: خورشید بی‌تاب بود، سایه لرزان بود که غروب سرک می‌کشید، ابر عبوس بود که باران آمد و چتر روسری شد و یا شب مهتاب‌رو بود.

فریدون صدیقی

در همه این اوقات من او را دیده‌ام زلف چین در چین، پوست گندمی با چشمانی کنجکاو که بیشتر شبیه بچه‌های دلبر و دلنشین فیلم‌های سینمایی است. دست در دست مادر، خرامان می‌رود. باید سه‌ساله باشد. مادر اما بیش از 40سال دارد گرچه طراوت جوان‌ترها را دارد. لابد چون رودخانه، رودخانه را به جریان می‌اندازد و یعنی این موفرفری است که مثل قاصدک رهاشده در نسیم، مادرخوانده را چالاک و جوان کرده است. موفرفری بچه پرورشگاه است. این را خودش نمی‌داند، شما هم به او نگویید! بزرگ‌تر که شد حتما این راز را خواهد شنید.

تعداد مادرخوانده‌ها در روزگار تجرد دختران بالای 30سال و بانوان مطلقه بسیار و همچنان رو به افزایش است؛ چون جمع پرشماری از اینان دلبرانه داوطلب بغل‌بوسه و بغل‌خواب نوزادان دختر هستند. اتفاقی نبود شاید کنجکاوی حرفه‌ای من بود که مادر موفرفری را اندک اندک به راهی بردم تا بگوید گندمی دخترخوانده اوست. راست این است بچه‌ها که نازنین‌تر از گل و معصوم‌تر از ماهی هستند سزاوار هرگونه حمایت‌اند.

تبسم نرم و قهقهه گرم بچه‌ها به روی ما مثل نفس تازه کردن در غبار است. نگاه کنید آنکه پاکشان از مدرسه پسرانه بیرون می‌آید، هیچ‌کس منتظر او نیست به‌جز خودش که کفش تنگ، پای راستش را می‌زند و او باید دردمندانه دستکم 250متر برود تا به خانه برسد. کسی منتظر او نیست. مادر، خانه کارگر است، پدر گم شده و خواهر و برادر بزرگتر کمیاب هستند. شاید نشود برای او کاری کرد اما شما که شمایید و سخی‌تر از آفتاب‌اید می‌توانید دست بر سر کودکی بکشید که نامش می‌تواند امید یا آرزو باشد. مگر نگفته‌اند راه‌های رسیدن به خدا بسیار است.

با چه قیدی بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز
سؤال می‌کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می‌کنی این‌بار هم دهان، که هنوز ...

آن سال‌های بسی دورتر از امسال که عمرش در چگالی زمان به دقیقه اکنون، به هزار سال می‌رسد من که دبستانی و پس از آن بودم در محله‌های دور و نزدیک نشنیدم کودکی بی‌سرپرست باشد تا پدر و مادری فرزندخوانده‌ای را در آغوش بگیرند. آقای پدر یا دست در دست کودک خود داشت و یا اصلا کودک نداشت، چون غیرت و تعصب اجازه نمی‌داد بچه‌ای را به فرزندی بپذیرد و اگر بودند زوج‌های بی‌محصول که کودکی پا به پای آنان می‌رفت، بی‌تردید از دیاری به دیار دیگر کوچ کرده بودند.

با این‌همه کم بودند سرراهی‌ها و ناتوانانی که کارشان به زایشگاه بکشد و اگر می‌کشید عموما سروسامان می‌گرفتند. پس گاه با زنان و یا مردانی تربیت‌شده پرورشگاه در گفت‌وشنود بودیم که از رنگ و زنگ خرافه‌ها و کج‌تابی‌ها واهمه‌ای به خود راه نداده بودند؛ چون در گذر عمر نامتوازن، متوازن شده بودند. مثل پرتقال پیوندی که طعم و عطر دلاویزی دارد، مثل حوض آبی که ماهی قرمز در کمال خونسردی در آن غلت می‌زند چون می‌داند زیر چتر درخت انجیر هر گربه بازیگوشی توسری انجیری می‌خورد! مثل کوچه بن‌بستی که می‌داند روزی انتظارش به پایان می‌رسد و سر از خیابان درمی‌آورد و خیابان به جاده می‌رسد.

در سیاهی چشم‌هایت فرورفته‌ام
و دیگر نمی‌دانم
جاده به کجا می‌پیچد
فقط می‌دانم که رودی مثل عشق
در دلم جاری شده است

حالا و اکنون‌ها کودکان بی‌سرپرست بسیار بیشتر از هزار سال پیش هستند. هرچقدر که هستند خوشبختانه داوطلبان پذیرش بسیارند؛ یعنی هر کودک بی‌سرپرست هفت‌ونیم داوطلب بغل‌بوسه دارد. این را سازمان بهزیستی می‌گوید و نیز توضیح می‌دهد چه کسانی می‌توانند فرزندپذیر باشند. خرسندی آن است ایام دانا و واقع‌بین شده است.

پس بدیهی است کسی از ما یا کسانی از ما در رویارویی با کودک‌خوانده‌ها و مادرها و پدرهای‌شان از تعجب، کت‌مان را پشت‌رو نمی‌پوشیم و یا با دمپایی سرکار نمی‌رویم. ارتباطات نوین جهانی، فرهنگ خود را می‌سازد. جوانان امروز تفاوتی هزارساله با جوانان سه دهه پیش دارند.

«تئوما» 10ساله مادرخوانده موجهی دارد 48-47ساله پزشک علوم آزمایشگاهی که 15سال پیش از همسرش جداشده و «تئوما»ی یک‌ونیم‌ساله را به فرزندی قبول کرده است. من تئوما و مادرخوانده‌اش را دیده‌ام. تئوما همکلاسی و دوست نوه من لیلیان است در سرزمینی آن‌دورهای بسیار. لیلیان و همه همکلاسی‌های او می‌دانند تئو فرزندخوانده است و پای هیچ مشکلی درمیان نیست.

راست این است که دنیای امروز برای همه پرسش‌ها پاسخ دارد، مثل قناری که می‌داند بهار فصل عاشقی است. مثل سیب که دوست می‌دارد زیر دندان گاز بخورد تا این که کارد بی‌رحمانه پوستش را بکند. اصلا مثل همه فرزندخوانده‌ها که صورت‌شان را گلخند پر کرده است.

دختری رسید در کش و قوس ملیح ماه
زل زد، نشست زیر نگاه صریح ماه
دستی کنار برکه‌ی روشن به آب زد
افتاد باز هم برشی بر ضریح ماه

  • شعرها به‌ترتیب از محمدسعید میرزایی، ابراهیم گورچایلی و غلامرضا بروسان
کد خبر 403893

برچسب‌ها

دیدگاه خوانندگان امروز

پر بیننده‌ترین خبر امروز

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha