فرمانروایی که به گفته لردکرزن وزیر امور خارجه بریتانیای کبیر در فاصله قتل نادر تا آن زمان مقتدرترین پادشاه ایران به شمار میرفت. درباره قتل ناصرالدین شاه گزارش های فراوانی نوشته شده که اکثر آنها خالی از اعتبار است و جنبه داستانی آن بر حقیقت ماجرا غلبه دارد.
در این میان گزارش کلنل کاساکوفسکی فرمانده بریگاد قزاق ایران که در سالهای بعد به درجه جنرالی رسید و در جنگ های روس و ژاپن در خاور دور کشته شد و یادداشت های میرزا علی خان امین الدوله که در زمان مظفرالدین شاه به مقام صدارت رسید سندیت بیشتری دارد. و بدین جهت گزارش کاساکوفسکی به عنوان فرمانده قزاق نمیتوانست گزارش سطحی و سست باشد.
زیرا یکی از وظایف کاساکوفسکی در تهران گزارش وقایع مهم ایران به شاهزاده اعظم جانشین امپراتور روس در تفلیس بوده است و اگر گزارشی خلاف واقع به تفلیس فرستاده میشد، اگر با سایر گزارشهای سازمانهای جاسوسی روسیه تزاری در تهران تطبیق نمیکرد کاساکوفسکی مورد مؤاخذه قرار میگرفت.
توضیح آنکه بریگاد قزاق ایران بخشی از ارتش سواره نظام ایران بود که فرماندهان آن طبق قراردادی میان ایران و امپراتوری روسیه تزاری از طرف شاهزاده اعظم جانشین امپراتور در ایالت قفقاز تعیین و به تهران اعزام میگردید.کاساکوفسکی که حدود 13 سال در ایران فرماندهی بریگاد قزاق همایونی را بر عهده داشت این واقعه را به (گراندوک اعظم) جانشین امپراتور در ستاد ارتش قفقاز چنین گزارش میدهد:
«ساعت دو و ربع بعد از ظهر جنرال غلامحسین خان پیشخدمت اعلیحضرت در نهایت پریشانی حال و گرد آلود با لب های خشکیده از اسب به پائین پرید و دوان دوان وارد دفترخانه بریگاد قزاق شد. جنرال نفس زنان اظهار داشت که به دستور صدر اعظم از شاه عبدالعظیم تا اینجا تاخته ام. در حین انجام نماز به جان اعلیحضرت سوء قصد شد. الساعه مشغول هستند که اعلیحضرت را به هوش آورده و خون ریزی را متوقف سازند. مقرر گردیده است فعلاً تا مراجعت اعلی حضرت حفظ نظم شهر را سردار اکرم ،نظام الدوله و شما بر عهده بگیرید. همزمان قاصدی هم از طرف (صاحب جمع) سر رسید و دستخط صدراعظم را به مضمون زیر به دستم داد:
کلنل کاساکوفسکی به عهده شما محول میشود که قزاق ها را احضار و در شهر به گشت بگمارید تا از بروز اغتشاش جلوگیری به عمل آید. انشا الله عصر به شهر میآئیم. به حمداله طوری نشده و ذات شهریاری کاملاً سلامت میباشند.
فوراً به اطلاع عامه برسانید که سفیر کبیر دولت عثمانی که قرار بود چند روز دیگر به تهران وارد گردد، بر خلاف انتظار، ساعتی بعد به تهران وارد خواهد شد.نظر به اینکه در حال حاضر در شهر تهران نفرات قشونی آماده برای استقبال حضرت اشرف (منیف پاشا) سفیر کبیر عثمانی وجود ندارد، لذا چنین مقرر فرمودند که به فوریت کلیه نفرات را جمع آوری و با توپخانه و موزیک و تحت فرماندهی خود فیالفور به استقبال سفیر کبیر بشتابیم. وقتی به قصر رسیدم شاه را به تهران آورده بودند.
قسمتی از اسکادرون (گردان) را بلافاصله برای حراست سفارت روس در صورت بروز اغتشاشات اعزام نمودم. صدر اعظم به محض اینکه چشمش به من افتاد مرا به کناری کشید و امر نمود که حفاظت شهر را به عهده بگیرم. نکته قابل توجه این بود که صدر اعظم ابهت و متانت همیشگی خود و خونسردی خویش را به وضع اعجاب آوری حفظ کرده بود و اما نایب السلطنه (کامران میرزا)پسر شاه، پیش از آنکه من سخنی بگویم، خطاب به من چنین گفت :( وحشت آور است. درست به قلب اصابت کرده).
در آن لحظه مسئولیت سنگینی را که به عهده من محول شده بود در نظر آورده و با توجه به خصومت پایداری که فیمابین نایب السلطنه و صدر اعظم حتی در زمان حیات شاه وجود داشت و اینکه شخصاً نیز اطمینانی به نایب السلطنه نداشتم بدون اندکی تردید همانجا بلافاصله گفتم: «در وضع حساس کنونی من نمی توانم از دو مقام دستور بگیرم. بنابراین تقاضا دارم معین فرمائید به چه شخصی جهت دریافت اوامر بایستی مراجعه نمایم؟»
در این ضمن آقای (شچگلوف) کاردار دولت امپراتوری روس به همراهی مترجم سفارت (گریگورویچ) به دربار آمد.در تکمیل گزارش قبلی خود، کلیه ما وقع را به اطلاع کاردار رساندم، آقای کاردار پس از مذاکره با صدر اعظم تائید نمود که من با قبول مسئولیت حفاظت پایتخت بایستی منحصراً برای اخذ دستور به صدراعظم مراجعه نمایم. من نیم ساعت دیگر در دربار توقف نموده و در این مدت این مطالب را شنیدم:
شاه به مناسبت روز جمعه، به حضرت عبدالعظیم رفته و قبل از چاشت، روانه حرم میشود. اطرافیان شاه پیشنهاد میکنند که شاه قبل از رفتن به حرم ناهار میل کند، ولی شاه قبول ننموده گفته است که نماز بیش از ده دقیقه طول نمی کشد و بهتر است بعد از نماز ناهار بخورد. در این وقت اگرچه چیزی که سبب سوءظنش شود در میان نبوده معذالک اطرافیان شاه تحت تاثیر یک حس باطنی پیشنهاد میکنند که قبلاً همه زائرین را از حرم بیرون کنند.
شاه جواب میدهد که دلش میخواهد به همراه دیگر مردم زیارت نماید. هنگامی که شاه در کنار ضریح بود، شخصی ملبس به لباده فراخ ایرانی،عریضه به دست، به شاه نزدیک میگردد. در آستین فراخ لباده اش رولوری (اسلحه کمری که شش فشنگ در آن جا میگیرد) داشته که با آن به طرف شاه شلیک میکند. شاه فقط توانسته بگوید: «بگیرید، بگیرید». و بی جان روی دست پیشخدمتی که در کنارش بوده میافتد.ملازمان شاه پیکراو را به مقبره مجاورموسوم به: (امامزاده سید حمزه)که جیران خانم (فرح السلطنه) محبوب ترین همسر شاه در آنجا مدفون بود میبرند. در این هنگام بدن شاه چند بار تکان خورده ولی این تشنجی بیش نبوده است.
پس از معاینه پزشکان معلوم گردید که قلب شاه بسیار بزرگ بوده و گلوله درست از میان دنده های ششم و هفتم گذشته منتهی الیه پائین قلب را سوراخ کرده و در ستون فقرات گیر میکند. اگر قلب شاه به اندازه طبیعی میبود گلوله به قلب اصابت نمی کرد. یک ساعت و نیم، جسد در شاه عبدالعظیم بوده، پس از آن تصمیم میگیرند که آن را به تهران حمل نمایند. جسد شاه را در کالسکه نشانده و صدراعظم سراسر راه با دستمال صورت وی را باد میزده است. چنانچه گوئی میخواهد حالش را به جای آورد. کالسکه را هم به تاخت رانده اند.
قاتل پس از تیر زدن شاه، تیر دوم را میخواسته است به صدراعظم شلیک کند ولی پیشخدمت ها و زائرین علی الخصوص زنهایی که برای زیارت آمده بودند و در کنار ضریح ایستاده بودند قاتل را گرفته و به زمین زدندو یکی از پیشخدمت ها (معین الدوله)به زحمت زیاد حتی با به کار بردن دندان ها (رولور) را از چنگ وی گرفته و به طرفی پرتاب میکند. ضارب را دستگیر و با کالسکه به دربار آورده اند. کالسکه شاه معمولاً جلوی در اندرون توقف میکرد.
ولی این دفعه کالسکه را جلوی (عالی قاپو)درِ ورودی اولین حیاط کاخ سلطنتی به نام (دیوان خانه تخت مرمر) متوقف میکنند. آنجا اسبها را باز نموده کالسکه را با دست به حیاط برده همچنان با دست تا حیاط سوم که (باغ) نامیده میشود میبرند.از آنجا هم به تالار برلیان. در آنجا جسد را به روی تشک روی زمین گذاشته یکی از پیرترین و مقدس ترین شاهزادگان موسوم به (حاج فریدون میرزا) را به پاسداری وی میگمارند و او همان شب مراسم غسل و کفن و دفن شاه را انجام میدهد.»
*درباره نویسنده: محسن میرزایی
نظر شما